از روزهای رفته نگو
روزهای مانده را تعریف کن
با چند ماه خداحافظی کنم
به چند خورشید سلام
تا بیایی .... ؟!
Printable View
از روزهای رفته نگو
روزهای مانده را تعریف کن
با چند ماه خداحافظی کنم
به چند خورشید سلام
تا بیایی .... ؟!
سير سير نگاهم کن
پيش از آنکه فراموش کنيم
به هم رسيده ايم
متاسفم
نه برای تو که دروغ برایت خود زندگیست
نه برای خودم که دروغ تنها خط قرمز زندگیست برایم
متاسفم که چرا مزه عشق را از دست تو چشیدم
تا همیشه در شک دروغبودنش بمانم
تخت می خوابم
کنار تخته ای که تصویر تو را روی آن کشیده اند
و تو را تصور می کنم
که تاختی بر تخت خوابی که تهی از تن من بود.
با شکوه است
جلوه های ویژه ی هالیوود را دارد
گیوتین
چیزی بیشتر از یک قیچی نیست
این سر است که باید بفهمد
کجا نباید بخوابد
آسمان روی سرمان
چه سنگین
و زمین زیر پایمان
چه سست
برای حرف های عاشقانه
بیا وارونه قدم بزنیم.
این اپیزود قدمائی است:
تمامی مردمان این سرزمین
میان علامت های سئوال
گردن هاشان را آویخته اند
و رستم دستان
یلی بوده است
در سیستان
موهای سیاهم
که خیال میکنی
کوتاهند
تیمارستانیست
پر از جانیهای بسته به تخت
پیشتر نیا محبوب من
آرام نمیگیرند
هر کدامشان داستانی دارند
که فراموش کردهام
از دستهایم نیز
بترس
آنها عاشق خنجرهای خوش دستند
و تراژدیهای بزرگ
پیشتر نیا محبوب من
پردهی قرمز
پایین که بیافتد
همه خواهند فهمید
این یک نمایش نبودهاست
اگر در گلبرگ دست هایت
از برای من مهربانی می آوردی
بر انگشتان خواهشت
پیوسته
می باریدم
تا طراوت را در آن ها
جاودان سازم
بازیچه دست یار بودن عشق است ...
در پنجه غم شکار بودن عشق است ...
در محکمه ای که یار قاضی باشد ...
محکوم طناب دار بودن عشق است