تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
Printable View
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
من و خيال تو امشب آرزوي سپيده
تو خواب قشنگي به چشمهاي نديده
هزار شعر نگفته نشسته در دلم اما
هزار قافيه از بيتهاي شعر رميده
خيال رفتنت امشب به چشم باران ريخت
صداي گريه باران به گوش عشق رسيده
در اين زمان و زمانه در اين سکوت نگاهم
خدا ميان من و تو دوباره جاده کشيده
هم چنان در خاک و خون غلتانش باید جان سپرد
خستهای کامید دارد از نکورویان وفا
روز و شب خونابهاش باید فشاندن بر درت
دیدهای کز خاک درگاه تو جوید توتیا
دل برفت از دست وز تیمار تو خون شد جگر
نیم جانی ماند و آن هم ناتوانی، گو بر آ
از عراقی دوش پرسیدم که: چون است حال تو؟
گفت: چون باشد کسی کز دوستان باشد جدا؟
ازجدار دري بايد گذشت
از در زيباتري بايد گذشت
از هواي نفس بايد زنده باشد
از پريرخ دلبري بايد گذشت
تا به خود آمد به خود انديشه كرد
در بلنديها نشست و ريشه كرد
تو كوهي و افسوس كه من كاه تو را ميديدم
زين فاجعه غافل شده گهگاه تو را ميديدم
امروز كه از شان وجود تو من آگاه شدم
ديدم كه تو مقصدي و منم راه تو را مي ديدم
اي چشمه جوشان منم اي طاهر زيبا
من قطره ناپاك ته چاه تو را مي ديدم
از بهر عبادت تو زان بيش كه دل سجده نرفت
شرحي است كه با ديده خودخواه تو را مي ديدم
جانا چه كنم رخصت پاپوس بي جان مي طلبم
از چشم بدانديش بد آگاه تو را ميديدم
امشب با خستگي طاقت فرسايي كه از راه زندگي دارم
در كاروانسراي تو منزل كرده ام
تا فردا در سايه روشن سحر به راه خود ادامه دهم
مهمان نوازي غريبانه تو را فراموش نمي كنم
***
سلام
مي روم حوالي علاقه ي خلوت آن سال ها
مي روم دنبال كسي كه با من تا نور مي آيد
با من تا ستاره
با من تا دربند ، تا دريا
مي روم و ديگر نمي پرسم
سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست
حالا مي توانم لباس هاي سبزم رابيرون بياورم
و سياه بپوشم
سلام محمد
مي ده كه گرچه گشتم نامهسياه عالم
نوميد كي توان بود از لطف لايزالي
شب دوستان بخیر
هر شب فزايد تاب وتب من
واي از شب من واي از شب من
یا من رسانم لب بر لب او
يا او رساند جان بر لب من
استاد عشقم بنشين و بر خوان
درس محبت در مكتب من
رسم دورنگي آيين مانيست
يكرنگ باشد روز و شب من
گفتم رهي را كامشب چه خواهي ؟
گفت آنچه خواهد نوشين لب من
سلام دوست عزیز:
شب شما هم بخیر
نيلوفران برآييد
نيلوفران خفته ي نيلاب هاي روشن
نيلوفران سبز فلق هاي دور
از خواب راهبانه بپرهيزيد
نيلوفران خواب
و آنگاه
بيدار و شعله ور
تا آسمان بركه فراز آييد
نيلوفران كه خفته شماييد
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
دل ديـوانـه تنـها دل تنگ
پيش اين سنگدلان قدر دل و سنگ يکی است
قيل و قال زغن و بانگ شباهنگ يکی است
ديدی آن را که تو خواندی به جهان يار ترين
چه دل آزار ترين شدچه دل آزار ترين ؟
نه همين سردی و بيگانگی از حد گذراند
نه همين در غمت اينگونه نشاند
بـا تـو چـون دشمـن دارد سـر جنـگ
دل ديـوانـه تـنــها دلتنـگ
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد
گلچهره مپرس پروانهء تو بي تو کجا رها شد
مپرس
مپرس
مرنجان دلــت را
رها کن غمت را رها کن
مخور غم مخور غم نـــگارا
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد...
مپرس
مپرس
***
؟؟؟؟؟؟
سرو را بشمارید
راه را بشتابید
قامت شمع وجودش همه جا می سوزد
روشنی بخش دل و دیده و جان است هنوز.
بر لب آبی رود
سینه خسته موج
می نشیند که بکوبندش بر ساحل سنگ
هیچ کس از تن دلخسته ندارد اثری
نه نشانی ،نه دمی و نفسی
یکروز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
مثل تو بودن با تو بودن کار من نیست
عاشق شدن در خود غنودن کار من نیست
ای کاش با غیر از تو من دلداده بودم
دل بردن از تو، دل ربودن کار من نیست
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
سلام تو آل!!
دیگه از خستگی هام خسته شدم
دیگه از وابستگی هام خسته شدم
میزنم تیغ به بند بستگی
مگر آزاد بشم ز خستگی
بسه تنهائی دیگه توی قفس
بسه این قفس بدون هم نفس
دیگه بسه تشنگی بدون آب
خوردن فریب و نیرنگ سراب
واسه هرکی دلم من تنگ میشه
تا می فهمه دلش از سنگ میشه
سلام
شب به خیر
همايي چون تو عالي قدر حرص استخوان تا کي
دريغ آن سايه همت که بر نااهل افکندي
ياد ياران جگر گوشه ي من گم شده است
درپس اين همه محفل كه مجلل مانده
مرد هايي كه پر از سادگي گل بودند
نامشان در پس ايهام مؤول مانده
آه،اي عشق چگونه است كه دستت نگشود
بغض اين حنجره هايي كه معطل مانده
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
خزد لرزان ، درون بستر من
ز شرمی خفته می گوید که : - بفشار
چنان بفشار بر خود پیکرم را
که بشکوفد هوس های گنه بار
به دندان گیر و شادی بخش و می نوش
ز خون این لبان بوسه گیرم .
ببین از گونه سرخم بریزد ،
شرار خواهش آرای ضمیرم .
درنگی کن در آغوشم که امشب
فروزانست بزم عشق دیرین
نمی خوابیم و می نوشیم تا صبح
ز جام بوسه ها ، بس راز شیرین
چنان گنجد در آغوشم که هر دم
بیندیشم که او غرقست در من
و یا در حلقه ی بازو ، اثیریست
به جای پیکر عریان یک زن
اينجا كه ماييم سرزمين سرد سكوت است
بالهامان سوخته ست لبها خاموش
نه لبخندي نه اشكي و نه حتي يادي از لبها و چشمها
همه خبرها دروغ بود
و همه آياتي كه از پيامبران بي شمار شنيده بودم
بسان گامهاي بدرقه كنندگان تابوت از لب گور پيشتر آمدن نتوانستند
***
هیچ وقت تو زندگیم با اشعار فروغ کنار نیومدم
البته فکر کنم اون هم هیچ وقت از من خوشش نیومد
موول یعنی چه فرانک؟نقل قول:
دلم رمیده لولیوشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
محمد رفتی ثواب کنی کباب نشدی؟!
زين پيش شاعران ثناخوان كه چشم شان
در سعد و نحس طالع و سير ستاره بود
بس نكته هاي نغز و سخنهاي پرنگار
گفتند در ستابش اين گنبد كبود
اما زمين كه بيشتر از هر چه در جهان
شايسته ستايش و تكريم آدمي ست
گمنام و ناشناخته و بي سپاس ماند
اي مادر اي زمين
درست نمی دونم
می دونم عربیه و تو فقه و اینها زیاد کاربرد داره
من وقتی خوندم مفهوم پنهان و مبهم و این جور چیزا تو ذهنم بود
نگارا بر سر عهد و وفا باش
در آیین نکوعهدی چو ما باش
چنانک از ما جدایی ماهرویا
زهرچ آن جز وفا باید جدا باش
مرا خصمست در عشق تو بسیار
نیندیشم تو بر حال رضا باش
چو با جانم غم تو آشنا شد
مکن بیگانگی و آشنا باش
نگارینا ترا باشم همه عمر
خداوندی کن و یکدم مرا باش
احوال؟
شب های بی پایان نخفتم
پیغام انسان را به انسان بازگفتم
حرفم نسیمی از دیار آشتی بود
در خارزار دشمنی ها
شاید که توفانی گران بایست می بود
تا برکند بنیان این اهریمنی ها
بد نیستم
شما خوبی اقا جلال ؟
اينجا كه ماييم سرزمين سرد سكوت است
بالهامان سوخته ست لبها خاموش
نه لبخندي نه اشكي و نه حتي يادي از لبها و چشمها
همه خبرها دروغ بود
و همه آياتي كه از پيامبران بي شمار شنيده بودم
بسان گامهاي بدرقه كنندگان تابوت از لب گور پيشتر آمدن نتوانستند
.........................................
ما که رفتیم .زندگی بر همتون پنجره
اشتباه از من بود دو تا شد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش
جان شیرین را به شیرین بخش و شیرین کام باش
گر زلیخا نیستی پیراهن یوسف مدر
ور نه در بازارها رسوای خاص و عام باش
ممنون خوبم.
چرا شعرات تلخه امشب؟
و منم نمیشناسمش حتما [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چون به حرفهای تلخی داشتم گوش می دادم
چون یکی دلش گرفته بود
دارم اميد بر اين اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نظرم بازآيد
آن که تاج سر من خاک کف پايش بود
از خدا میطلبم تا به سرم بازآيد)
حرف دل شکسته شد گور بابا خواب
دل ديوانه
سر خود را مزن اينگـونـه به سنگ
دل ديـوانـه تنـها دل تنگ
منشيـن در پس ايـن بهت گـران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته در اين بغض درنگ
نه گمونم بشناسینش
گر به شمشیر کشد ابروی او، تسلیم شو
ور به زنجیرت کشد گیسوی او، آرام باش
هیچ غافل از دعای آن شه خوبان مشو
وز دهانش در عوض آماده دشنام باش
شکستن های قلب پرغرورم ، تحمل کردن روح صبورم
شمردن های تکرار شب و روز ، غم شب تلخی و تنهایی روز
برای آن دو چشم کهربایی ، که آتش زد مرا با بی وفایی
برای بوسه ی هنگام دیدار ، وداع تلخ آن با چشم غمدار
چه قدر شین اقا جلال
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست
کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست
بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست
"ش" خوبه!
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوهای ز ابروی همچون هلال تو
تا پيش بخت بازروم تهنيت کنان
کو مژدهای ز مقدم عيد وصال تو
چقدر باحال خودم برا خودم پست میدم برا خودم ادیت میکنم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
ناز بر من کن که نازت میکشم تا زندهام
نیم جانی هست و میآید نیاز ازمن هنوز
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ز کوی ميکده برگشتهام ز راه خطا
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
بيار زان می گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز
زير ايوانت اگر روزي كبوتر ميشدم
آن قدر پر ميزدم در خون، كه پرپر ميشدم
آتشم گل كرد و بالم سوخت با پروانهها
كاش چون پروانه در آتش شناور ميشدم
كاش در هنگام طوفان سياه نيزهها
سرخ تر از شرم بغضآلود خنجر ميشدم
مشکوک می زنید
شین خوبه اره ؟!!!!!
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهی میخواران، نیک است سرانجامم
اول نگهش کردم آخر به رهش مردم
وه وه که چه نیکو شد آغازم و انجامم
شب های فراق آخر بر آتش دل پختم
داد از مه بی مهرم، آه از طمع خامم
ببین چطور دستی دستی حرف پشت سر پسر مردم در میارن!!
مثل سرگذشت باران است قصهات ٬ عزيز دلم !
وقتی که هست ٬ لبريزم می کند از دانه های پر سخاوت اش ;
خيسم می کند ميان اين همه قحطی رطوبت عشق
و وقتی که نيست ٬ خاطره بويش در بارش اولين قطره بر خاک ٬
آشوبی می اندازد به دلم ٬
که چاره ای نمی ماند جز دويدن به سوی يک سراسيمگی بی انتها
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها !!!!!!!!