دلت اي سنگدل بر ما نسوجه عجب نبود اگر خارا نسوجه
بسوجم تا بسوجانم دلت را در آذر چوب تر تنها نسوجه
سلام
Printable View
دلت اي سنگدل بر ما نسوجه عجب نبود اگر خارا نسوجه
بسوجم تا بسوجانم دلت را در آذر چوب تر تنها نسوجه
سلام
پيرزني سپيد موي و چروکيده صورت
با دستاني لرزان و نحيف
اما با سرعت و دقت زياد
چنان مي بافد کلاف زندگي را
که کسي جز او نمي تواند ..
گاهي مي شکافد
و زماني سريعتر مي بافد
هر کسي رنگي دارد
من چه رنگي ام ؟!
اين کلاف بايد مادرم باشد و آن يکي پدرم ! اين حتماً برادرم است
و اينها دوستانم هستند
پس ... کجاست ؟!
نيست ! نيست ! حتماً آن را شکافته است !!
آري ، آن قسمت از کلاف زندگي ام را که تو در آن نقش داشته اي شکافته است
صورتي ، آبي ، قرمز ، سفيد ، زرد ، مشکي ، نارنجي ، بنفش و ... همه رنگها را دارم
...
پيرزن ،، مرا طولاني مباف ..
يا زودتر تمامش کن ..
يا بشکاف تمامش را ..
اي جان جان جان جان ما نامديم از بهر نان برجه گدارويي مکن در بزم سلطان ساقيا
اول بگير آن جام مه بر کفه آن پير نه چون مست گردد پير ده رو سوي مستان ساقيا
سلام
محمد میتغییرد:21:
امشب از يادت دو چشم من تر است
چشم من بر هم نيايد تا سحر
با منی هر لحظه از روز و شبم
ای تو رويای همه شب تا سحر
* * *
روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همی شويد گرد
بلبل به زبان پهلوي با گل زرد فرياد همی کند که می بايد خورد
در ميان بهانه هاي ساده تو سقوط کردم
و پيش از آنکه زير پايم را خالي کند
من از مرگ تهي شده بودم.
خوب يادت هست بجاي من اعتراف کردي
و آخرين حرف پيش از سقوط در چاه بهانه هاي کودکانه را
تو گفتي:
دست هاي آلوده ات فردا خشک خواهند شد
آن را از روي طناب جمع مي کنم .
جمع کردي
و جاي دستهايم در زندگيت خالي شد.
عادت کرده بودي به آنها؛
و من بيزار از آنکه روزي ترا با دستهايم بدين جا بياورم.
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقيا آن جام جان افزاي را برريز بر جان ساقيا
بر دست من نه جام جان اي دستگير عاشقان دور از لب بيگانگان پيش آر پنهان ساقيا
ناني بده نان خواره را آن طامع بيچاره را آن عاشق نانباره را کنجي بخسبان ساقيا
*-*-**
اواتور رو دقت داری.در راستای ترویج حجاب هستا11
از من و نيلي نگاه من مانده تنها كبوتري زخمي
مينويسد تمامي خود را بر ورقهاي دفتري زخمي
بر ضريح زمان زنگاري مينويسم كه باز خوانندش
عشق يعني كبوتري بيپر، مرد يعني دلاوري زخمي
به سلامتی اقا محمد
يه روز ديدم يه بلبلي اومد توباغچه ي خونم
چه چهي زد اومد نشست کنار گلبرگ خونم
...
گل رنگ بلبل رو مي ديددروغ و نيرنگش نديد
تاگل قشنگ بوداون نشست ازش که خسته شد پريد
***
سلام
نظرت درباره این تنوع ها چیه
باز اومد ابر سياه
خون شد اين دل ما
بچه هاي خوب ده
چوبارو بيرون بيارين زخونه
دلارو يکي کنين باز دوباره
اوناروبه هم ديگه سوار کنين
اگه ديدين قدتون نميرسه
قلاب بگيرين بالا برين
تا اومد فوت بکنه
شمارو جدا کنه
تا اومد سيل بياره شمارو درو کنه
دستارو يکي کنين
چوبارو هوا کنين
اين ور و اون ور ببرين
همه با هم
از ته دل داد بزنيد
از صداي اون نترسيد خاليه
صداشو خفه کنيد
تو چشاش نگاه کنين
به نظرم تنوع تو زندگی لازمه
نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مه وشی ترکی قباپوش
ز تاب آتش سودای عشقش
به سان دیگ دایم میزنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببردهست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش
سبی با خیال تو همخونه شد دل
نبودی ندیدی چه ویروونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونیامو
فقط باد و بارون شنیدن صدامو
---------------
جلال جان کاربر فعال شدی سایه ات سنگین شده
ممد دادا می بینم جنس لطیف می ذاری تو اوتار
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
اختیار دارید مژگان خانوم. زیر پاتونو یه نیگاه کنید ما رو میبینین
تا چند من شکسته باشم همه دل
دلی نیز شکسته آرزومند شما
ای کاش به یک لحظه شما من بودید
یا من من دیگری همانند شما
----------
خواهش می کنم جلال جان..سلام راستی
شوخی کردم
آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
سلام. خوبید؟
دورانِ گرم اژدها بودن گذشت و باز
فردا که موسی بازگردد چوب خواهم بود
یا مُردهای جاندار چندی عمر خواهم کرد
یا زنده امّا سالها مصلوب خواهم بود
هرچند آرامم ولی یک صبح مردابی
من باز هم فوّارۀ آشوب خواهم بود
درخت هایی که بی اعتنا
به این همه آدم
کنار خیابان لخت می شوند
دوش آب سرد می گیرند
و با گیس های شانه نکرده
خواب های شلوغ می بینند
--------
مرسی به خوبی دوستان
فرانک تنهایی خوش می گذره
خواب شلوغ چيه بگو آسايش
نكنه صبح ميخواي بري آزمايش
آخه دختر بگير راحت بخواب
بدون قرص آروم شو بعدش بخواب
آخه عسل اي زيبا بانو
خيلي راحت ميشه آدمو خوابوند
فقط كافيه كليد مغز رو off كني
بعدش خودتو رو تختت سوار كني
اينه رمزه واسه استراحت ما
منه بدبخت كه كار دارم شبها
نقل قول:
در من غريبه ايست که ديوار مي کشد
بر هر چه هست پرده ي انكار مي کشد
چون هُرم گُر گرفته ي خورشيد در کوير
هر لحظه تيغ بر تنم انگار مي کشد
مي آيد و ...کنار دلم پرسه مي زند
خطّي شبيه دايره اين بار مي کشد
پس كوچه هاي خاطره را دور مي زند
نقشي ز گريه بر در و ديوار مي کشد
مي خوانَدم دوباره به مهتابي غزل
تا دور دست وادي پندار مي کشد
سلام
می گذره هی:46:
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسهای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو حافظ روز و شب بی
خویشتن گشتهام سوزان و گریان الغیاث
"ث" را غنیمت دانید
ثمرة عمرم، يكمي رپ بوده
شايد خوشت نياد، بگي اينا خز بوده
بابا من تو مشاعره با رپ ميگم
شايد بخواي منم برات شعر بگم
در دير مغان آمد يارم قدحي در دست
اما چه كنم هرچي كه بگم اون رفته از دست
آره منم شعر فارسي رو از بهر دارم
اما اگه بخواي ميتونم همشو از حافظ بگم
ببين اما رپ ايروني داره تازه جون ميگيره
اگه فكر قديميه، شعر سنتيه، دله ميگيره
فقط بگين، كه نبايد رپ بگيم
اونوقت ياز بيخيال ميشه، شما بگين
اگه جواب داري بيا با «و» بگو
منم شعر ميگم، پس تو هم جواب بگو
نقل قول:
تو اون کوه بلندی که سرتا پا غروره
کشیده سر به خورشید
غریب و بی عبوره
تو تنها تکیه گاهی برای خستگی هام
تو می دونی چی می گم..تو گوش می دی به حرفام
دوستت که می دارم
مرگ هم زیبا می شود
چندان که می توانم
بر سینه ی برهنه ات
سر بگذارم و بمیرم
در قفس را بگشایم
پرنده پر ساید به بال روشن باد
و من در آغوشت به خواب روم ...
مرا ديوانه ميخواهي ز خود بيگانه ميخواهي
مرا دلباخته چون مجنون زمن افسانه ميخواهي
شدم بيگانه با هستي زخود بي خودتر از مستي
نگاهم كن نگاهم كن شدم هر آنچه مي خواستي
بكش دل را شهامت كن مرا از غصه راحت كن
شدم انگشت نماي خلق مرا تو درس عبرت كن
بكن حرف مرا باور نيابي از من عاشقتر
نمي ترسم من از اقرار گذشت آب از سرم ديگر
رندي ديدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر و نه اسلام و نه دنيا و نه دين
نه حق نه حقيقت نه شريعت نه يقين اندر دو جهان کرا بود زهره اين
سلام
نمی گویم
حالا چرا
بهارهای باقی را
به دیدارم بیا
تا بباری
چون ابر
بر ریشه ی انتظار من
تا برویم
چون گیاه
در جنگل نگاه تو
سلام
خوبی محمد جان؟
نهال گلشن دل نخل نو رسيدة اوست
بهار عالم جانم خط نو دميدة اوست
زچشم او به نگه كردني گرفتارم
كه از نهفته نگههاي برگزيدة اوست
زشيوههاي خدا آفرين او پيداست
هزار شيوة نيكو كه آفريدة اوست
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
........
ما نوشتيم و گريستيم
ما خنده كنان به رقص بر خاستيم
ما نعره زنان از سر جان گذشتيم ...
كسي را پرواي ما نبود.
در دور دست مردي را به دار آويختند :
كسي به تماشا
سر برنداشت
ما نشستيم و گريستيم
ما با فريادي
از قالب خود بر آمديم
...
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد ميدارد که بربنديد محملها
به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گوي
که سالک بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
از دیدن ِ این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم!
فقط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم ...
مو آن محنت کش حسرت نصيبم که در هر ملک و هر شهري غريبم
نه بو روزي که آيي بر سر من بويني مرده از هجرحبيبم
***
قربانتان
(فرانک خانم اقر بخیر
جلالی دومیش چیه دیگه؟
محمد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مزار دلي را که تو جانش باشي
معشوقهي پيدا و نهانش باشي
زان ميترسم که از دلازاري تو
دل خون شود و تو در ميانش باشي
جان چيست غم و درد و بلا را هدفي
دل چيست درون سينه سوزي و تفي
يک چند بکودکي باستاد شديم يک چند به استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد از خاک در آمديم و بر باد شديم
دوستان الان نت شلوغه من برم شب بیام
فعلا [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من سواد خواندن و نوشتن ندارم
و خواندن تو چقدر دشوار است
بسان کتیبه های هخامنشی
که از بس
میخ حروفشان شده ام
تنبلی چشم گرفته ام و
سرزمین "آریایی" را "ریایی" می بینم
با این همه
معنای عشق اسطوره ای را خوب میدانم
و تهمینه و رودابه ی شاهنامه را هم
اندکی میشناسم
-
ممد دادا نگفتی
جنس لطیف چیه تو اواتارتو
واي بر صحرائيان کز شهر بيرون ميرود
بيترحم صيد بندي ناپشيمان قاتلي
سيل اشگ من گر افتد از پي اين کاروان
ز افت طوفان خطر گاهي شود هر منزلي
از بنيآدم نديدم محتشم مانند تو
وصل را نامستعدي انس را ناقابلي
نقل قول:
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
فکر کنم آواتار محمد یکی از آثار استاد فرشچیان باشه
ياران موافق همه از دست شدند در پاي اجل يکان يکان پست شدند
خورديم ز يک شراب در مجلس عمر دوري دو سه پيشتر ز ما مست شدند
*-*-*-*
مژگان جون
مهم اینکه جنس لطیفش محجبس
در راستای اهداف ترویج حجابه!!!
دوستان دختر رز توبه ز مستوري کرد
شد سوي محتسب و کار به دستوري کرد
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنيد
تا نگويند حريفان که چرا دوري کرد
مژدگاني بده اي دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره مخموري کرد
دی پیر میفروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب مدام نوش و غم دل ببر زیاد
-----
سلام جلال جان و ممد جان
باشه قبول...