گوشه ی کوچکی از سامانه ی پیچیده ی دنیا زیر ذره بین اندیشه
سلام
تا حالا به زندگی روزمره دقت کردین ؟
از صبح تا شب و از شب تا صبح هر کاری انجام میدیم فقط برای رسیدن به لذت و آسایش و آرامش و امنیت و ایمنی هست .
و همه ی تلاشهامون در شبانه روز چیزی نیست جز بده بستان .
یه چیزهائی رو از دست میدیم تا به جاش یه چیز یا چیزهای دیگه بگیریم .
میدونین چرا ؟
چون این دنیا طوری طراحی و ساخته شده تا مجانی چیزی به کسی نده . یعنی هر چیزی بخواین از این دنیا بگیریم به جاش باید بهایِ اون رو پرداخت کنیم .
این فقط یکی از قوانینِ ثابت و تغییر ناپذیری هست که دنیا بر اساسشون طراحی و ساخته شده .
بعضیها توی این معامله بدجوری ضرر میکنند .
چیزهائی بسیار ارزشمند رو میدن تا چیزهائی کم ارزش و حتی بی ارزش و بگیرند که دوامی هم نداره !!!
مثل کسی که برای چند لحظه لذتِ گذرایِ قلیان کشیدن , پولِ باارزش و سلامتی بسیار باارزش و جانِ بسیار بسیار باارزش رو از دست میده .
عاقل و هشیار باشید
چیزهای ارزشمندتون رو ندین چیزهای بی ارزش بگیرین به جاش .
مبادا معاملاتتون با دنیا طوری باشه که یه روز به پشتِ سرتون ( گذشته ) نگاه کنین و بگین :
من ضرر کردم توی دنیا .
بلکه باید در اون لحظه بگین :
کلی پول خرج کردم , کلی کار کردم , کلی سختی کشیدم , از خیلی از خوشیها و لذتها گذشتم , جوونیم رو دادم اما حالا راضی هستم چون چیزهای ارزشمند زیادی به دست آوردم که با همه ی گنجهای آسمون و زمین هم حاضر نیستم عوضشون کنم .
==================================
یه لیست خلاصه از چیزهائی که انسان تلاش میکنه از این دنیا بگیره :
مال و ثروت
زیبائی
سلامتی
جوانی
قدرت
شهرت
علم و دانش
مدرک تحصیلی
شغل
راحتی و آسایش
ایمنی
امنیت
شادی
نفوذ
عمر
شرف
آبرو
ایمان
================================
یه لیست کوچک از چیزهائی که انسان از دست میده برای به دست آوردنِ چیزهائی از لیستِ بالائی :
با لیستِ بالائی هیـــــــــچ فرقی نداره چون ما یه چیزهائی از همونها رو میدیم تا یه چیزهای دیگه ایش رو به دست بیاریم .
خلاصه ای از زندگی دو نفر که در درس خوندن موفق نبودند اما در زندگی موفق بودند
سلام
من کسانی رو میشناسم که تو درس خوندن موفق نبودند اما تو زندگی موفق هستند
یکی از دوستان تو ابتدائی خیلی درسش ضعیف بود .
یه روز معلم پنجم بهش گفت تو که پدرت نجار خوبی هست .به جای وقت تلف کردن تو مدرسه برو حرفه ی پدرت رو یاد بگیر .
سال دوم راهنمائی با سه چهار تجدید و با بدبختی و معدل 11 - 12 قبول شد و دیگه ترک تحصیل کرد و رفت پیش باباش .
این حرف مال سال 59 هست .
حالا تو بازار مبل تهران یک فروشگاه و کارگاه بزرگ داره و داداش مهندسش ازش پول قرض میگیره
اما راز موفقیتش چی بود ؟
1- وقتی ترک تحصیل کرد نرفت دنبال الّافی و وقت گذرونی . رفت تو نجاریِ باباش به صورت تمام وقت مشغول به کار شد .
2- کارش رو دوست داشت
3- تو درس خوندن ضعیف بود اما آدم تنبل و کودنی نبود و خوب یاد میگرفت کار پدرش رو .
4- پدرش نجار ماهری بود و خوب هم بلد بود آموزش بده
5- چون بچه ی خودش بود , با دلسوزی همه ی فوت و فنها رو بهش یاد داد و چیزی رو ازش مخفی نکرد .
6- روزهای اول که با دوستان میرفتیم پیشش برای کار نجاری یا احوالپرسی کمی خجالت میکشید و احساس حقارت میکرد اما توی بچه ها یکی بود که ذهن باز و روشنی داشت و نمیذاشت کسی مسخره ش کنه بلکه به همه یاد داد که باید با احترام باهاش برخورد کنیم و یه جوری باهاش حرف نزنیم که احساس کنه از بقیه کمتره .
همون پسر فهمیده چند سال بعد تو عملیات فاو شهید شد . خدا رحمتش کنه .
6- پدرش وقتی دید پسرش نجار خوبی شده دستش رو گرفت و نذاشت شاگرد و زیر دست بمونه .
براش یه مغازه کوچیک خرید تا مستقل بشه .
7- اهل عیاشی و سیگار و مشروب و رفیق بازی نبود و برای خودش و پولش ارزش زیادی قائل بود
9- با درآمد همون مغازه زن گرفت و بعدش هم با وام گرفتن از بانک یه آپارتمان صد و چند متری خرید و
10 - بعد از فوت پدرش با ارثیه ای که بهش رسید و سرمایه ی خودش و پول مغازه و آپارتمان رفت تهران تو بازار مبل فروشها مغازه گرفت و یه کارگاه خرید
.
حالا ما شاء الله یه زندگی مرتب داره .
================================
نفر دوم یه بچه که تو درس خیلی ضعیف بود و همش دنبال بازی بود .
تا اینکه پدرش باهاش دعوای سختی کرد و گفت نون خور بی هدف و مفت خور تنبل نمیخوام .
یا درس میخونی یا خودت کار میکنی مخارجت رو درمیاری
سوم راهنمائی رو که گرفت رفت تو همون پارکی که بازی میکرد مشغول کار شد . اولش متصدی دستگاه بود
بعدش بلیط فروش شد
بعدش خودش دو سه تا دستگاه کوچیک خرید و توی پارک کاسبی میکرد .
حالا 20 سال از اون روزها گذشته .
خودش چند تا پارک تفریحی داره که با خانه های بادی درست شده کنار دریا .
وقتی درآمدش شش هفت هزار دینار کویت هست میگه کار بده !!!!
حالا حدود 40 تا کارمند و کارگر داره .
راز موفقیتش :
وقتش رو بیخودی تلف نکرد .
به کم قانع نبود و میگفت من لیاقت بیشتر از اینها رو دارم
اهل عیاشی و سیگار و مشروب و مواد و رفیق بازی نبود .
آدمی بود با غرور و تکبرِ مثبت که دوست نداشت محتاج و زیر دست و جیره خوار و سربار باشه .
حالا پدرش پیر شده اما دستش رو میبوسه و ازش تشکر میکنه به خاطر اینکه نذاشت بخوره و بخوابه و عمرش رو تلف کنه .