هر کس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
از دوست بپرسید که چرا می شکند
هر کس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
از دوست بپرسید که چرا می شکند
به گذشته چنگ ميزنم
و با جنون نگه شان ميدارم
تمام آنچه که روزي دورشان انداختي.
مادرم راست ميگفت:
من آشغال جمع کن بودم ...
کنکور نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گوئی در جهان دیگری هستم
مهدی اخوان ثالث با اندکی تصرف :31:
مي پنداشتم
ميرود
اين مسير را
اما
پندارهاي من
را مپندار
كه به بيراهه ميروند
...او باز هم
بازماند
در آواري از كلام
به راحتي
سه كلمه
هميشه باهاتـــ هستم
به وصـــــل دوســـت گرت دســـت می دهد یــــک دم
بـــرو که هـــــــر چـــــه مراد اســــت در جــــهان داری
:.:.:.:.:
این غافله عمر عجب می گذرد # دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری # پیش آر پیاله را که شب می گذرد
می تراود مهتابمی درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا میبیند
از دور میگوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس میکنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز میخوانم
و قدر بعضی لحظهها را خوب میدانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس میکنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر میشد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر میپرستم
از جمله دیشب هم
دیگرتر از شبهای بیرحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جورابهایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامهها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامهها را
دنبال آن افسانهی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامههایم
بوی غریب و مبهمی میداد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خوردهی نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی
احساس میشد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پارههای ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوستتر دارم
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست
این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمیدانم
گاهی برای یادبود لحظهای کوچک
یک روز کامل جشن میگیرم
گاهی
صد بار در یک روز میمیرم
حتی
یک شاخه از محبوبههای شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی میکند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی میکند
اما
غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است
وقتی که رفت اخم كردم
برمي گشت و يك سبد انار با او بود ؛
خنديدم
و بچه گانه دستم را دراز كردم
و او از انارهايش يك دانه هم به من نداد
...دلم مي خواست بخندم ولي گريستم
و ناگهان همه گفتند تو ديگر مرد شدي!
باشد از فردا مرد مي شوم
امروز يك انار به من بدهيد!
بــس کــه دیــوار دلــم کــوتاه استــ...
هــرکــه از کوچــه تنــهایــی من می گــذرد ،
به هــوای هوســی هــم کــه شــده ....
ســرکی می کشــد و می گــذرد!!!!
اگر پایه درختی خشک
با اشکام آب میریزم
خودم حالیمه بی جونه
ولی از عشق لبریزم !
يادمان باشد از امروز جفايي نکنيم ***
گر که در خويش شکستيم صدايي نکنيم ؛
خود بتازيم به هر درد که از دوست رسد ***
بهرِ بهبود ولي فکر دوايي نکنيم ؛
جاي پرداخت به خود بر دگران انديشيم ***
شِکوه از غير، خطا هست خطايي نکنيم ؛
ياور خويش بدانيم خداياران را ***
جز به ياران ِ خدادوست وفايي نکنيم ؛
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ***
طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم ؛
گر که دلتنگ از اين فصل ِ غريبانه شديم ***
تا بهاران نرسيده است هوايي نکنيم ؛
گِله هرگز نبُود شيوه ي دلسوختگان ***
با غم خويش بسازيم و شفايي نکنيم ؛
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم ***
وقت پرپر شدنش ساز و نوايي نکنيم ؛
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست ***
گر شکستيم ز غفلت من و مايي نکنيم ؛
و به هنگام نيايش سرسجاده ي عشق ***
جز براي دل محبوب دعايي نکنيم ؛
مهرباني صفت بارز عشاق خداست ***
يادمان باشد از اين کار اِبايي نکنيم ...
یادمان باشد،یادمان باشد،یادمان باشد
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد
در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد
آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد.
تورا من چشم در راهم شباهنگامتورا من چشم در راهم
که میگیرند درشاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهیوزان دلخستگانت راست اندوهی فراهمشباهنگام،دران دم ،که برجا،دره ها چون مرده ماران خفته اند؛تورا من چشم درراهم .
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.گرم یادآوری یانه من از یادت نمی کاهم.[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]تو را من چشم در راهم.
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!
" پلالوار"
به من نگاه كن
درست به چشم هايم
مي دانم كه تازه از زير چتر برگشته اي
مي دانم كه وقت نمي كني دلت برايم تنگ شود
ولي من از دلتنگي تمام وقت ها برگشته ام
گفتي محبت کن برو ..
باشه خداحافظ ولي
رفتم که تو باور کني
دارم محبت مي کنم ...
خانه ام گلخانه ي ياس است رنگ و بوي تازه مي خواد ... اي خدا
بي آرزو موندم ... آرزوي تازه مي خواهم
گاهي گمان نمي كني ولي مي شود
گاهي نمي شود، نمي شود كه نمي شود؛
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است،
گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود؛
گاهي گداي گداي گدايي و بخت نيست،
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود ...
.
.
.
.
چون ويرانه متروكه اي هستم كه هرطرفم ويران و فروريخته استـــــــ
چون كسي كه زيرسنگها ، مدفون و زخمي و شكسته شده ام من
بي هيچ چاره اي با چشمهاي حيران در روزگار سختي و مرارت ، ویران و سرگردان مانده ام من
دردهايم دريايي شده اند كه همچون قایقی سرگردان درآن مانده و غرق شده ام من
پشتم خالي مانده همانند درخت خشكيده و چروکیده اي مانده ام من
چون در بند و اسيري در به در خاكها و زمين افتاده ام من
.
.
.
.
.
.
.
.
نیا باران
زمین جای خوبی نیست
من از اهل زمینم و این را خوب میدانم
که گل با اینکه در عقد زنبور است
پروانه را هم دوست میدارد
غــبار انـــدوه را نادیده بگیـــر
کمیـــــ آن سوتر ..
مـن هنــــــــــوز همـــ
لبخنـــــد می زنمـــ ..
باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی
بر چهره ی گل نسيم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گويی خوش نيست
خوش باش و مگو ز دی که امروز خوش است
زنـدگـی صـحنه یـکـتـای هـنـرمـنـدی مـاستــــ .
هـر کسی نغـمــه خـود خـوانـد و از صـحـنـه رود.
صـحـنـه پـیوسـتـه بـه جـاستــــ
خـرم آن نـغـمـه کـه مـردم بـسـپـارنـد بـه یـاد.....
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم ....دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم
زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم ...نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند ....ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز ....سجده شکر کنم وز پی شکرانه روم
ایستاده ای
دو قدم مانده به من
.
.
تو می دانی ؟
زمین گرد است ؟!
دو قدمی من هم باشی
پشتت که به من باشد
به اندازه ی یک کره ی زمین
از من دوری ؟!
احساس سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگیر
تا بدانی چه میکشم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز
" بی همه گان به سر شود ... "
و مــــــن,
خیلـــــــــی نـــگران شده امـــــــــ
چـــــــــون
دیـــــگر دارد
بی تـــــــو هم به ســــر می شــــود انگـــــار
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست / ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
داره ميباره بارون و تو نيستي ... شده اين خونه زندون و تو نيستي ...
چقدر حس بديه حس تنهايي ... دارم ميشكنم آسون و تو نيستي ...
دارم از بين ميرم توي اين دلتنگي ... داره دل ميگيره بي تو از بي رنگي
دارم از بين ميرم توي اين خاموشي ... كاش ميشد ميبردي من رو به آغوشي
نميشه با نبودت ساده سر كرد ... نميشه سالم از اين غم گذر كرد ...
داره ميباره بارون و تو نيستي ... شده اين خونه زندون و تو نيستي ...
چقدر حس بديه حس تنهايي... دارم ميشكنم آسون و تو نيستي...
به سراغ من اگر می ایید اهسته و نرم بیایید
مبادا
که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز و در گذارم
نمی مانم به یکجا بیقرارم
گاهی اما می نویسم، بی بهونه ، بی اراده
ساده و دلتنگ و اما
شاید حسی عاشقونه
شايد نفهميدي كه من بي اونكه تو چيزي بگي
سپردمت دست خدا كه بي خداحافظي نري [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نمي نويسم ..........چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني
حرف نمي زنم ......چون مي دانم هیچ گاه حرفهايم را نمي فهمي
نگاهت نمي كنم....چون اصلا نگاهم را نمي بيني
گریه نمیکنم.....زيرا اشک هاي من براي تو بي فايده است
فقط مي خندم........چون تو در هر صورت میگوي من ديوانه ام
من در اين بستر بي خواب راز
نقش روياي رخسار تو مي جويم باز
با همة جشم تورا مي جويم
باهمة شوق تورا مي خواهم
زير لب باز تورا مي خواهم
خدا دلگیر نشو از من
ته نامردی دنیات
فقط اینو ازت میخوام
خلاصم کن از این دنیات
من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش
به سفر باید رفت
تا ته خوشبختی
تو اگر لرزیدی
از سفر ترسیدی
تو بگو از ته قلب
من خدا را دارم