بس که زندگی نکردیم ...
وحشت از مردن نداریم
بس که زندگی نکردیم ...
وحشت از مردن نداریم
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ایکاش
هرگز نمي گيرد كسي در قلب من جاي تو را
هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را
خورشيد عشق تو هنوز سوزد مرا سر تا زپاي
در كوي راه زندگي روشن كند راه مرا
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
دستـ ـم بـه سمـتِ تلفــــــن مـی رود و بـاز میگـردد،
چـون کودکـی کـه بـ ـه او گفتهانــد:
شیرینـی روی میـز "مــالِ مهمــ ـانهـاست" ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
عاشقِ تمامِ کلماتی هستم
که تو با آن جمله میسازی
تا به دورغ بگویی دوستم داری . . .
* دیگه دست من نیست، بستگی داره به تو *
* بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری *
* بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی *
* عاشق من بمونی منو تنها نذاری *
هنوز دل خوشیه ذهن خسته ام این است
كه درخیال خودم بى خیال من نشدى
مجنونمو دل زده از لیلیا خیلی دلم گرفته از خیلیا :37: