بگذار سایه من سرگردان
از سایه تو دور و جدا باشد
روزی بهم رسیم که گر باشد
کس بین ما نه غیر خدا باشد
Printable View
بگذار سایه من سرگردان
از سایه تو دور و جدا باشد
روزی بهم رسیم که گر باشد
کس بین ما نه غیر خدا باشد
هيچ كس براي هيچ كس نيستبيا خود بينيروزگارچه حيله ها داردبياكه ببينيرفيق چه مارهادر آستين داردبيا كه ببيني تلاشبراي ماندن نيستبيا كه ببينيهيچ كسبراي هيچ كس نيستبيا كه ببينيوسعت روحبه قدر يك كف دست استبيا كه ببينيفطرت آدميچقدر پست است
کاش پرده می فهمید تا پنجره باز است فرصت رقصیدن دارد.
شب هجر گذراندیم و زنده ایم هنوز
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
سلام ...
ابر و آفتاب
قطره قطره اگرچه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را همو که میپنداشت
به یکی جرعهاش خراب شدیم
هی مترسک کلاه را بردار
ما کلاغان دگر عقاب شدیم
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم
گوش کن ! ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره میپوشی
اینک این ما که بینقاب شدیم
ما که ای زندگی ! به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه میخواهی
ما که با مرگ بیحساب شدیم
( آقای محمد علی بهمنی )
.
با من بمان در پس این تکرارها
بگزار تا در کنارت جان یابم
و آرامش ابدی را پیدا کنم
دلهایمان تمنای خواستن را
دستها به یکدیگر و چشمها به نگاه
بگزار با هم در این تنهایی ما شویم تا حرفهایمان با یکدیگر معنا یابند
عاشق عاشق ترنبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق@@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@@امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونهفقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غمعشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقتنمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندشحیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغایسیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت روطاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمیباره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفتهبازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه ازرنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفتگفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیمگفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقوبه فراموشی ،چند روزه تو می سپاریگفتم که تو می دونی،سرخاکتو می میرم ، ولیتا لحظه مردننمی گیرمدل ازتو
من سکوتم تو ترانه من یه فانوس تو زبانه من نگاه مات و گنگم تو نگاهی عاشقانه من یه زخمم تو یه مرهم من به ندرت تو دمادم من یه باغ گر گرفته تو مثل نزول شبنم منو تو دو تا مسافر توی شهر قصه ها منوتو ترانه خون جاده های بی صدا
جدايي
امشب واقعيت را
پذيرا هستم
با پذيرفتن آن
جايي براي اشك
باقي نمي گذارماي راز شيرين
نمي دانم
شايد هنوز
به ياد من باشي
می بینمت هنوز به دیدار واپسین
با گریه ات گفتی که میلاد خدا نخواست
غافل از این که خدایم تو بودی ای عزیز
حالا به من بگو که خدا چرا نخواست