فقط باران كه نيست
برف و تگرگ و باد و آفتاب هم
براي خالي شدن بغض آسمان است
مثل ِ من كه مي خندم گاهي.
untouchable.blogfa
Printable View
فقط باران كه نيست
برف و تگرگ و باد و آفتاب هم
براي خالي شدن بغض آسمان است
مثل ِ من كه مي خندم گاهي.
untouchable.blogfa
می روم...تا که شاید روح سردم بخرامد ، در این دشت سپید
و نگاهم گره در پیچک سبز ، جای پایم روی گلبرگ شقایق
حس آغاز دقایق ، در این پهنه بی تاب زمان
و صدای رژه عقربه بر روح و روان...
امشب از همان راهی که آمدم
تا مهمان مهربانی هایت باشم
به سمت دورترین سواحل گریه برمی گردم
چراغ راهم
چشم های روشن توست
راه توشه ام
عطر ترانه های آفتابی ات
و امید
امید به اینکه در پی ام بیایی
اما صدایم نکنی
بیایی و نشانی خانه بارانی ام را
که در خم و پیچ بغض سالها
با بوی پیراهن تو بنا کرده ام بیابی
و برایم نامه ای بفرستی
که تا همیشه
واژه های مهربانی ات
همراه گریه های شبانه ام باشد
همین !
مي خواهم امشب از ماه قول بگيرم
كه هر وقت دلم برايت تنگ شد
در دايره حضورش تو را به من نشان دهد
مي خواهم امشب با رازقي ها عهد ببندم
هر وقت دلم هواي تو را كرد
عطر حظور مهربان تو را با من هم قسمت كنند
مي خواهم امشب با درياي خاطره ها قرار بگذارم
كه هروقت امواج پر تلاطم يادها خواستند قايق احساس مرا بشكنند
دست اميد و آرزوي تو مرا نجات دهد
مي خواهم امشب با تمام قلب هايي
كه احساس مرا مي فهمند و مي شنوند
پيمان ببندم كه هر وقت صداي قلب بي قرار مرا هم شنيدن
عشقم را سوار بر ضربانهاي بي تابي به تو برسانند....
این منم که تو را می خوانم
نه پری قصه هستم در آفاق داستان
و نه قاصدکی در یک قدمی تو
من یک انسانم
کسی که همواره به یاد توست
سالهاست که با رودخانه و آسمان زندگی می کنم
برای کفتران چاهی دانه می ریزم
و ماه را به مهمانی درختان دعوت می کنم
این تویی که مرا در تمام لحظات می بینی
می نویسم تا تمامی درختان سالخورده بدانند
که تو مهربانترین مهربانی
پس آرام و گرم می نویسم
دوستت دارم
عشق را در آتش چشمانت ریختم و رفتم
از دور شاهد سو ختنش بودم و خود نیز
اشکها پیاپی و بی قرار سرازیر می شدند
از گونه های سرخ شده حرارت آتش دیگر تمام شد
اثری از آنها درچشمانت نیافتم همه خاکستر شدند
و در آسمان غروب محو شعله اش آخرین نفس ها را زد و مرد
قلبم،
طپيدن قلبم،
نواي قلبم براي توست
و هميشه در قلبم جاي خواهي داشت.
محبوبم،
غم نهانخانه ي دلم،
اشكهاي سوزان چشمانم،
نواي غمگيني مه از لبانم مي شنيدي برايت اين سر را فاش نكرد
كه ترا دوست دارم و قلبم آشبانه توست.
من نمي توانم جز تو ...زيبا،
تو...قشنگ،
تو...دوست داشتني
تو... مهربان در اين كاخ پر هيجان ديگري را جاي دهم.
اين خانه تعلق به تو دارد. نه به ديگري.
خرابه دلم جاي توست..
" تهران "
شهری که از باران می گریزد
نمی داند
ما روی ابرها هم که باشیم
خیس می شویم.
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم کاش تو دریا بشوی
ز غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد،عجب از محبت من که در او اثر ندارد،غلط است هرکه گوید دل به دل راه دارد،دل من ز گریه خون شد دل او خبر ندارد!!!