من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی
من هنـــوز روزها را می شــمارم
و تـــو پیدا نمیشوی
یا مــــ ــن بازی را بلــد نیستم
یا تـــ ـــو جر زدی !
من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی
من هنـــوز روزها را می شــمارم
و تـــو پیدا نمیشوی
یا مــــ ــن بازی را بلــد نیستم
یا تـــ ـــو جر زدی !
غم احاطه ام کرده است .
ديگر سنگری برايم باقی نمانده است .
بايد شکست را سر افرازانه پذيرفت ... مگر نه اين هم جزیی از زندگیست ؟
اما اين بار بايد پذيرفت چيزی را که انتخاب نکرده ای ... چيزی را که برايت جز نيست کل است....
کاش می شد رفت .... کاش می توانستم بروم ..... کاش انسان نبودم ... کاش دوست نداشتم ....
کاش بغض اجازه می داد .................................................
متــــــــاسفم
نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست
نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم
متاسفم که چرا مزه ی عشـــــــق را
از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم
تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم...!
آرت ورکـــ اثر خودم....
فانوسی کم سو در ساحلی ناپیدا و مبهم....
بادبان ها افراشته و در انتظار باد ...
مدت هاست که در انتظار طوفانم،
ولی انگار هوا تا ابد آرام استــــــ....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
این چه حس غربیه
که توی این وجودمه
پیدا نشد اون کسی که
تموم این وجودمه
می خوام برم دنیا وفا نداره
غرق شوق شدیم
احساس را جاری کردیم
معطوف جریان باغ شدیم
پرواز کردم با تو
روی جنگل و دشت و دریا
تا اوج رفتیم
جایی که دیگر ما بودیم و خدا
آ نجا من اشک خدا را دیدم
که در نهایت خوشحالي
هدیه عشق را به ما بخشید
و ما عاشق شدیم ...
حاصل آشتی آب و باد ،
آرامشی در دریاست،
که سال ها بادبان های کشتی من،
در این اوج آرامش،
سال ها در انتظار رسیدن به ساحلی دور و مبهمند....
هر کسی بنوشته است بر صفحه ای خطیـــــ چند
هر کسی گوید ز زخم خویش ما را پندـــــ چند
من نگویم زغـــــم و احوال این راز درون
تا بسوزد چو منش در جور این خوبانـــــ چند ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آب نطلبیده همیشه مراد نیستــــ...
شاید بهانه ای باشد برای کشتن تــ.....ـــو
جزر و مد های زیادی آمده اند و رفته اند
مـــــــوج در مـــــــوج
امـــــــــا نمی دانم چرا
هنوز هم بر تن خیس ســــاحل
نام تــــــــــو را می بینمـــــــ ...!
یکـــــــ حبه قنــــــد ،
درفنجـــان قهـــوه ی تلخـــــــ ..
شیرین نمیشـــود ..
دو حبه قنــــد ،
در فنجـــــان قهــــــوه ی تلخـــــــــ ..
شیرین نمیشــــود ..
سه حبـــه ، چهار ، پنج ..
.
.
اصلاً تو بگــو یک دنیـــــــــا قنـــد ،
در این دنیای تلخــــــــ ،
نه ..
اگـــر تــو نباشــــی فالِ این زندگــــــــــی ،
شیرین نمیشـــــود ... !
مــی دانـــی
اگـــر هنوز هم تورا آرزو می کنم
برای ِ بـی آرزو بودن ِ من نیستـــ !!
شــایـــــد
آرزویــی زیبـــاتــر از تـــ ــــو ســراغ ندارم ... 3/>
چند شاخه درخت خشکیده از بی مهری آبــ
برای عشق میان درخت و آتش کافیستــــ
عشقی که درخت را تبدیل به خاکستر می کند و هر لحظه آتش را مشتعل تر،
شاید باران وقتی آید که دیگر از درخت چیزی جز خاکستر نیستــــ
.
.
.
از یک نویسنده ژاپنی
نقاشی تو را می کشم
ولی به جای رنگ قرمز
به قلب فلزی ات ضد زنگ میزنم
تا از آسیب اشک هایم در امان باشد.....!
خدایا دوستت دارم
چرا که تو آموزگار اول عشق در من بودی
آری تو بودی که به من، پیکی از گوهر عشق را نوشاندی
و خودت بودی که، معشوق را در وجودم پروراندی
و امّا…!
من چه گویم در برت؟
من نگویم… تو خود دانی که در عشقم نباشد هیچ رنگی و ریایی
بسی سخت است…
بسی سخت است نالیدن ز معشوق
"در زمانی که وفا قصّه ی برف به تابستان است
و صداقت گل نایابی
با چه کس باید گفت: با تو انسانم و خوشبخت ترین؟"
خدایا ...!
اعترافی می کنم در محضرت...
عشق را تنها تو می دانی و بس
آه...!
عشق کو؟
عاشق کجاست؟
معشوق کیست؟
آنکه دارد ادعای عاشقی،
خود نداند عاشق آن نیست که کند شیدایی
خود نداند عاشق آن نیست که کند سودایی
او نداند که در این زمانه ی بی عشقی...
عشق یک حس غریبیست که قدرش را نداند هیچکس
عاشقی در عهد ما بازی شده
ای خداوند رحیم
عاشقی نزد تو می ماند...
تا ابد...
تا به کی این درد در دل ها بماند؟
تا ابد؟
:40:
دل من از این زندگی بی مروت نالید
دوستان شما با زندگی در چه حالید ؟
نقل قول:
چه بگویم سخنی نیست
میوزد از سر امید نسیمی
لیک تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به رهش نارونی نیست...
"شاملو"
عصر ما عصر بلا عصر لمس انتها
عصر افعی عصر گرگ معصیت های بزرگـــــ
عصر خواری عصر ذلت دورهء کوچ عصر هجرتـــــ
موسم بی اعتنائی عصر زندان نه رهائی
عصر دفن واژهء عشق عصر تهمت عصر بحرانـــــ
عصر بغض و عصر کینه عصر قداره و سینهـــــ
قامت انسان به دار کل سهم ما همینه
روی امتداد این عصر ما فراموش شده گانیمـــــ
نا بجا فرمان بریم و پند و اندرز نستانیم
بطن امتداد این عصر نا خلف از خود رهائیمـــــ....
نگارم رفتنت دیوانه ام كرد
هوای دیدنت پروانه ام كرد
شدم آواره تا یابم نشانت
هوای هجر تو بی خانه ام كرد
وقتی کوچک بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم......
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم......
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را می توان از نگاهش خواند....
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد...
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم.....
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامه ای پیامی نه به خامه ای سلامی
از من به تو این عشق ابراز نشد
ناگفته نماند پی دیدار نشد
ترسید که گوید به رهی برنخورد
دل ماند و این عشق سرانجام نشد ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سهم من از زندگی هیچی نبود
کسی ندید دستای من چه خالی بود
باید که احساس قلبمو ببندم
به هیچ کسی توو دنیا دل نبندم
دست هایم به آرزوهایم نمی رسند
آرزوهایم بسیار دورند
ولی درخت سبزم می گوید
امیدی هست، خدایی هست
این بار برای رسیدن به آرزوهایم
یک صندلی زیر پایم می گذارم
شاید این بار
دستم به آرزوهایم برسد
از یاد تو بر نداشتم دست هنوز دل هست به یاد نرگست مست هنوز
گر حال مرا حبیب پرسد گویید بیمار غمت را نفسی هست هنوز
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پر شکن
وه که دلم چه یاد از ان عهد شکن نمی کند
روز هاي خوبي که در راه بودند
يا سقط شدند
يا مرده به دنيا آمدند ،
روز هاي خوبي که در راه بودند ..
آهای ِ روزگار !!
برایم مشخـــص کن
اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی
می خواهـــم رقصــم را با سازت
هماهنگ کنم ... !!
مــــاییم ُ هفت سینی
که امســـــال شش سین دارد !
چـــــــرا که سبزی ِ حضــــور تـــــــــو
در خـــــــــانه نیستـــــــــ
يك نفر همـــــره بـــــــاد
آن يكي همسفر شعر و شميم
يك نفر خســــــته ازين دغدغه ها
آن يكي منتطر بوي نسيــــــــم
همه هستيـــــــم در اين شهر شلوغ
اين كفايت كه همه ياد هميــــــــم....
دست خودت نیست
زن که باشی!!
گاهی دوست داری
تکیه بدهی...پناه ببری...ضعیف باشی
گهگاه حریصانه بو می کنی
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش
لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد
دست خودت نیست
زن که باشی!!
گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی
وقناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست
زن که باشی!!
همه دیوانگی های عالم را بلدی......
منو تنهایی و گریه
شاید این قسمت من بود
...
.
.
.
در کنج میخانه غم،سال ها در عالم مستانه اسیر غمم
سال ها آکنده از بغض و بی نصیب از شادی و طربم
بازی تلخ روزگار و زمانه و قصه تلخ باختن من،
این همه اندوه و قصه بی پایان من،
در انتظار روزهای خوش عقربه ها پیر شدند،
نه توان گریز دارم و نه نای ماندن،
من می مانم و تماشای سوختنم....
.
.
.
.
از خودم
___تازگـــی ها از خوابــــــــ که بیــدار می شــــوم تازه کابـــوس هایــم آغـــاز میشـــود___
يك و يك هميـــــشه دو نميشـوند،
گاه باد ميكنند چـــــــهار ميشوند
گاه ميل ميكند به صفر،گاه نيز ميزند به كله اش
و ميرود به آسمان هـــــــزار ميشود
يك و يك براي من
من كه سالهاست در رديف آخر كلاس نشسته ام
جز دو خط ساده نيست
جز دو خط كه پا به پاي هم در سفيد صفحه راه ميروند
وز اين جهان خط كشي و كاغذي عبور ميكنند
جز دو خط ساده كه در انتهاي دور در تقاطع زمين و آسمان
روي خط نازكي بنام زندگي عاقبت پا ب پاي هم پير ميشوند
«توي گوشتان فرو كنيد،يك و يك مساوي دو است»
آه.......
من كه حرف اين حساب را سرم نميشود...
همه مثل هميم
دوچشم و دو گوش
دو دست و دوپا
يک قلب و ... دوستت دارم!
حالا
از ميان ما فرزندان آدم و حوا
هرکه بيگناه است
دستش بالا ؟!!
هر نتي که از عشق بگويد...
زيباست
حالا
سمفوني پنجم بتهوون باشد
يا زنگ تلفني که...
در انتظار صداي توست.
یه ترانه بوی دریا
یه ستاره بوی بارون
یه نفس هوای خونه
یه اذان ته خیابون
من تموم خاطراتم کنج یک کاسه ی آبه
زنده میشه باز دوباره مثل شیرینیه خوابه
وقتی که دلم میگیره از تو پنجره نگام کن
با نگاهت پشت شیشه از ته دلت دعام کن
دستت رو بذار رو قلبم بذار قلبم جون بگیره
یه نفس بده به ابرا که شاید بارون بگیره
مثل شیرینیه خوابه مثل گل لای کتابه
هر دقیقه تو نفسهام عطر گیسوی گلابه
کوچه باغ بچگی هام بوی کاه گل بوی دیوار
زنده میشن همه این بار توی لحظه های دیدار...
"باز كلمه كم آورده ام ، برای احوالاتم ،
بروید یك سیگار بكشید ، تلخی اش كه ماند ته گلویتان ،
فكر كنید همان بغضی است كه توی گلوی من نه بالا میرود و نه پایین..."