"پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی....خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی تماشایت می کند و می گذارد که شاد باشی.
اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی خدا سخت گیرتر می شود هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر بیشتر باید از خدا بترسی زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند......و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی ست و وصل چه ممکن و عشق چه آسان خدا وارد کار می شود و خیالت را در هم میریزد و معشوق را درهم می کوبد....معشوقت می شکند و تو نا امید می شوی و نمی دانی که نا امیدی زیباترین نتیجه ی عشق است . نا امیدی از اینجا و آنجا نا امیدی از این کس و آن کس نا امیدی از این چیز و آن چیز...
تو نا امید میشوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست و بر آنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای اما خوب که نگاه می کنی میبینی....خدا همه را جمع کرده و همه را برای خودش برداشته و به حساب خود گذاشته....خدا به تو می گوید.....پس به پاس این قلبت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.فردا اما تو باز عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و نا امیدتر تا بی نیاز تر شوی و به او نزدیکتر...."
(عرفان نظر آهاری)