آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
فروغ
Printable View
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
فروغ
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
عکس من
پیش توست
عکس تو
پیش من!
ما ولی
سال ها
ماه ها
هفته ها
روزها
بی خبر
از همیم!
بی خبر
بی خبر
بی خبر...!!
این منم,
جوانی از درون پوسیده
در برزخی از خودم و دنیای اطرافم,
چوب خط می کشم بر دیوارهای شهر
چوب خط تمام لحظه های تنهایی...
می چرخم و خط می زنم آرزوهای از دست رفته ام
در جدال با جاذبه زمین, جسمم را تکان می دهم
و با تمام وجودم نفرین می کنم عقربه ها را
که با سرعت نور زمان را می شکافند و پیش می روند
سر بر دیوار فراموشی می کوبم تا شاید از یاد ببرم
تمام حسرت های به جا مانده از گذشته را…
میان مردگان همی زیسته ام,
که زنده بودن را از یاد برده ام
و زندگی را تلخ تلخ سر می کشم...
از پس شب های پر از بی خوابی
دم و بازدمی رنگ گرفته از بی حوصله گی,
بی دلخوشی پلک می زنم و سر می چرخانم
به سمت تمام سایه هایی که از کنارم رد می شوند
در امتداد کوچه های مسخ شده در تاریکی
این منم که سوت می زنم
و تمام شهر را از خواب بیدار می کنم
آری این منم,
شب گرد شهری به کوچکی یک سلول انفرادی...
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می كنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فكر تاریكی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز كند پنهانی
نیست رنگی كه بگوید با من
اندكی صبر سحر نزدیك است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریك است
خنده ای كو كه به دل انگیزم ؟
قطره ای كو كه به دریا ریزم ؟
صخره ای كو كه بدان آویزم ؟
مثل این است كه شب نمناك است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیك غمی غمناك است
با اینهمه صدا
خاموش.
بلبلی ترانه خوان و
به غایت تنها
پرنده خاموشی تیز فام و تیز بال
از بام تو
عبور کنان.
***************
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها...
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !
De/\/\@H
شب را دوست دارم بخاطر تاريکی....
تاريکی را دوست دارم بخاطر تنهايی...
تنهايی را دوست دارم بخاطر فکر کردن...
فکر کردن را دوست دارم بخاطر تو...
تو را دوست دارم بخاطر چشمانت...
چشمانت را دوست دارم
بخاطر قطرات اشکی که ميدانم بر سر مزارم خواهی ريخت
خون تو بر کاخ شیطان خنده زد
Your blood laughed at Satan palace
خون تو بر مفرش سرد خیابان می نوشت
Your blood writhed on cold alley traveling bag
نام انسان بر کسی آیا سزد؟
Does the person merit the human name?
روی سرخی خیابان رقص و شادی می کند
He rejoices and dances on bloody street
سرکه ریزان هوس
Acetificator of passion
آن که بر خویشان خود دشنه ی خونین می نمود
The person who show his bloody dagger
بر کدامین خواب مرگ
In which death sleep-
چشم بر روی عزیزان بسته است
He close his eyes on dear ones
بر گلوی سرخ طفلان خنجری خونین نهادند
He puts his bloody dagger on children bloody throat
با قبای بیم و ذلت جان تو آذین گرفت
Your soul decorated by fright and meanness dress
از چه با شیطان شما هم سفره اید
Why are you commensal with Satan?
دیو در جان شما بیضه نهاد
Demon put his tesis on your soul
در کدامین خواب آیا مرده اید ؟
In which sleep you are dieing?
خدایا چه غریب است درد بی کسی و چه تنهایم در این غربت که تو هم از من رویگردانی
و اینک باز به سوی تو آمدم تا اندکی از درد درونم را برایت باز گویم
و خدایا تو بهتر میدانی آنچه درونم است تنهایی و بی کسی ام را دیده ای
,دربه دری و آوارگی ام را و هزارو یک درد که بزرگترینش ناامیدی است
.خدایا همه را کنار گذاشته ام اما با ناامیدی و بی هدفی نمی توانم بسازم
صبرم بسیار است اما پوج وبی هدف میدوم
. خسته شده ام خسته خسته