نوشته شده توسط roksana
يه بار ميخواستم با خالم برم بيرون رفتيم جفت آسانسور منتظر بوديم تا باز شه يه پسری ایستاده بود اونجا هی به من نگاه می کرد اعصابم خورد شد بش اخم کردم که ديگه نگاه نکنه يه دفه زنداييم خیلی اتفاقی در خونه رو باز کرد ميخواست ببينه ما رفتيم يا نه منو که ديد بهم گفت : روسریییییییییییت کو؟ وای........ يه نگاه به خودم انداختم يادم رفته بود روسريمو بزنم همون لحظه فقط سرم رو انداختم پايين و دوييدم داخل خونه. انقدر با خالم دعوا کردم بهش گفتم تو مگه کوری؟ تازه فهميدم که پسره چرا داشت نگام می کرد. خیلی بد ضایع شدم