من مرغ آتشم
مي سوزم از شراره اين عشق سركشم
چون سوخت پيكرم
چون شعله هاي سركش جانم فرو نشست
آنگاه باز از دل خاكستر
بار دگر تولد من
آغاز مي شود
و من دوباره زندگيم را
آغاز مي كنم
پر باز مي كنم
پرواز مي كن
Printable View
من مرغ آتشم
مي سوزم از شراره اين عشق سركشم
چون سوخت پيكرم
چون شعله هاي سركش جانم فرو نشست
آنگاه باز از دل خاكستر
بار دگر تولد من
آغاز مي شود
و من دوباره زندگيم را
آغاز مي كنم
پر باز مي كنم
پرواز مي كن
مدامم مست ميدارد نسم جعد گيسويت
خرابم مي كند هر دم فريب چشم جادويت
جواب هردوي دوستان:نيستم انچه كه انسان به ذهنش آيد///راست گويم به كسي كه شدم عاشق او.
تا به كي يه آدمي عاشق يارت نشوي///تو روي به ناكجايي كه دگر باغ نشوي.
یارم سپند اگر چه بر آتش همی فکند
از بهر چشم تا نرسد مرو را گزند
او را سپند و آتش ناید همی به کار
با روی همچو آتش و با خال چون سپند
دريا همه صدا
شب ‚ گيج درتلاطم امواج
باد هراس پيكر
رو ميكند به ساحل و درچشم هاي مرد
نقش خطر را پر رنگ ميكند
انگار
هي مي زند كه : مرد! كجا ميروي كجا ؟
و مرد مي رود به ره خويش
شايد اين جمعه بياد يارم///دل به دريا بزند اين يارم.
من ويران شدم
پرده نفس مي كشيد
ديوار قير اندود
از ميان برخيز
پايان تلخ صداههاي هوش ربا
فرو ريز
لذت خوابم مي فشارد
فراموشي مي بارد
پرده نفس مي كشد
شكوفه خوابم مي پژمرد
تا دوزخ ها بشكافند
تا سايه ها بي پايان شوند
تا نگاهم رها گردد
در هم شكن بي جنبشي ات را
و از مرز هستي من بگذر
سياه سرد بي تپش گنگ
گم شده ام درين دنياي ظلم و جور ماندنم فقط بخاطر عشق خداست...
ترا در همه شبهاي تنهايي
توي همه شيشه ها ديده ام
مادر مرا مي ترساند
لولو پشت شيشه هاست
و من توي شيشه ها ترا مي ديدم
لولوي سرگردان
پيش آ
آبرويم در نزد خدايم رفته و ديگر سر را به بالا نمي آورم كه گنه كرده را رو نيست.