در این زمانه
چه نعمت خوبی ست
خورشید بی توجه به پول جیبمان
برایمان طلوع می کند
محمد صادق خدامرادی
Printable View
در این زمانه
چه نعمت خوبی ست
خورشید بی توجه به پول جیبمان
برایمان طلوع می کند
محمد صادق خدامرادی
عاقلانه ترین شکل من این است!
که با تو بنشینم
بی تو فریاد کنم
در تو جاری باشم
اما ...
فاصله تنها فرزندش
چند نقطه چین است!
خوشبختی مثل برف به سرم می ریزد..
و در چشم بر هم زدنی
آب می شود
خیس از خوشبختی ام
لطفا چتری دهید مرا..
آیه
گفتی تا شقایق هست
زندگی باید کرد !
شقایق هست
اما تو نیستی
چه باید کرد ؟!
هرگز نام تو را از اولین برگ دفترم پاک نمی کنم
اگر دفتر ها نباشند ...
قلم ها نیز نباشند ...
درخود فرو می ریزم و می شکنم
اما نمی میرم !
مثل آینه ای که هزار تکه می شود
و هر تکه اش آینه است ...
قبل رفتن مثل اشکات از چشات افتادم انگاراما طاقت نیاوردی واسه خدانگهدارناچارم منم مثل تو انگار این قسمت نمیخواداینو قول بده عزیزم منو هرگز نبر از یاددستت رو از دستم آروم قبل رفتن جدا کردیاینو باورم نمیشه که قرار بر نگردیدور شدی ازم گذشتی بی خداحافطی و سادهاشکای من روی شونم میباریدن بی اراده
خون من به گردن تو
با این عذاب های آبکی ات!
خون دایناسورها به گردن نوح
که کشتی اش
آنقدرها که معروف است
بزرگ نبود!
من که از بچگی
می خواستم خلبان شوم
حالا مترسکی چلاقم
با یک دل پارچه ای
که نصفش راقار قار ِ کلاغ ها بُرده
نصف دیگرش را خانم همسایه.
تو می خواهی در آینده چه کاره شوی
اقاقی کوچک؟
بیدار که شدیم
کشتی مان را
نهنگ معروف داستان پینوکیو
قورت داده بود.
حالا همگی
بخش هایی از یک خواب آشفته ایم
که پسر بزرگ نوح می بیند.
سرنوشت من
از آن روز به شاخ جن ها گره خورد
که در دهان معلم علوم
آرواره ی دایناسوری را کشف کردم
که میلیون ها سال پیش مرده بود
و دربرگه ی امتحان جغرافیا نوشتم:
استوا خطی است
که از نُخاع تو می گذرد.