دل من يه روز به دريا زد و رفت - زندهها خيلی براش كهنه بودن ... خودشو تو مردهها جا زد و رفت
سلام ...
دل من يه روز به دريا زد و رفت
پشت پا به رسم دنيا زد و رفت
پاشنهی كفش فرار و ور كشيد
آستين همت و بالا زد و رفت
يه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شيشهی فردا زد و رفت
حيوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوٌا زد و رفت
دفتر گذشتهها رو پاره كرد
نامهی فرداها رو تا زد و رفت
زندهها خيلی براش كهنه بودن
خودشو تو مردهها جا زد و رفت
هوای تازه دلش میخواست ولی
آخرش توی غبــــارا زد و رفت
دنبال كليد خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
( شاعر : آقای محمد علی بهمنی )
.