-
تو می دانی که واژه ها هرگز دردی از من دوا نمی کنند
و می دانی که اگر ستاره هایت را از من دریغ کنی
چگونه پنجره هایم در شب فرو می ریزند
و من از صدای قدمهای عابران غریب
در کوچه های مه گیر بی چراغ
سنگین می شوم
چونان سکوت تلخناک شاعره ای نومید
که دیگر حرفی برای گفتن ندارد.
و می دانی در انتظار شبی که در آستانه باران و نسیم
مرا زمزمه کنی
بر من چه می گذرد
تنها تو می دانی...
در من لحظه ای شیرین جریان دارد
به گوارایی اندوهی که اندوهگسار آن تویی
بگذار
تنها
دستهای تو را بهانه کنم...
-
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
-
دلي شكسته وچنگي گسسته گيسويم
ولي به نغمه غيبي هنوزمي مويم
-
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
-
شاها به خاك پاي تو گلها شكفته اند
ماهم يكي شكسته ومسكين گياه تو
-
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور
با خیال تو اگر با دگری پردازم
-
ماييم ودلي پر خون از جور پري روئي
ديوانه زنجيريم آشفته گيسوئي
-
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
سلام:
تک بیتیهای زیبایی میگین
-
مي رسد روزي كه بي من روزها را سر كني
ميرسد روزي كه مرگ عشق را باور كني
ميرسد روزي كه تنها در كنار عكس من
شعرهاي گفته ام را موبمو از بر كني
سلام:
مرسي
-
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
-
من ندانستم از اول كه تو بي مهرو وفائي
عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپائي
-
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
-
مرا مي بيني وهردم زيادت مي كني دردم
تورا مي بينم ودردم زيادت مي شود هر دم
-
میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
-
مي توان با يك گليم كهنه هم روز را شب كرد وشب را روز كرد
مي توان با هيچ ساخت
.......
مي توان اين جمله را در دفتر فردا نوشت
خوبي از هر چيز ديگر بهتر است
-
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست
غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
-
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد
-
در كوي عشق خسته دلي مي خرند وبس
بازار خود فروشي از آن سوي ديگر است
-
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان
چو مستم کردهای مستور منشین
چو نوشم دادهای زهرم منوشان
-
نشود فاش كسي آنچه ميان من وتوست
تا اشارات نظر نامه رسان من وتوست
-
تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
-
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
-
سيسه يعني سرعت عمل، ايول ايول
-
لعل در آبگينه ساده بيار و آن محرم و مونس هر آزاده بيار
چون میداني که مدت عالم خاک باد است که زود بگذرد باده بيار
/****
سلام صبح بخیر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
-
رهي زن که صوفي به حالت رود
به مستي وصلش حوالت رود
مغني دف و چنگ را ساز ده
به آيين خوش نغمه آواز ده
-
هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
دردم فزود و سوز و گدازم زیاده شد
هر چند بیش کشت به ناز و کرشمهام
رغبت به آن کرشمه و نازم زیاده شد
باز آمدی و شعلهی شوقم به جان زدی
کم گشته بود سوز تو بازم زیاده شد
-
در اين خونفشان عرصة رستخيز
تو خون صراحي و ساغر بري
به مستان نويد سرودي فرست
به ياران رفته درودي فرست
-
ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست
جان فدایش که به خون ریختن من برخاست
میکشیدند ملایک همه چون سرمه به چشم
هر غباری که ترا از سم توسن برخاست
خرمن مشک چو بر دور مهت ظاهر شد
دود از جان من سوخته خرمن برخاست
-
تمناي وصالم نيست عشق من بگير از من
به دردت خو گرفتم نيستم در بند درمانت
اميد خستهام تا چند گيرد با اجل کشتي
بميرم يا بمانم پادشاها چيست فرمانت
-
تا نماند هیچ ذره بی نصیب
دادهای هر ذره را یاری دگر
لاجرم دادی تو یک یک ذره را
در درون پرده بازاری دگر
چون یک است اصل این عدد از بهر آنست
تا بود هر دم گرفتاری دگر
-
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم رازست
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه درازست
-
تو كه رفتي بعد تو همه چي رنگشو باخته...
تو كه رفتي دل من تابوت مرگشو ساخته/...
-
هيچگاه ويترينی نداشتهام٬
تا دلم را در آن به نمايش بگذارم.
در قامت يک فروشنده دورهگرد عاشق تو شدم.
از اين روست که تمام خيابانهای شهر٬
عشق مرا میشناسند
-
خواهر! کجاست شانۀ دندانشکستهات؟
صبح آمدهست، شانه بکش باز بر سرم
دستان قاچخوردۀ خود را نشان بده
من را ببوس مثل همان بار آخرم
حالا اتاق خالی و این روزهای تلخ
کیفی کنار عکس قشنگت برابرم
کیفی که باز میشود و باد میبرد
پروانهای که خشک شده لای دفترم
-
مرا با تو خوش آید خلد، ورنه
غم حور و سر رضوان که دارد؟
همه کس می کند دعوی عشقت
ولی با درد بی درمان که دارد ؟
غمت هر لحظه جانی خواهد از من
چه انصاف است؟ چندین جان که دارد؟
-
ديدي دلا که آخر پيري و زهد و علم
با من چه کرد ديده معشوقه باز من
ميترسم از خرابي ايمان که ميبرد
محراب ابروي تو حضور نماز من
-
ندارم دستت از دامن مگر در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
-
مرا گویند: فردا روز وصل است
وگر طاقت هجران که دارد؟
نشان عشق میجویی، عراقی
ببین تا چشم خون افشان که دارد؟
-
در اين تعليم شد عمر و هنوز ابجد همي خوانم
ندانم کي رقوم آموز خواهم شد به ديوانش
هنوزم عقل چون طفلان سر بازيچه ميدارد
که اين نارنج گون حقه به بازي کرد حيرانش