- نگهم گلدانی بود که از پنجره تشویش فروافتاد –
زیرپایم را خالی دیدم :
- (( جاده انگرنواری ست .
آه ، گوئی مابازیچه دستی بازیگوشیم
کز پس پشته آغاز
جاده را مثل نواری لغزان
می کشد ، تند و توانا ، سوی خویش .
رفتن است این آیا ،
یارانده شدن است ؟ ))
...
Printable View
- نگهم گلدانی بود که از پنجره تشویش فروافتاد –
زیرپایم را خالی دیدم :
- (( جاده انگرنواری ست .
آه ، گوئی مابازیچه دستی بازیگوشیم
کز پس پشته آغاز
جاده را مثل نواری لغزان
می کشد ، تند و توانا ، سوی خویش .
رفتن است این آیا ،
یارانده شدن است ؟ ))
...
بي خستگي هرچه صندلي از انتظار نشستن
ويرانه شو
و اشک را که کاسه کاسه پشت سرت سيل ميشود
تعبير بوسه هاي صيغه مجهول کن
با ذکرهاي کيش مقدس مادر وداع کن
آنگاه
بي ترس از نگاههاي جستجوگر مبهوت
آسوده از شکستن بغضي که در گلوست
درهاي بي کليد گريه را بگشا
آنچه من می بینم
ماندن دریاست ،
رستن وازنورستن باغ است ،
کشتن شب به سوی روز است ،
گذرا بودن موج وگل و شبنم نیست .
گرچه ما می گذریم ،
راه می ماند .
غم نیست .
...
تو تموم طول جاده
كه افق برابرم بود
شوق تو راه توشه من
اسمِ تو همسفرم بود...
دستي به گونه ي من
در تكيه گاه گردن و گوشم دهان تو
از اعتماد مي گفت
انديشه ات به دور سفر مي كرد
از اضطراب فاصله مي باختي
لطيف حضور را
ما باختيم اما
بايد قبول كرد شكست ما
انكار عشق نيست
تمام عمر، وجودم بدست دل بوده است
مگر نه اوست که در سينه، لانه ای دارد؟
گر از قفس بپرد، وای من چه چاره کنم؟
به کوی دوست، نکو آشيانه ای دارد
در آستانه ي بشارت
نه تكفيرشان كردم
و نه نفرينشان
تنها خنديدم
نه بر معجزه شان
بر دستهايمان
نه بر قيامتشان
بر عدالتمان
نه بر تبذيرشان
بر حقارتمان
نغمه های درهم و آشفته گیتار من
مظهر قلب من است و مظهر افکار من
این همه فریادها کز سیم او آید برون
ناله های او بود بر چشم گهربار من
غیر از این گیتار و غیر از خالقم یعنی خدا
کس نمی داند چه دارد قلب پر اسرار من
کار و بارم را ببین و روزگارم را نگر
کوهی از غم بار من
شیون نمودن کار من
می برم با خویش او را اگر روم در قعر گور
کی جدایی اوفتد بین من و گیتار من
نه مِی مونده نه مستی ، نه مِی مونده نه مستی
شبامو غم گرفته
مثل اینه که ساقی ، برام ماتم گرفته
مثل اینه که ساقی ، برام ماتم گرفته
یه سرگردون صحرام ، یه مجنونم یه شبگرد
نمی دونی چه تنهام ، نمی دونی چه پردرد
نمی دونی چه پردرد
درد اين فاصله ها
منو به فرياد ميكشه
توي خرمنه سكوتم
شعله هاي آتيشه...
هر چه ميخواهي بكن چشمهاي تو مال من است
نگو نه
بگذار دستهای تو را بهانه کنم
برای آشتی با غزل
هر چند حدیث ما-من و قلم-
حدیث زخم و دشنه است
و ارادتی که جز با خون به وصلت نمی رسد
دل دیوانه ام دیوانه تر شید
خراب خانه ام ویرانه تر شید
کشم آهی که گردون بسوجوم
که آه سوته دیلان کارگر شید
هر آن باغی که سروش ..... بید
مدامش باغبون خونین جگر بید
بباید کندنش از بیخ و از بن
اگر بارش همه لعل و گهر بید
ز هجرانت هزار اندیشه دیرم
همیشه زهر غم در شیشه دیرم
ز ناسازی بخت گردش چرخ
فغان و آه و زاری پیشه دیرم
ملکــــا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهـــنمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سـزایی
يا چشم نمي بيند يا راه نمي داند
هركو به وجود خود دارد زتو پروايي
ديوانه عشقت را جايي نظر افتاده است
كانجا نتواند رفت انديشه دانايي
گويند رفيقانم در عشق چه سر داري
گويم كه سري دارم درباخته در پاپي
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شايد به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
دو سه روز که دلم بدجوری هواتو کرده
باز دوباره هوس گرمی نگاتو کرده
چندشبه که باز دوباره تو به خوابم نمیای
تو سراغ این دل خونه خرابم نمیای...
یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد شادی آنکه نبودم نفسی از وی شاد
شرح سنگین دلی و قصه شیرین باید که بکوه آید و برسنگ نویسد فرهاد
گر بمرغان چمن بگذری ای باد صبا گو هم آوای شما باز گرفتار افتاد
دوباره روز عاشقی یادم آمد
هوای دلگیر غریبی یادم آمد
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
بقول دشمنان بر گشتی از دوست
نگردد هیچکس با دوست دشمن
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن کز سینه ام آه جگر سوز
بر آید همچو دود از راه روزن
ناز كن تا ميتواني غمزه كن تا ميشود
دردمندي را نديدم عاشق اين تاز نيست
امام خميني(ره)
سلام دوستان حالتون چطوره؟
سلام آقا جلال حال شما؟
چقدر بايد اين دفعه تبريك بگم:كلي آواتار عوض شده بعضي ها فعال شدن بعضي ها اينويزيبل شدن و...
تو با خداي خود انداز کار و دل خوش دار
کـه رحـم اگر نکـند مدعي خدا بکـند
بسوخـت حافـظ و بويي به زلف يار نبرد
مـگر دلالـت اين دولتـش صـبا بکـند
سلام پایان عزیز:
ممنون
کم پیدا؟
در كنج دلم عشق كسي خانه ندارد
كس جاي در اين خانه ي ويرانه ندارد
دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد
كس تاب نگه داري ديوانه ندارد
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
در بزم جهان جز دل حسرت كش ما نيست
آن شمع كه مي سوزد و پروانه ندارد
در انجمن عهد فروشان ننهم پاي
ديوانه سر صحبت فرزانه ندارد
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
مي بايد اين نصيحت كردن به دلستانان
دامن زپاي برگير اي خوبروي خوشرو
تا دامنت نگيرد دست خداي خوانان
من ترك مهر اينان درخود نمي شناسم
بگذارتا بيايد بر من جفاي آنان
روشن روان عاشق از تيره شب ننالند
داند كه روزگردد روزي شب شبانان
نه بشنود سخن از من، نه عذر بپذيرد
ز من، توقّع بس جابرانه ای دارد
تمام عمر، وجودم بدست دل بوده است
مگر نه اوست که در سينه، لانه ای دارد؟
در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود
كين شاهد بازاري وان پرده نشين باشد
آن نيست كه حافظ را رندي بشد از خاطر
كين سابقه پيشين تا روز پسين باشد
eival saye
در اوج تنهاييم انجا که غمی نهان فرمانروایی می کند
در جايی فراسوی بايد ها و نبايدها خودم را در دیگران گم کرده ام
در بودن ها و نبودن ها وخواستن هايم چاره جويی ميکنم که ناگه به فرياد سکوت بر می خيزم
سکوت نجوا نمی کند سکوت بلوا ميکند خودم را در درونش می يابم ولی هر چه از چهار راه آرزو ميگذرم به نقطه چينی از نقطه چين ره می يابم
فريادش چون به اوج ميرسم به قعرم ميکشاند
در آنجا سکوتم را فرياد سکوت می شکند
دلا دیشب چه می کردی
تو در کوی حبیب من
اللهی خون شوی ای دل
تو هم گشتی رقیب من
شب صحبت غنیمت دان
که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون
بسی لیل و نهار آید
سلام
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبح و ز سيل اشك به خون بنشسته بالشم
پروانه را شكايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو مي سوزم و خوشم
مرا چشمیست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش رویست و مشکین سایه بان ابرو
سلام به همه
و به دنبال آسمانی آبی تر
مردمانی مهربانتر
عاشقان پاکباخته
میگشتیم
ولی افسوس
که آسمان همه جا تیره تر است
دلها سنگی
همه با هم قهرند
دوستان، همه با فاصله اند
همه حدی دارند
همه مرزی دارند
عشق بی همتا را
دگر نمی ستایند
سلام
شب به خیر
داني كه به ديدار تو چونم تشنه ،
هر لحظه كه بينمت فزونم تشنه
من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام ،
عالم همه زين سبب به خونم تشنه
شب شما هم
هردركه زنم,صاحب آن خانه تويي,تو
هرجا كه روم, پرتو كاشانه,تويي, تو
در ميكده و ديركه جانانه توي,تو
مقصودمن از كعبه و بتخانه تويي, تو
مقصود تويي, كعبه و بتخانه بهانه
هزاردستان به چمن دوباره آمد به سخن
که ای خسته از رنج دی ببین جشن گل های من
بکن دل ز نقدینه ی جان بنه در کف می فروش
کنار گل و لاله دو جامی بزن
بنوش و چشم از مهر و مه بپوش
مکش منت آسمان به دوش
مده دست (و) با دست بی نمک
نمک جز لب بانمک نمک جز لب بانمک
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
باغی از میوه خدا داده چرا من نخورم
کفش حوا همه جا تا به ابد بر پایم:
این همه آیه نخوان هیچ من آدم نشوم
دزد بی رحم لب ناز تو بی تقوایم
خانه ام فرش هوس، سقف دروغین دارد
چار دیوار ترک خورده ای از حاشایم
ما سرخوشان مست دل از دست داده ايم
همراز عشق و همنفس جام باده ايم
بر ما بسي کمان ملامت کشيده اند
تا کار خود ز ابروي جانان گشاده ايم
چون لاله مِي مبين و قدح در ميان کار
اين داغ بين که بر دل خونين نهاده ايم
من و تو ساقه یک ریشه هستیم
نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم