بر هم چو میزد ان سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت بهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
Printable View
بر هم چو میزد ان سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت بهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که ان ندارد
با هیچ کس نشانی زان دل ستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که در افتاد
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است
مرا فتاده دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا افریده است از هیچ
دقیقه ایست که هیچ افریده نگشادست
گر دل دل ماست جمله بیدرد مباد
در کار جنون و عشق دلسرد مباد
آنکس که فزایدش غمی بر سر غم
یارب که ز غم به دامنش گرد مباد
ای نسیم سحر ارامگه یار کجاست
منزل ان مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره دادی ایمن در پیش
اتش طور کجا موعد دیدار کجاست
شوریده سری چو من در این شهر مباد
آزرده دلی چو من در این دهر مباد
اندوه گرفته سخت در چنگ مرا
چون من دگری به پنجه قهر مباد!
باده کو تا خرد این دعوی بی جا ببرد
بیخودی اید و ننگ خودی از ما ببرد
خوش بهشتیست خرابات کسی کان بگذاشت
دوزخ حسرت جاوید ز دنیا ببرد
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید