برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم
که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را
برای بار دوم برایت باز گوید.
چرا مرا شکستی ؟چرا؟
برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم
که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را
برای بار دوم برایت باز گوید.
چرا مرا شکستی ؟چرا؟
نمیدانم
چرا امشب
آسمان دلم
انقدر بارانیست
فصله یخبندان گذشت
فصلی که مصیبت اورد.
چه سخت ..
هم پاییز باشد !
هم ابر باشد !.....هم باران باشد ..!
هم خیابان ِ خیس باشد ..
امـــــا..
... ... ... نه تـــــو باشی ... ...
نه دستی برای فشردن باشد !..
نه پایی برای قدم زدن باشد و ..
نه نگاهـــی برای زل زدن... /
چـــ ه سخــت می بازی / ..
وقتـــے دلــت هـم لجــبازی مـے کــنـد بـا تــو !
وقتــے بــ ی جهــت تنگ کسـانی مے شود
کـ ه دیگـر نیستــند/ ..
وقتـــے هــوس مـے کنــد کــه هــی یــــادت بیـانـدازد
جای خـــالـ یِ تمـــام آن هـایی را کــه آغوششــان را
سـال هــاست باختـــه ای / ..
"نیوشـا بقـایــ ی "
درمان ندارد ...
نزن !
درد دارد
دادِ نگاهت..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.
.
روزگارا...
که چنین سخت به من میگیری
باخبر باش که پژمردن من آسان نیست
گرچه دلگیرتر از دیروزم
گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند
اما باور دارم دل خوشی ها کم نیست
زندگی باید کرد ...
جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نمیدانم چرا ابرهای دلم
امشب انقدر پاییزیست
خدایا !!!!
تا خر خره پر از زندگی* ام...
مرسی*
دیگر میل ندارم،
سیرم...