سلام جمیعاً
یکی از بیشمار سوتی های ناب بنده خیلی به دردم می خوره. بیشتر هم مواقعی که توی یه جمع نشستم که همه کسل یا ناراحت هستن. کلی و خورده ای باعث انبساط خاطر دیگرانه.
یکی دو سال پیش، یه شب تابستون، حدود ساعت 10 برق محلمون رفت. سفرهء شام رو توی تاریکی جمع کردیم و همه رفتن خوابیدن.
منم که هم بی خوابی زده بود به سرم و هم عینهو معتادا، خمار وبگردی شده بودم، کلافه از بی خوابی و بی برقی، توی خونه قدم می زدم که رقت بگذره و برق بیاد و یه چرخی توی نت بزنیم که ناکام از دنیا نریم.
همین جور قدم می زدم ... با چراخ دستی اطرافو می پاییدم ... نیگا به ساعت می کردم ...... نخیر ... خبری از برق نبود ...
رفتم توی توی آشپزخونه یه لیوان آب بخورم ... توی تاریکی لیوان پیدا کردم و کورمال کورمال آب از توی یخچال برداشتم ... نوشیدم ... سلام بر حسین ... لعنت بر بی برقی و ... اومدم بیرون و در آشپزخونه رو بستم و توی تاریکی نشستم تا برق بیاد.
...
کلافه شدم ...
پیش خودم گفتم: نکنه برق هست ولی خیلی ضعیفه (آخه این خودش یکی از نشونه های اومدن برقه ... حداقل توی محل ما این جوریه).
پا شدم برم یه نشونه ای از بودن و یا ضعیف بودن برق پیدا کنم.
بهترین گزینه، محافظ یخچال بود ... چون ضعیف بودن برق رو خوب نشون می ده.
جلوی در آشپزخونه وایسادم تا چراغ محافظ یخچالو ببینم ... ولی ...
جل الخالق!
چرا این قدر ظلماته؟
وجداناً به چشمام شک کردم ...
هر چی چشم تیز کردم دیدم نخیر ... تاریک تاریک ... ظلمات ...
درسته شب شده و برق نیست؛ ولی بالاخره یه نور کمی از بیرون باید معلوم باشه ... حداقل مهتاب که هست ... چرا هیچ نوری از پنجره آشپزخونه نمیاد؟ ... چرا توی آشپزخونه شده سیاهی مطلق؟
اعصابم خورد شد ...
اومدم برم توی آشپزخونه که یهو ... بووووووومممممممممم ... با کله رفتم توی در بستهء آشپزخونه ...
تازه اون موقع یادم که بعد از آب خوردن، در آشزخونه رو بستم و اومدم بیرون.
آخه آشپزخونمون اوپن نیست و معمولاً در آشپزخونه رو نمی بندیم.
...
جاتون خالی ... از یه طرف شکه شده بودم و انگار برق 2000 ولت منو گرفته بود ... از یه طرف از خنده به کارای خودم غش کرده بودم.
البته کسی بیدار نشد و چیزی نفهمید ... ولی من هیچ وقت اون شبو فراموش نمی کنم.
اینا واسه شما سوتیه ... واسه من خاطرس.
التماس دعا
یا علی