دیروز؛
قصر کاغذیم را باد
بُ...... ر...... د.........
بادبادکهای سرگردان
نقش بازیگوشی یک پروازند
ریزش دغدغه خاطر من
غرش یک رعد است
و خطوط دستم
نقشهی برج بلندیست که غم میسازد
پرواز،
اما
آسان نیست
حتی در
توهم
رنج کشیده
کاغذباد
Printable View
دیروز؛
قصر کاغذیم را باد
بُ...... ر...... د.........
بادبادکهای سرگردان
نقش بازیگوشی یک پروازند
ریزش دغدغه خاطر من
غرش یک رعد است
و خطوط دستم
نقشهی برج بلندیست که غم میسازد
پرواز،
اما
آسان نیست
حتی در
توهم
رنج کشیده
کاغذباد
پشت اندوه دل من
جايي است
كه
به فرداي شما نزديك است
صبحآلوده يك شهر بزرگ
طرح يك كوچ قشنگ
گنگي پوچ زمان
جزيي از اسكلت تقدير است
آه ....
آنِ من کجاست مهربان
سهم من بن بست ثانیه ها
حالا آمده ام
کمی خسته تر از دیروز
کمی خمیده تر
کاش سایه ها کمی مهربانتر بودند
دمی می آرمیدم
بی تشویش از فردایم
دست هایم را
از پشت همین پنجره که بر او می نگارم
بسویت دراز کرده ام
بگذار کمی مهربانی را لمس کنم
خسته ام
خسته .......
دریغ
به یاد او که می افتی
دارد می رود از دست
و لحظه ای که سراغش را می گیری
دیگر دیر شده است
نمي دانم اين صداي شكستن از كجاست ؟
آينه بازي است ؟
يا منم
كه تكه تكه مي شوم ؟!
كولي روح من
با مرده هاي مات كه جفت گيري مي كند
من سپيد مي شوم
من تكه هاي آواره ي كدام تناسخ ناقصم
كه هنوز آرامم نيست ؟!
كه هنوز
هر پاره از هر سو ي ام را
كسي مي كشد
به جايي
به سويي
به سمتي كه زبان محلي اش
هنوز زبانم را ميگيرد
و يا به سمت سايه هاي دستي
كه پوستش مرا به خواب مي برد .
من تناسخ ناقص كدام قبيله ام
كه ليسيدن گونه های سيب را
عجيب دوست دارم
و مردمك چشمهاي ام
چون فلس ماهي ها
مي درخشد
اگر آفتاب روي آب پهن شود !
به تنهايي ام نگاه كن
مثل نيمكت چوبي ِ خالي است
نه ؟
و حالا برگرد به ازدحام لحظه ها ي من
كه پر از آدمم
و خانه ام
جايي براي من ندارد .
مثل بارش شيرين درخت توت
گاهي
از خنده مي بارم
تبر كه مي زنند
خشك يا تر
مي شكنم
تابسوزم
شبيه پيري زني هستم
از اهالي سالها پيش
پیرزنی که سالها پیش
تمام شد نش را لای بقچه پیچید
برای روز مبادا
بچگي ها ي ام
دور حوض مي چرخد
حوضي كه سنگهاي اش از ترس ساكت اند
كاش نجابت مادرم آنقدر تلخ نبود
كه مي پرسيدمش
مرا از چند مرد زاييده؟
به اعتقادخودم
من طعم ساقه ي ريواس مي دهم
و ساقه هاي من از ريشه
پيچك اند
به اعتقاد خودم
من هزار معشوقه ي زن دارم
كه هنوز زاده نشده اند
واااااااااااااااااااااااا اااي
دايره ي كدام مدار است
كه مرا گيج مي كند ؟
من از کجا آمده ام ؟!!!!!!!!
مگر ساعتها
از يك ايستگاه ثابت مرده
شروع به تپيدن نمي كنند؟
چرا من هنوز در پس ساعتها
به دنبال زماني مي گردم
كه در مختصات آن
هيچ تني زاده نشد ؟
به جان تو
من جنون گرفته ام
مثل يك سرما خوردگي ساده
كه خوب شدنم را
همه اميدوارانه به من هشدار مي دهند !
به جان تو
حالم خوب ِ خوب ِ خوب نيست .
مي داني چرا به جان تو اينقدر مي پيچم ؟
گفته بودم كه من طعم ريواس مي دهم
و ساقه هاي ام از ريشه
پيچك اند
روي كاغذها كه سكوت مي كنم
طالع ام را از كف دستهاي ام بیرون می کشم
زن سياهي كه عشوه هاي اش پوسيده بود
با کف دستهای من نان خرید
و به من گفت هنوز زندگی خواهم کرد.
من نیمه ی سیاهم شبیه همان زن است
که طالع ام را در حفره ي چشمهاي اش
كاسبي مي كرد
زبان اش را مي فروخت به سكه هاي پوسيده ي كيف من !
مثل كسي كه يك شب
تن اش را
به دانستن نام من فروخت
و صبح
قبل از اينكه خورشيد زاده شود
تمام خاطرات اش را
به خاطر مصرف زياد الكل
در چاه توالت خانه ام
بالا آورد
و رفت ...
.
.
.
گفتم كه حالم خوب نيست
ولي عجيب است
اين روزها
هر كسي كه مرا مي بيند
حتي نمي پرسد: اتفاقي افتاده ؟
هنوز نفهمیده ام
اين صداي شكستن كه به گوش من مي رسد
آینه بازی است ؟
يا منم
كه تكه تكه مي شوم؟!
شعر از سپهر ..... دفتر آبی
اتل متل یه مادر
نحیف و زار و خسته
با صورتی حزین و
دستای پینه بسته
بپرس ازش تا بگه
چه جور میشه سوخت و ساخت
با بیست هزار تومن پول
اجاره خونه پرداخت
اجارههای سنگین
خرج مدرسه ما
خرج معاش خونه
خرج دوای مینا
بپرس ازش تا بگه
چه جوری میشه جنگ کرد
یا اینکه بی رنگ مو
موی سیاهو رنگ کرد
بپرس ازش تا بگه
چه جوری میشه جنگ کرد
با سیلی جای سرخاب
صورتا رو قشنگ کرد
وقتی که گفتند بابا
تو جبههها شهید شد
خودم دیدم یک شبه
چند تا موهاش سفید شد
میخوای بدونی چرا
نصف موهاش سفیده؟
بپرس که بعد بابا
چی دیده، چی کشیده!
یا میره داروخانه
برا دوای مینا
یا که میره سمساری
یا هم بهشت زهرا(س)
یه روز به دنبال وام
مامان مبره به بنیاد
یه روز به دنبال کار
پیر آدم در میآد!
هر وقت به مامان میگم:
طعم غذات عالیه
مامان با گریه میگه:
جای بابات خالیه
بعضی روزا که توی
خونه غذا نداریم
غذای روز قبلو
برا مینا میذاریم
مینا با غم میپرسه:
غذا فقط همینه؟
مامان با گریه میگه:
بابات کجاست ببینه؟
وقتی که بیست میگیرم
میاد پیشم میشینه
نوازشم میکنه
نمرههامو میبینه
میگم: معلمم گفت:
که نمرههات عالیه
مامان با گریه میگه:
«جای بابات خالیه»
یه بار گفتم مامان جون
این آقا بقالیه
با طعنه گفت: «تو خونه
جای بابات خالیه»
تا حرف من تموم شد
با دست تو صورتش زد
با گریه گفت ای خدا
بیشرفی تا این حد؟
میگم: مامان راست بگو
اگه بابا دوستت داشت
چرا ازت جدا شد؟
پس چرا تنهات گذاشت؟
چشم میدوزه تو چشمام
لب میگزه، میخنده
بیرون میره از اتاق
محکم درو میبنده
رفتم و از لای در
توی اتاقو دیدم
صدای گریههاشو
از لای در شنیدم
داشت با بابام حرف میزد
چشماش به عکس اون بود
انگار که توی گلوش
یه تیکه استخون بود
مرتضی جون میدونم
زندهای و نمردی
بعد خدا و مولا
ما رو به کی سپردی؟
دستخوش آقا مرتضی
خوش به حالت که رفتی
ما اینجا مستاجریم
تو اونجا جا گرفتی؟
خواستگاریم یادته؟
چند تا سکه مهرمه؟
مهریه مو کی میدی؟
گره توی کارمه
مهریه مو کی میدی؟
دخترمون مریضه
بیا ببین که موهاش
تند تند داره میریزه
مهریه مو کی میدی؟
اجاره خونه داریم
صاحب خونه میگفتش
دیگه مهلت نداریم
امروز که صاحب خونه
اومد برا اجاره
همسایهمون وقتی گفت:
«مهلت بده، نداره»
یهو تو کوچه داد زد:
«اینا همهش بهونهس
دق اجاره داره
دردش اجاره خونهس
به من چه شوهرش رفت
یا که زن شهیده
خونه اجاره کرده
یا خونه مو خریده؟»
درد دل خستمو
فقط برا تو گفتم
چون از تموم مردم
«به من چه» میشنفتنم
میگم اجاره داریم
خیلی مریضه بچه
سایه سر نداریم
همه میگن: «به من چه»!
با آه خود به عکس
بابا جونم، جون میده
چادرو ور میداره
موهاشو نشون میده
صورتشو میذاره
رو صورت شهیدش
بابام نگاه میکنه
به موهای سفیدش
اشک مامان میریزه
رو چشمای باباجون
بابا گریه میکنه
برای غمهای اون
بابا با چشماش میگه:
قشنگ مهربونم
همسر خوب و تنهام
غصه نخور میدونم
اتل متل یه مادر
نحیف و زار و خسته
با صورتی حزین و
دستایی پینه بسته
دستای پینهدارش
عجب حماسه سازه
دستایی که شوهرش
به اون مینازه
دستایی که پرچم
بابارو ور میداره
توی خزون غیرت
دستایی که بهاره
دستایی که عینهو
دست بابام میمونه
نمیذاره سلاح
بابام زمین بمونه
دستی که بچههاشو
بسیجی بار میاره
بذر غیرت و ایمان
تو روحشون میکاره
درسته که شوهرش
تو جبههها شهید شد
درسته که موی اون
بعد بابا سفید شد
اما خون بابا و
موهای مادر من
وقتی با هم جمع شدن
سیلی زدن به دشمن
سرخی صورت اون
سرخی خون باباست
موی سفید مادر
افتخار بچههاست
اتل متل یه مادر
خیلی چیزها میدونه
از بی مروتیها
از بازی زمونه
باید فهمیده باشی
چه جوری میشه جنگ کرد
با سیلی جای سرخاب
صورتارو قشنگ کرد
باید فهمیده باشی
چه جوری میشه جنگ کرد
یا اینکه بیرنگ مو
موی سیاهو رنگ کرد
ای که در این حوالی
غربت ما رو دیدی
صدای نالههای
مادرمو شنیدی
دست رو گوشات گذاشتی
چشماتو خیره کردی
زل زدی به مادرم
فکر کردی خیلی مردی!
تو که به زخم قلب
مامان نمک گذاشتی
اگه مامان بمیره
مادرمو تو کشتی
اگه بابام نبودش
هر چی داشتی میخوردن
مال و منالت که هیچ
مادرتم میبردن
اگه مامان بمیره
دق میکنم، میمیرم
پیش خدا و بابام
من جلو تو میگیرم
نميدونم تو كجائي؟دل تو مال كيه؟
اون دوتا چشماي نازت حالا تو فال كيه؟
نميدونم خالي دستاتو كي پر ميكنه؟بگو بگو كي ميتونه؟
جاي عكس من تو چشمات حالا چشماي كيه؟
نميدونم ميدوني ديوونتم مثله قديم
مثل اون لحظه كه گفتي ديگه عشقو بلدي
نميدونم ميدوني هنوز چقدر دوستت دارم؟
هنوزم اسمت مياد به ياد چشمات بيدارم
ناز گلم يادش بخير خاطره هامون يادته ؟
اون همه ديوونگي ها و سادگي ها يادته؟
يادته به زير بارون چقدر عاشق ميشديم؟
همه دنيات ميشدن دوستت دارم هات يادته؟
حالا چي؟چي مونده برامون؟ببين لجبازيمون چي آورده بينمون؟
عارفان قرن ممنوع،جز به من فکری مباشد
من همان حجله درویش که به دلها شعر نبشتم
عارفان قرن مشکی،جز به من رنگی مباشد
من همان رنگ سپهرم که به دیدگان نیافتم
عارفان قرن وحشی،جز به رحم کارم مباشد
من همان رحم درختم که به جغدی لونه دادم
عارفان قرن زندان،جز به عشق جرمم مباشد
من همان قاضی درگاه،به عشقت جرم مگیرم
عارفان قرن سنگی،جز به سائیدن مباشم
من همان آب زلالم که به خاک دل بریزم
عارفان قرن دولت،جز به مردم من مباشم
من همان کودک مسکین که به خانه ات نشینم
عارفان قرن قلعه،جز به شاقول من مباشم
من همان خشتهای خشکم که به روی هم بریزم
عارفان قرن هجران،من به جز مادر مباشم
من همان اصله ارحام که به دور هم کشیدم
عارفان قرن بارون،من به جز قطره مباشم
من همان یه ذره آبم،بر سر گندم بپاشم
عارفان قرن محدود،من به جز حدی مباشم
من همان قصاص مرحوم که به دست و پا بپیچم
عارفان قرن قرآن،من به جز آیت مباشم
من همان لونه نحلم که به آفرین بیارزم
عارفان قرن پرواز،من به جز سیری مباشم
من همان منیت دور از وجود پاک خویشم
عارفان قرن منظوم،من به جز نظمی مباشم
من همان ذات درونم که به وحدت می کشانم
عارفان قرن زیبا،من به جز زینت مباشم
من همان مکتوم یقوت خاکت باشم
عارفان قرن آئین،من به جز آئینه باشم
من همان سینی روحی که به پیش رویت باشم
عارفان قرن مسکوت،من به جز خنده مباشم
من همان هق هق خیسم،که به درک جامع آیم
عارفان قرن نوری،من به جز مطلق مباشم
من همان قدرت محظم که به هر وجود باشم
عارفان قرن مشکوک،من به جز تردید،رسیدم
من همان واقعیت به درون اصل خویشم
عارفان قرن مسدود،من به جز شوسه مباشم
من همان رفتگر پیر،سنگ ز راهت می زدایم
عارفان قرن منطق،من به جز نطقی نیایم
من همان فلسفه کل به درکت جا نیافتم
عارفان قرن مسلخ،من به جز رگت مباشم
من همان تیغه دارم،که به پیش گردن آیم
عارفان قرن شهوت،من به جز تقیه باشم
من همان تزکیه نفس،ریشه کار تو باشم
عارفان قرن مستی،من به جز باده مباشم
من همان مستی بعد از گریه های توبه باشم
عارفان قرن مقصود،من به جز فکرت مباشم
من به این سادگی اما،جز به تنهایی مباشم
دستانم تا ابد سرد خواهد ماند
و با گرمی دستی گرم نخواهد شد
و زندگی در آن جاری نخواهد شد
دستانم تا ابد خالی خواهد ماند
و هم آغوش هیچ دستی نخواهد شد
دستانم هرگز نوازش نخواهد شد
و چهره ای را نوازش نخواهد کرد
و در میان مویی نخواهد شد
و هیچ اشکی را پاک نخواهد کرد
دستانم عاقبت به انتظاری عبث
خواهد مرد
و در خاک خواهد شد .
و این خاک است
که با او هم آغوش خواهد شد .
آه ! چه مهربان ست این خاک !
در این همه سال
خاک بود آرام و بی قرار
به انتظار
دستانم این بار
نرم و آرام نوازش خواهد شد
و بی مهر و عشق و رویا
تا استخوان نازک خواهد شد
آری، خاک تاریک به انتظارم نشسته
همچو یک عاشق
معصوم و خاموش چشم بمن دوخته
و در شب وصل به لبخند خواهد گفت
تجربه در خاک نهفته
و من این دست های سرد را
ناگزیر به مهر ِخاک خواهم سپرد.
هر که نيرنگ وريا داشت رفت بر سر کار
هر که مهري به دل داشت سرش بر سر دار
يک چند بوديم و باز آمديم زان خرابات
خدا را چه آمد سرم از ستم يار
وقتی تو نباشی همه جا تعطیل است
کوچه ها تنهاست
با درختانی که
نمیدانند چرا سایه دارند
یا کودکِ دوره گرد گل فروشی
که گل خوشبو را
نمیداند به چه کار آید
و آن شاخ ناراست که سرآورد از بر همسایه
به حیاط خانه من
تا که وقتی تو میایی سر باغچه بی بر من
بدهد چند سیب درشت
دور از چشم همسایه من
وقتی تو نباشی همه جا تعطیل است
تا اتاقم
تا به میز و این چند دکمه و رایانه
کجا آن دم دستگاه
حوصله دارد
بنویسد بنوازد هک کند
پسری که از دیوار
دختر همسایه بالا رفت
وقتی تو نباشی عجله هم تعطیل است
حوصله وقت دارد تا به ابد
اگه باشد یا نباشد
و تمام ویترین ها خالیست
یا نوشته که آقا جان !
یک کلام فروشی نیست .
چه بگویم وقتی تو نباشی
دل من میرود تا ته انگشت دانه تو
راستی آیا تو خبر داشتی که دل من چه بزرگ بود؟
توی سینه جا نمیشد خواست بیاد خونهء تو
وقتی تو نباشی
همه جا تعطیل است همه جا سوت و کور است
و دل من سخت خسته وغمگین است .
به خدا دست خودم نيست اگر می رنجم
يا اگر شادی زيبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .
من صبورم اما . . .
چقدر با همه ی عاشقيم محزونم !
و به ياد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم .
من صبورم اما . . .
بی دليل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دليل از همه ی تيرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم
من پس از مدتها
فرصتي يافته ام
تا كمي گريه كنم
وبه تنهايي خود فكر كنم
همه تنها هستيم
هرچه با همديگر،تنهاتر
گرد هم جمع شديم
تا به تنهايي خود عمق دهيم
جمع ما تنهايان
جمع ما تنهايي هاست
وچه وحشتناك است
من پس از مدتها
فرصتي يافته ام
تا به تنهايي خود فكر كنم
وبه تنهايي تو
كه چه آسان رفتي....
آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
ديگر دلم هواي پريدن نميکند
تنها بهانه ي ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست
اي داد کس به داغ دل باغ دل نداد
اي واي هاي هاي عزا در گلو شکست
آن روزهاي خوب که ديديم خواب بود
خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظي کنم
بغضم امان نداد و خدا....در گلو شکست
گفتم بمان بهر خدا...
گفتي خدا نگهدار
گفتم ببر با خود مرا...
گفتي خدا نگهدار
گفتم تو از من در مسيرِ روشن
پيوند آخر چه ديدي جز وفا ...
گفتي خدا نگهدار
گفتم نمي خواهي مرا؟!
باشه.. نخواه
اما ايکاش مي گفتي چرا...
گفتي خدا نگهدار
گفتم برو! باشد! خدا يارت...
به ديدارت مي آيم اما کي؟ کجا؟
گفتي... خدا نگهدار....
اي واي از دلبستگي..
اي داد از عادت
معتاد خود کردي مرا..
گفتي خدا نگهدار
حافظ کنار عکس تو من باز نیت می کنم
انگار حافظ با من و من با تو صحبت می کنم
وقت قرار ما گذشت و تو نمی دانم چرا
دارم به این بد قولیت دیریست عادت می کنم
چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست
تقدیر و ویران میکند من هم مرمت می کنم
در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین
من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم
نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت
هر جای دنیا که روم احساس غربت می کنم
بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنم
یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
هر چند اندک باشد آن را با تو قسمت می کنم
خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش
دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت می کنم
دیدار
با تو میسر نمی شود.
می آیی،
می بینمت
در یک به هم زدنٍ چشم،
در لحظه ای یگانه
که هر دم تکرار می شود.
با این همه
هنوز نیامده ای،
دیگر رفته ای،
همیشه همین طور است
و من همیشه،
هنوز.
در انتظارٍ آمدنت،
دل تنگٍ رفتنت می مانم
هنوز،
همیشه
کاش میشد هیچ کس تنها نبود ...
کاش میشد دیدنت رویا نبود ....
گفته بودی با تو می مانم !! ولی .....
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود ....
سالیان سال تنها مانده ام .....
شاید این رفتن سزای من نبود ......
من دعا کردم برای بازگشت ......
دست های تو ولی بالا نبود ......
باز هم گفتی که فردا میرسی ......
کاش روز دیدنت فردا نبود ....
خوابیدی بدون لالایی و قصهتوی دنیایی که ادمک نداره
بگیر اسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمیبینی
توی خواب گلهای حسرت نمیچینی
دیگه خورشید چهرت رو نمیسوزونه
جای سیلی های باد روش نمیمونه
دیگه بیدار نمیشی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و ادمکا رو جا گذاشتی
قانون جنگل رو زیره پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو ،تو جنگل نمیتونستی بمونی
دلت رو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی میگه
میدونم میبینمت یه روز دوباره
روزي كه گفتي
منتظر باش
رفتي
تنها شدم
و گريستم
اما اكنون
تنها نيستم
انتظار با من است
و هردو با هم
مي گرييم
دلم تنگ است،
برای كسی كه غربت لحظه هایم از اوست.
كسی كه مثل هیچ كس نیست.
نه مثل من ، نه مثل تو ، نه مثل ما و دیگر ها
كسی كه نگاهش مرحم زخمهای قلب بی قرارم ،
كلامش صدای عشق
وهر نفسش ،حس دوباره زیستن است .
دست هایش بخشنده
و قلبش عاری از كینه،
جایگاهی برای دوست داشتن!
كسی كه می دانم كیست.
آری ،عجیب دلم برایش تنگ است...
خيلي سخته چيزي رو كه تا ديشب بود يادگاري صبح بلند شي و ببيني كه ديگه دوستش نداريخيلي سخته كه ببينيش توي يك فصل طلائي كاش مجازات بدي داشت توي بارون بي وفائي
خيلي سخته كه نباشه هيچ جائي براي آشتي بي وفا شه اون كسي كه جونتو براش گذاشتي
خيلي سخته تو زمستون غم بشينه روي برگها ميسوزنه گاهي قلبو طعم تلخ بعضي حرفا
خيلي سخته كه ببيني كسي عاشقيش دروغه چقدر از گريه ي اون شب چشم تو سرش شلوغه
خيلي سخته اون كسي كه گفت واسه چشات ميميره بره ديگه سراغي از تو و نگات نگيره
خي_______________لي سخت____________________ة
پس از مرگم توي زيبا نگارم بيا در جمع ياران در مزارم
بيا قدري بكن از عاشقي يادم كه من در زير خاك چشم انتظارم
اي تنها مونس من:
زندگي بهاري ست كه هرگاه ابر خندان بر آن
سايه افكند عزيزترين كسان را از هم جدا ميكند
پس اگر روزي به اين صفحه نگريستي كه خطوطش
تا آن زمان كهنه و فرسوده شده بود مرا به ياد آور
واگر وجودم در عمق خاكها بود برايم قطره اي اشك بريز
اشك بريز تا شايد با اشكهايت دوباره حس كنم
كه زنده ام و مانند لحظه ي اول آشنائي گرم شوم
بيدارم و مي بينمت رويا به رويا
از پيش چشمم مي روي دنيا به دنيا
با تو ميان آب و آتش آشتي بود
در آتش است از رفتنت دريا به دريا
يکبار ديگر عشق را با خون نوشتند
تعبير لبخند تو را گلگون نوشتند
تا دست عشق از پيکر عاشق جدا شد
با دست ليلا قصه مجنون نوشتند
اين کوچه ها بي تو هميشه بي قرارند
حس غريبي بين پاييز و بهارند
رفتي ولي فکري به حال کوچه ها کن
بوي تو دارند و تو رو اما ندارند
گفتم نرو پر پر ميشم ....
گفتي مي خوام رها باشم ....
گفتم آخه عاشق شدم ....
گفتي ميخوام تنها باشم ....
گفتم دلم .....
گفتي بسوز ......
گفتم يه عمري باز هنوز ....
گفتم پس عمرم چي ميشه ....
گفتي هدر شد شب روز ....
واي دلم..م..م..م..م.
گفتم آخه داغون ميشم ....
گفتي به من خوش ميگذره ....
گفتم بيا چشمام به تو ....
گفتي آخه کي ميخره ....
گفتم منو جنس ميبيني ....
گفتي آره بي قيمتي ....
گفتم يه روز تنها ميشي ....
با من نکن بي حرمتي ....
گفتم صدام مي گيره باز ....
گفتي به درد بسوز بساز ....
گفتم حالا که پير شدم ....
گفتي که از تو سير شدم ....
گفتم تمنا ميکنم ....
گفتي ميخوام خوردت کنم ....
گفتم بيا نشکن دلو ....
گفتي فراموش کن منو...
هر كسي از من خواست با او باشم از من دور شد ... مهرباني ديد و از اين لطف من مغرور شد
خواستم با او بمانم تا ابد هم آشيان ... ديدم اما هر چه راگفتم به او در گور شد
كاش مي شد قلب وسعت مي گرفت ... شمع با پروانه الفت مي گرفت
كاش مي شد در پس احساسها ... خنده ها از اشك سبقت مي گرفت
كاش مي شد از الفباي وجود ... عين و شين و قاف نشات مي گرفت
كاش ميشد در پس سجاده ها ... يك دعا تا اوج رفعت مي گرفت
آتش عشق تمام وجودم را فرا گرفت ... گریه از گونه ام سرازیر شد
شاید این اشک جدایی خاموش کند آتش دوری من را ... کی برمیگرده اون یاره همیشه عاشق
میدونم اون عاشق بود و یک روز برمیگرده ... چرا از من جدا شد
خدايا هرکه با من آشنا شد ... نمي دونم چرا از من جدا شد
روز اول که اومد با وفا بود ... وقتي نازش کشيدم بي وفاشد
باز سحر اومد ، آفتاب در اومد ... با خنده گل شب به سر اومد
گلي دارم به گلزار زمونه ... که در زيبايي و خوبي نشونه
بگوئيد بيش نرنجونه دلم رو ... که آهم سرد تر از باد خزونه
حيفه اشكايي كه دم سحر واسه دوريت ميريختم
حيفه روزايي كه هر ساعتشو با خيال تو سر ميكردم
حيفه غروري كه به خاطر داشتنت شيكستم
حيفه قلبم كه فقط به خاطر وجود تو ميتپيد
حيفه حرفاي عاشقونه اي كه با دل و جون بهت ميزدم
حيفه اين عشق كه سالهاس تو دلم داره ميجوشه
حيفه اين دل ساده و يتيمم كه با يه نگاه گير تو افتاد
حيفه اين زندگي كه بدون تو تيره و تاره
حيف این دل که نمیتونه فراموشت کنه
همیشه همین طور بوده
وقتی که نبوده ام آمده ای
دستت را به بالش همیشه خیس گریه ام کشیده ای
و نامم را
مثل هجی چهار حرف کوتاه
زمزمه کرده ای .
آخر چه فایذه دارد
نشد که هیچ گاه در حضور من بیایی ...
گردنم منتظر حلقه ی دستان تو بود
(بر سر چشمه ی خواب)
لیک دیدم به دو چشم نگران
دست های تو گذشت ــ
همچو آبی که روان بود به سوی دگران!
تو نيستي و اين در و ديوار هيچ وقت ...
غير از تو من به هيچكس انگار هيچ وقت ...
اينجا دلم براي تو هي شور مي زند
از خود مواظبت كن و نگذار هيچ وقت ...
اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمي شود ، اخبار هيچ وقت ...
حيفند روز هاي جواني ، نمي شوند
اين روز ها دو مرتبه تكرار هيچ وقت
من نيستم بيـا و فراموش كن مرا
كي بوده ام برات سزاوار ؟! ... هيچ وقت
بگذار من شكسته شوم تو صبور باش
جوري بمان هميشه كه انگار هيچ وقت ...
روزهاست
از سقف لحظه هایم
یاد تو چکه می کند
.
.
.
اگر باران بند بیاید
از این خانه می روم...
بودنت زود گذشت؛ و نبودنت را هنوز باور نمی کنم...
اي گل مننخوائيد تركش كنم كه ميميرم
تموم هستي من
نميذارم بگيرن تو رو از من
مگه عاشق نبوديد كه دردمو بدونين
گناه من چيه دوستش دارم همه بدونين
عشقم يه عشق پاكه كه واسه عشقش هلاكه
اگه اين جرمه
من يه مجرمم از اين چه باكه
تو رو خدا نگيريد اونو از من
آخه اون تنها عشقمه
اون تنها اميدمه
زندگيمو به پاش ميدم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] دیروز! باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و اما امروز باز باران بی ترانه… باز باران با تمام بی کسی های شبانه!!! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] می خورد بر مرد تنها .. می چکد بر فرش خانه! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] باز ماتم من به پشت شیشه ی تنهایـــــــی افتاده.... !!! نمی دانم!!! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نمی فهمم کـــــــــجای قطره های بی کســــی زیباست؟!!! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نمی فهمم,چرا مردم نمی فهمند که ان کودک..!!! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] که زیرضربه شلاق باران سخت می لرزد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خبر به دورترين نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته و بي گمان برسد
شكنجه از اين بيشتر كه پيش چشم خودت
كسي كه سهم تو باشد به ديگران برسد
چه مي كني كسي را كه دوست داشتي يك عمر
كسي از راه ناگهان برسد
رها كني بروند دو تا پرنده شوند
خبر به دور ترين نقطه جهان برسد
گلايه اي نكني بغض خويش را بخوري
كه مبادا هق هق تو به گوششان برسد
خدا كند كه......
نه......نه.....نفرين نمي كنم
خدا نكند به او كه عاشق او بودم زيان برسد
خدا كند كه فقط اين عشق از سرم برود
خدا كند كه فقط ان زمان برسد
از هياهوي واژه ها خسته شدماز زندگي در كنار هم بودن لذت ببريم
من سكوتم رو از اوراق سپيد آموختم
من هميشه خلوتم را در مرگ مجسم ميبينم
تا چشم گشودم از چشم زندگي افتادم
تا عاشق شدم مرا تنها گذاشت و رفت
اين رسم بي وفائي ست
بي وفائي روزگار است
زندگي سخت است اما در نبود تو سخت تر از هميشه
زندگي را با همه پست و بلندي هايش فقط در كنار تو دوست ميدارم
پس بيا در كنار هم از اين پستي و بلندي لذت ببريم
از واژه هاي عاشقانه لذت ببريم
دوست دارم هيچي بشم غرق در درياي سكوتبشه يك راز بشه يك دنيا نياز
نرم نرم رنگ آب رنگ درياي سكوت
دوست دارم آبي پرواز در نگاه آخرينت
تو به عمر رفته ی من می مانی
که چو روز ِ منتظران طی شد
به که دست ِ دوستی بدهیم ؟
که نه دوست ماند و نه دست افسوس !
تو بگو چه بود و چه شد ؟
کی شد ؟
بوی رفتن می دهی .
در را باز می گذارم
وقتی برو
که گنجشک ها و ستاره ها
خوابند ...