تا بفردای جزا زهر ندامت می خورد-------------هر که امروز انتظار عیش فردا می کشد (صائب)
Printable View
تا بفردای جزا زهر ندامت می خورد-------------هر که امروز انتظار عیش فردا می کشد (صائب)
"اين هم يك شعر از شعرهاي من "
ديشب كبوتر غم
توي دلم ميناليد
شايد براي گلها
ٍآواي غم ميخوانيد
ديگر پرنده عشق
بال و پرش شكسته
مثل صداي بارون
درمانده و نشسته
از بوي ياسمنها
ديگر چرا خبر نيست
براي بوته غم
درمان و مرهمي نيست
امشب دوباره بارون
نجواي ديگري خواند
شايد دوباره از آه
سوداي ديگري خواند
نميدانم چرا غم
كنج قلبم نشسته
براي غارت دل
تير و كمان را بسته
اميد سالهاست از دل
كول و بارش را بسته
شايد دوباره امشب
قلب من هم شكسته ..
همراه من مباش، که حسرت برند خلق-------------در دست مفلسی چو بینند گوهری (سعدی)
یادم امد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این اب نظر کن
اب ایینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
..........
نتوان دل شاد را بخ غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ مخت سودن
كس غيب چه داند كه چه خواهد بودن
مي بايد و معشوق و به كام آسودن
================
كم كم اينجا داره تبديل به انجمن شاعران جوان ميشه ! من بايد برم پي كارم مثل اينكه !! :biggrin:
ابيات همتونو چندين بار ميخونم . مخصوصا دوبيتي ها واقعا فوق العاده بوده تا حالا . ممنون.
در ادامه شعر زیبای کوچه، اثر بیادماندنی زنده یاد فریدون مشیری که دوست خوبمون ali1365 زحمتش رو کشیده بودند:
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم------------نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
با عرض معذرت. این پست اشتباها تکرار شده بود.
وقتي تو آمدي پاييز دلم بهار شد، كوير دلم گلستان شد.
وقتي تو آمدي قلب شكسته ام پر از عشق شد، زندگي ام پر از طراوت و تازگي شد
تو مانند باراني بر روي من باريدي و تن خسته و غم زده مرا پر از طراوت عشق كردي
تو مانند گلي در باغچه قلبم روييدي و قلب سوخته مرا تبديل به گلستان عاشقي كردي
تو مانند مهتابي بر آسمان دلم تابيدي و دل تاريك مرا پر از نور عشق خودت كردي
تو با گرماي وجودت زمستان سرد دلم را گرم گرم كردي
وقتي تو آمدي احساس ميكردم دنيا مال من است چون تو دنياي مني
وقتي تو آمدي خوشبختي را با تمام وجود حس ميكردم چون تو همان اميد زندگي مني
تو كه آمدي مرغ عشقي كه در باغ دلم نشسته بود آواز عاشقانه اش را شروع به خواندن كرد …
تو كه آمدي گذشته هاي تلخم را همه از صحنه دلم سوزاندم و همه را از ياد بردم.
تو كه آمدي تمام خاطرات گذشته را در دفتر دلم سوزاندم، و همه را از صندقچه قلبم بيرون ريختم و از يادم بردم!
تو كه آمدي عاشقي برايم پر معنا تر از گذشته شد، كلام دوست داشتن مقدس تر از هميشه شد، و داستان ليلي و مجنون برايم واقعي تر از قبل شد!
تو كه آمدي تنهايي به عزا نشست، غم سفر كرد و قلبم به استقبال عشق رفت
وقتي تو آمدي ساحل درياي دلم پر از مرواريد و صدف شد، و ديگر در كنار ساحل تنها نبودم تو نيز در کنار من بودي...!
تو كه آمدي شبهاي شهر ستاره باران شد، دروازه شهر گلباران شد !
تو مانند يك نواي عاشقانه در قلبم نشستي و قلب مرا با آن نواي آرامت پر از محبت كردي
تو مانند پرنده اي در دلم نشستي و با پروازت در آسمان دلم، به من غرور پرواز به دشت عشق بخشيدي
تو مانند يك خاطره شيرين در دفتر عشقم مي ماني و خواهي ماند !
دفتر عشق را همراه با كلام مقدس تو و با تمام خاطرات شيريني كه با هم داشتيم در صندقچه قلبم ميگذارم و كليدش را به دست حق ميسپارم !
نواي بي صداي عشق را از دور گاهي مي نوازي تو
ولي از رنگ مي ترسم
و رنگ شهر خوبي هاي ديرين را به كام تيرگي هاي كنوني مي كشي اكنون
ولي از جنگ مي ترسم
و باز از جنگ سهراب و دل شيرين و راز كوه مي گويي تو و
از مرگ مي ترسم
و من هم باز مي ترسم... (از خودم 22 بهمن 79)
سلام راستش نمی دونم تو پستهای قبلی اینو کسی گفته یا نه اگه تکراری بود ببخشید........
محبت گر شود پیدا به هر قیمت خریداریم...........به یک ارزان محبت می فروشیم زندگانی را