-
عجب رسمیه رسم زمونه
خونه مون عیدا پر مهمونه
می رن مهمونا از اونا فقط
آشغالِ میوه به جا می مونه !
کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟
کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !
جعبه خالی ِ شیرینی هنوز
گوشه ی طاقچه پیش گلدونه
عطرش پیچیده تا آشپزخونه
شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه
می رن مهمونا از اونا فقط
جعبه ی خالی به جا می مونه !
از بس خونه رو به هم می ریزن
آدم مثل اسب(!) تو گِل می مونه
یکی نیست بگه خداوکیلی
جای پوست پسته توی قندونه ؟!
قند نصفه ی عموجون هنوز
خیس و لهیده ته فنجونه
حالا خداییش قندش مهم نیست
کنار اون قند نصف دندونه !
می رن مهمونا از اونا فقط
نصفه ی دندون به جا می مونه !!
پسته ی خندون ، بادوم شیرین
فندق در باز ، مال مهمونه
« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :
که از این آجیل، به غیر از تخمه،
واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟
-
من ،سال موش و کرگدن جان!
نو بهار آمد، هوا هم تازه شد
عاشقی هایم چه بی اندازه شد
نوبهار آمد به کوه و دشت و باغ
وه چه زیبا می زند چه چه الاغ!
دور هر گل بلبلی با روسری
باز می رقصد به سبک بندری !
دست هر کس توی دست یار خود
هرکه سرگرم است با دلدار خود!
عطر گل پیچیده در دشت و دمن
من ولی تنها به دور از کرگدن!
البته تنهای تنها نیستم
بیکس بیکس در اینجا نیستم !
یک کمی آنسوترک یک موش ناز
با سبیل خوشگل و دمبی دراز!
بر پنیری می زند گهگاه گاز
نیش خود را می کند بر بنده باز !
گویدم با لهجه ی مخصوص خود
با همان تکیه کلام لوس خود !
«آی پاشو از سرجات، آی یره!
آی هستم با تو، او گوشات کره؟!»
«تو مخی بختت حسابی وا بره؟
پاشو و سبزه بزن محکم گره!»
«تا بری ماه دیگه ماه عسل!
شایدم سال دیگه بچه بغل!»
کرگدن جان، ای نگارین یار من
ای تو تنها همدم و دلدار من!
ای تو زیباتر ز هرچه یانگوم!
هیکل تو محشر از سر تا دم است!
ای جنیفرلوپز زیبای من!
ای که همچون دخر شایسته ای !
کاش در این سال نو، این سال موش
آید آن قلب تو هم اندر خروش!
-
صدای سنگ پا
اهل حمامم من
پوستم مهتابی است
پدرم دلاک است
سرطاسی دارد
لنگ می اندازد
*
پدرم شامپو مصرف کرد
کله اش هی کف کرد
و سپس مویش ریخت
و چه اندازه سرش براق است
*
حرفه ام دلاکی است
هدف من پاکی است
می نشیند لب سکو آرام
یک نفر با احساس
و تصور کرده خوش پرو پاس
*
کودکی را دیدم
می دود در پی صابون و لگن
ای نهان در پس در
خشک آوردم خشک
*
مشتری های عزیز
لگن خاصره ها تان سالم
رخت ها را نکنید
آبمان بند امد
-
مرد یعنی کار و کار و کار و کار
یکسره در شیفت های بیشمار
مثل یک چیزی میان منگنه
روز و شب از هر طرف تحت فشار
مرد موجی است هی در حال دو
جان بر آرد تا برآرد انتظار
-
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف ، می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی
می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگاهم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.
استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.
در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره10دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.
اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،
آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره20،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.
من به یک نمره ناقابل10خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا ، نقلیه ، دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!
و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم
-
کیسه میکنم چه روان کیسه میکنم
من در حمام دارالامان کیسه میکنم
نی فکرجاه وچوکی ونی منصب ومقام
آسوده از متاع جهان کیسه میکنم
از تار تار کیسه من چرک میچکد
آزاده ام ز چرک زمان کیسه میکنم
آدم کجاست؟ جان برادر ز بخت شور
شد سالها که پشت خران کیسه میکنم
از زور دست و پنجه خود جیره میخورم
بی کنفرانس و نطق و بیان کیسه میکنم
از کیسه مالی، کیسه من پر زمفلسیست
تف میکنم به مال جهان کیسه میکنم
شبها که میروم، لب گلخن به خواب ناز
درخواب، دست و پای زنان کیسه میکنم
من کیسه مال نامی و مشهور کابلم
بی خطکش و طرح و پلان کیسه میکنم
---------- Post added at 06:40 AM ---------- Previous post was at 06:36 AM ----------
مناظره فولاد و بتن
یاد دارم که شبی در دل دال *** بین فولاد و بتن گشت جدال
هر دو از خستگی و کار زیاد *** بر فلک برده دو صد ناله و داد
بتنش گفت به صد خشم و خروش *** ای تو زنازکی همچون دم موش
با چنین هیکل نازک که تراست *** طاقت و تاب فشاریت کجاست
جمله نیروی فشاری به من است *** زان مرا مانده و افسرده تن است
گفت فولاد که ای یار عزیز *** این چنین سخت تو با من مستیز
من و تو راحت و آسوده بدیم *** هریکی در طرفی توده بدیم
روزی آمد بر ما صاحب کار *** با من و با تو چنین کرد قرار
که بیاییم و به هم در سازیم *** کار او زود به راه اندازیم
او به ما وعده خوبیها داد *** وعده لطف و نکوییها داد
گفت جای تو به بالا سازم *** بهرت از چوب متکا سازم
گرچه اول بنهاد او دو سه بند *** لیک برداشت پس از روزی چند
زان سپس ما بفتادیم به کار *** من فتادم به کشش تو به فشار
بین کنون از چه در این حال شدیم *** راست بشنو زمن، اغفال شدیم
---------- Post added at 06:41 AM ---------- Previous post was at 06:40 AM ----------
الا اى دختر شیک
بلند بالا و باریک
تو مرغی من خروسم!
تو آردک من سبوسم
تو دینار من فلوسم
بشو امشب عروسم
که لبهاتو ببوسم!
تو بیلی من کلنگم
تو آهو من پلنگم
تو مستی من ملنگم
بیا امشب به جنگم
که من تیمور لنگم!
-
عید است ولی شکم چرانی نکنید!
با شکم خویش تبانی نکنید
از خوردنی آنچه را تعرف کردند
در شکم خویش بایگانی نکنید
-
اجاره نشین
دوش صاحبخانه در کوچه گریبانم گرفت
گفتمش ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت : پس افتاده چندین ماه اجاره خانه ات
گفتم : آهی در بساط آدم بیکار نیست
گفت : می بینم که تو شلوار نو کردی به پا
گفتمش : تقدیم ، ما را حاجت شلوار نیست
گفت : اثاث خانه ی خود را بزن چوب حراج
گفتم : این دیگ و سه پایه لایق سمسار نیست
گفت : فرش زیر پایت را گروگان می برم
گفتمش : پوسیده جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت : می ریزم اثاثت را برون ، گفتم : عجب
جنگل این شهر را قانون مگر در کار نیست ؟
گفت : حکم تخلیه دارم ز قاضی ، گفتمش :
قاضیان را هیچ بیم از ایزد جبار نیست ؟
گفت : رو جای دگر ، ملک دگر ، شهر دگر
گفتمش : سرگشته را جایی در این پرگار نیست
گفت : برخیز و برو در کوه و صحرای خدا
از چه رو در شهر ماندی گر تو را دینار نیست ؟
گفتم : از آن رو که می گفتند هجده سال پیش
جمله را خانه دهیم و غصه ای در کار نیست .
سید محمدرضا عالی پیام ، دی ماه 75
-
مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه
حاجی رجب از مکه چو برگشت به میهن
آورد دو صد گونه ره آورد به خانه
اشیای گرانقیمت و اجناس نفیسی
کز حسن و ظرافت همه را بود نشانه
از رادیو و ساعت و یخچال و فریزر
تا اودکلن و هوله و آیینه و شانه
از پرده ی ابریشم و رو تختی مخمل
تا جامه ی مردانه و ملبوس زنانه
در جعبه ی محکم همه را بسته و چیده
تا لطمه نبیند ز آفات زمانه
دیدم که بر آن جعبه نوشته است ظریفی :
مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه !
-
آن قصر كه جمشید در او جام گرفت// از بهر خریدنش همش وام گرفت
چون قسط نداد بانک مسکن با زور// آن قصر زجمشید سرانجام گرفت