-
هنگامي كه چشمش بر نخستين پرده بنفش نيمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم
چشمك افق ها چه فريب ها كه به هنگام نياويخت
و انگشت شهاب ها چه بيراهه ها كه نشانم نداد
آمدم تا تو را بويم
و تو گياه تلخ افسوني
به پاس اين همه راهي كه آمدم
زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاس اينهمه راهي كه آمدم
-
منصور حلاج آن نهنگ دریا
کز پنبهی تن دانهی جان کرد جدا
روزیکه انا الحق به زبان میآورد
منصور کجا بود؟ خدا بود خدا
-
انسان مه آلود
نگاهت به حلقه كدام در آويخته ؟
درها بسته
و كليدشان در تاريكي دور شد
نسيم از ديوارها مي ترواد
گلهاي قالي مي لرزد
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر مي زنند
باران ستاره اتاقت را پر كرد
و تو درتاريكي گم شده اي
انسان مه آلود
-
دلـداران بـيـش از ايـن نـدارند
بـا درد قـريـن چو من قرين را
هــــم يــــــاد گــه گــه آخـــر
خــــدمــتـگــاران اولــيـــن را
اي گمشده مه ز عکس رويت
در کــوي تـو لـعبـتان چين را
-
امواج ‚ بي امان
از راه مي رسند
لبريز از غرور تهاجم
موجي پر از نهيب
ره مي كشد به ساحل و مي بلعد
يك سايه را كه برده شب از پيكرش شكيب
دريا همه صدا
شب گيج در تلاطم امواج
باد هراس پيكر
رو ميكند به ساحل و .....
-
وصله چندي ست پرده ي خانه ش
حافظ لانه ش.
مونس اين زن هست آه او،
دخمه ي تنگي ست خوابگاه او.
در حقيقت ليك چار ديواري.
محبسي تيره بهر بد كاري،
-
يادگارش در آغاز سفر همراهم بود
هنگامي كه چشمش بر نخستين پرده بنفش نيمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم
چشمك افق ها چه فريب ها كه به هنگام نياويخت
و انگشت شهاب ها چه بيراهه ها كه نشانم نداد
آمدم تا تو را بويم
و تو گياه تلخ افسوني
به پاس اين همه راهي كه آمدم
زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاس اينهمه راهي كه آمدم
-
مرد، اين جزاي همت و انديشه ي دقيق
با دوره ي معاند و همپاي نارفيق
داخل شو از دري كان مي نمايدت.
-
تصوير ترا در هر گام زنده تر يافتم
در چشمانم چه تابش ها كهنريخت
و در رگهايم چه عطش ها كه نشكفت
آمدم تا تو را بويم
و تو زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاس اين همه راهي كه آمدم
غبار نيلي شب ها را هم مي گرفت
و غريو ريگ روانخوبم مي ربود
چه روياها كه پاره نشد
-
داري از خرج زياده؟ ـ دارم.
ـ از چه رو مي ندهي؟ ـ مختارم.
اين سخن حكمروان چون بشنفت
به غضب آمد و درهم آشفت
داد در دم به غلامي فرمان
به شكم بندندش سنگ گران
پس به زندان ببرندش از راه
بنهندش كه برآيد نه ماه
نگذارند فرو كرد اين سنگ
تا مگر آيد از اين سنگ به تنگ.