مي خواستم كودكان ستاره زبان مرا بفهمند!
مي خواستم كه هيچ ابهامي،
در گزارش گريه هاي نباشد!
مي خواستم از اهالي شنزار و شتر گرفته،
تا برف نشينان قبيله قطب،
همصحبت ِ سادگي ام باشند!
احساس مي كنم،
تمام سادگان ِ اين سياره همسايه منند!
Printable View
مي خواستم كودكان ستاره زبان مرا بفهمند!
مي خواستم كه هيچ ابهامي،
در گزارش گريه هاي نباشد!
مي خواستم از اهالي شنزار و شتر گرفته،
تا برف نشينان قبيله قطب،
همصحبت ِ سادگي ام باشند!
احساس مي كنم،
تمام سادگان ِ اين سياره همسايه منند!
ديده ام خيره به ره ماند نداد
نامه اي تا دل من شاد كند
خود ندانم چه خطايي كردم ؟
كه ز من رشته الفت بگسست
تكرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بي مرزي ِ اين همه انتظار با من ماند!
بي تو،
من ماندم و الهه ي شعري كه مي گويند
شعر تمام شعران را انشاء مي كند!
هر شب مي آيد
چشمان ِ منتظرم را خيس ِ گريه مي كند
و مي رود!
دست مرا بگير و كوچه هاي محبت را بگرد
يادم بده كه چگونه بخوانم تا
عشق در تمامي دلها معنا شود
يادم بده كه چگونه نگاهت كنم كه طري بالايت در گرد باد عشق نلرزد
دوست دارم به جاي سمفوني بتهون،
صداي ويولن نواز ِ كور خيابان ولي عصر را بشنوم!
دلم مي خواست كه حافظ
- اين همراه هميشه حافظه ام!-
يكبار به سمت ِ سواحل سادگي مي آمد!
مي خواستم كتابت او را
به زبان زلال نوزادان بي زنگار ببينم!
مي خواستم ببينم آن ساده دل،
با واژه هاي كوچه نشين چه مي كند!
هي! آرزوي محال!
آرزوي محال...
لبخند سرودن گاه به گاه فراموشی
دلتنگی اشکار , حسرت های پنهان
و هزاران پرده دری های بیو اسطه از طعنه های هر کس و هر ذهن بیپنجره
این همه اتفاق
این همه روز
ای همه ساعت
که حتی یک ثانیه از حرکت باز نمیماند برای چیست؟
من از اتفاق های همینطوری میترسم
قلب که بارها شکست و تپیدنش هنوز اتفاقی است
سنگ چین های ته مانده و خسته از پاهای من
و هر چه از نفیر برگ میگذرد و سلامی به درخت نمیکند
دعا كنم كه همه عمر تو به سامان باد
به گوش كس نرسد ناله از دل شادت
گزافه گوي نيم عيش خوش به كامت باد
براي من شب كام است صبح ميلادت
يكي از شاهكارهاي آقاي محمود مشرف تهراني ( م.آزاد )
قابل توجه دوستان عزيز
اين شعر را هنرمند بزرگ ايران آقاي بيژن بيژني در آلبوم كوچه خود به زيبايي تمام اجرا نموده اند . دوستاني كه قصد شنيدن داشته باشند ميتوانند اين نوار را هم تهيه كنند .
گل من ، پرنده اي باش و به باغ باد بگذر.
مه من ، شكوفه اي باش و به دشت آب بنشين.
گل باغ آشنايي ، گل من ، كجا شكفتي
كه نه سرو مي شناسد
نه چمن سراغ دارد؟
نه كبوتري كه پيغام تو آورد به بامي
نه به دست مست بادي خط آبي پيامي.
نه بنفشه يي،
نه جويي
نه نسيم گفت و گويي
نه كبوتران پيغام
نه باغ هاي روشن!
گل من ، ميان گلهاي كدام دشت خفتي؟
به كدام راه خواندي
به كدام راه رفتي؟
گل من
تو راز ما را به كدام ديو گفتي؟
كه بريده ريشه مهر، شكسته شيشه ي دل.
منم اين گياه تنها
به گلي اميد بسته.
همه شاخه ها شكسته.
به اميدها نشستيم و به يادها شكفتيم.
در آن سياه منزل،
به هزار وعده مانديم
به يك فريب خفتيم...
شعر زيباي " سلام " سروده شاعر معاصر آقاي سيد علي صالحي . از كتاب نامه ها
اين شعر زيبا را آقاي خسرو شكيبايي در كاستي به همين نام فوق العاده اجرا نموده اند .
سلام ، حال همه ما خوب است ،
ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور ،
كه مردم به آن شادماني بي سبب مي گويند .
با اين همه عمري اگر باقي بود ، طوري از كنار زندگي مي گذرم
كه نه زانوي آهوي بي جفت بلرزد نه اين دل ناماندگار بي درمان !
تا يادم نرفته است بنويسم ، حوالي خوابهاي ما سال پرباراني بود .
مي دانم هميشه حياط آنجا پر از هواي تازه بازنيامدن است
اما تو لااقل ، حتي هر وهله ، گاهي ، هر از گاهي
ببين انعكاس تبسم رويا ، شبيه شمايل شقايق نيست !
راستي خبرت بدهم ؛ خواب ديده ام خانه اي خريده ام
بي پرده ، بي پنجره ، بي در ، بي ديوار . . . هي بخند !
بي پرده بگويمت ، فردا را به فال نيك خواهم گرفت
دارد همين لحضه يك فوج كبوتر سپيد ، از فراز كوچه ما مي گذرد
باد بوي نامه هاي كسان من مي دهد
يادت مي آيد رفته بودي خبر از آرامش آسمان بياوري ! ؟
نه ري را جان !
نامه ام بايد كوتاه باشد ، ساده باشد ، بي حرفي از ابهام و آينه ،
از نو برايت مي نويسم
حال همه ما خوب است
امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــكـــن ! ! !
چون بوم بر خرابه دنيا نشسته ايم
اهل زمانه را به تماشا نشسته ايم
بر اين سراي ماتم و در اين ديار رنج
بيخود اميد بسته و بيجا نشسته ايم
ما را غم خزان و نشاط بهار نيست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته ايم
گر دست ما ز دامن مقصد كوته است
از پا فتاده ايم نه از پا نشسته ايم
تا هيچ منتظر نگذاريم مرگ را
ما رخت خويش بسته مهيا نشسته ايم
يكدم ز موج حادثه ايمن نبوده ايم
چون ساحليم و بر لب دريا نشسته ايم
از عمر جز ملال نديدم و همچنان
چشم اميد بسته به فردا نشسته ايم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
چون شمع نيم مرده چه زيبا نشسته ايم
اي گل بر اين نواي غم انگيز ما ببخش
كز عالمي بريده و تنها نشسته ايم
تا همچو ماهتاب بيايي به بام قصر
مانند سايه در دل شب ها نشسته ايم
تا با هزار ناز كني يك نظر به ما
ما يكدل و هزار تمنا نشسته ايم
چون مرغ پر شكسته فريدون به كنج غم
سر زير پر كشيده و شكيبا نشسته ايم
من پس از رفتن تو لب شط
بانگ پاهای تند عطش را
می شنیدم.
بال حاضر جواب تو
از سوال فضا پیش می افتد
آدمی زاد طومار طولانی انتظار است
ای پرنده ولی تو
خال یک نقطه در صفحه ی ارتجال حیاتی.