دور از تو جان سپردم و افسوس همچنان
در سينه ماند حسرت ديدار ديگرم
اما بدان كه در دم مردن هنوز هم
نام توهست بر لب من آه......مادرم
Printable View
دور از تو جان سپردم و افسوس همچنان
در سينه ماند حسرت ديدار ديگرم
اما بدان كه در دم مردن هنوز هم
نام توهست بر لب من آه......مادرم
من هم اونجوريش رو ديده بودم خودم كه توي شعر دست نبردم :20: ممنون كه درستش رو نوشتينقل قول:
تو كاخ ديدي و من خفتگان در دل خاك
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان ديدم
تو تاج ديدي و من تخت رفته بر تاراج
تو عاج ديدي و من مشت استخوان ديدم
عشق از ازل است تا ابد خواهد بود
جوينده عشق بي عدد خواهد بود
فردا كه قيامت آشكارا گردد
هر كس كه نه عاشق است رد خواهد بود
قضا دستي است پنج انگشت دارد
چو خواهد از كسي كامي برآرد
دو بر چشمش نهد دو نيز بر گوش
يكي بر لب نهد گويد كه خاموش
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموش گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را
فروغ فرخ زاد
بعد از آن ديوانگي ها اي دريغ
باورم نايد که عاقل گشته ام
گوئيا او مرده در من کين چنين
خسته و خاموش و باطل گشته ام
دریا که روم، دریا صحرا گردد.
صحرا که روم، صحرا دریا گردد.
گویم به خود: " آنجا که رسم، باز رَهَم":
آنجا که رسم، آنجا اینجا گردد!
هزار بار زهر یاس کشت مرا
گر تو نبودی پادزهرای امید
از مرد و زن ان که هوشمند است
اندر همه حال سربلند است
بی دانش اگر زن است اگر مرد
باشد به مثل چو خار بی رورد
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
فروغ فرخ زاد
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات!
بخواست جام می و گفت راز پوشیدن
حافظ
باز هم این شعر رو دوستان بزرگوار پاک کردند و من طبق وعده ای که داده بودم دوباره آن را نوشتم شاید دلیل این کار بی دلیلشان را ذکر کنند!.
گرچه صدها غزل از عشق برايت خواندم
غزلي نيست در اين باره به گويايي تو
درياي شور انگيز چشمانت چه زيباست
آنجا كه بايد دل به دريا زد همين جاست
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی!
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
زلفت دیدم سر از چمان پیچیده
وندر گل سرخ ارغوان پیچیده
در هر بندی هزار دل در بندش
در هر پیچی هزار جان پیچیده
ميبرد روزي تو را خواب عدم بيدار باش
آمد و رفت نفسها جنبش گهواره است
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
مرد ره گر صد هنر دارد توکل بایدش
سبزیم که از نسل بهارانیم
پاکیم که از تبار بارانیم
دور است زما تن به مذلت دادن
ما وارث خون سر بدارانیم
اگر آن ترک شیرازی به دست ارد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
این بیت را همه شنیدید اما می خواستم بدونید این
بیت شهر شیراز را از نابودی نجات داد
ز دست دیده دل هر دو فریاد
هر آن چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشاش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آرام
تسلیت ای عاشقان از برتان یار رفت
قافله ماند از پی و قافله سالار رفت
به جهانی ندهم عالم درویشی را
که جهان غم کده ای در نظر درویش است
عشق شیریست قوی پنجه و می گوید فاش
هرکه از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما
گفت پیغمر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ی ما
کوه ما سینه ی ما ناخن ما تیشه ی ما
بهر یک جرعه ی می منت ساقی نکشیم
اشک ما باده ی ما دیده ی ما شیشه ی ما
بسترم بر در میخانه فکن تا ساقی
ساغری آرد و در دم همه درمان سازد
فارغ از هر دو جهانم به گل روی علی
از خم دوست جوانم به خم موی علی
بوسه زد باد بهاری به لب سبزه ناز
گفت در گوش شقایق گل نسرین صد راز
بی دل کجا رود به که گوید نیاز خویش؟
با نا کسان چگونه کند فاش راز خویش؟
در دلم بود آدم شوم اما نشدم
بی خبر از همه عالم شوم اما نشدم
ماه رمضان شد می و میخانه بر افتاد
عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد
با تشکر از همه دوستانی که زحمت می کشن
وقتی چند تنا تک بیتی زیبا را در نظر می گیرید سعی کنید به جای ایجاد چندین پست پشت سر هم هر چند تک بیتی را در یک پست قرار دهید
ممنون از توجهتون
حتمانقل قول:
ممنون از تذکرتون
امروز در این دیار دلبر حسن است
دلبر شود ار هزار دلبر حسن است
رخسار حسن خال به رخسار حسن
چون نیک نظر کنی حسن در حسن است
سردار سپه چو قد مردی افراخت
تیغ آخته تا خطه ی خوزستان تاخت
چه شیخ عرب چه فتنه جویان عجم
رفتند به جایی که عرب نی انداخت!
ای شیخ!تو را چه با من و با کیشم
من از تو و دوزخت نمی اندیشم
با مسجد و محراب مرا کاری نیست
من قلاشم. قلندرم. درویشم
ادیب نیشابوری
خند ید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهار ها که بهاری نداشتم
فروغ فرخزاد
الا اي همنشين دل كه يارانت برفت از ياد
مرا روزي مباد آن دم كه بي ياد تو بنشينم
در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود
كاين شاهد بازاري وان پرده نشين باشد
خداوندا دلي دارم عطش سوز
كه نه در شب بود خوابش نه در روز