این روزهـــا همــــــهاش به آن روزهــــــا... فکـــر میکنـــم .. (♣ ̮̮̃ ●̃)
این روزهـــا همــــــهاش به آن روزهــــــا... فکـــر میکنـــم .. (♣ ̮̮̃ ●̃)
چه سرنوشت پیش بینی نشده ای
که از پیشانی ات ...
مدام قطاری از میان جنگلی سیاه عبور کند
و تو
ایستگاه به ایستگاه
دست تکان دهی !!
لذت صبح مجدد اینجاست ،
میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم
دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛
" کعبه ام مثل نسیم ،
میرود باغ به باغ ،
میرود شهر به شهر
ثروتی بیش به من داده خدا
گيرم كه بر پهنهي اين بام، بنشسته در كمين پرندهاي
پرواز را علامت ممنوع ميزنيد
با جوجههاي نشسته در آشيانه چه ميكنيد؟
گر، تورا بخت، یــــــــارا نـــــــه چندان به کامـــست
ور،تورا گوشه تـیرگی ها، مــقام اســــت
اشـــــــــک وآهت نبخشـد پناهـــی ،که دنیــــــــای مــــــــــارا
عــــــــشق، می باید ایــــن روزگـــــــــــــاران، خـــــــــــــدا را
...
نـــــه بستــــــــــه ام به کس دل
نه بستـــه کس به من دل
چـو تخته پاره بر مـوج
رها، رهــا، رهــا من!
زمن هر آنکــــه او دور
چـو دل به سینـــــــه نزدیک
بـــــــه من هر آنکـــــــه نـزدیک
ازو جـــــــدا، جــــــــــدا من!
نه چشم دل بسویی
نـه باده در سبــویـــی
که تـــــــرکنــم گلـــویـــــی
به یـــــــــــاد آشنـــــــــــــــا من
ستاره ها نهفتند در آسمان ابری
دلم گرفتـــــــــــــه ای دوست!
هـــــوای گـــریه بـــا من!
آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد
کاش می آمد و از دور تماشا میکرد
یه دیـواره یه دیــــــــــــواره یه دیـــــــواره
یه دیواره که پشتَـش هیچی نـــــــــــداره .. تا که پوشـیدن دیوارو ســــــیه ابــرون ... دیـــــــــگه خورشیـــــــــد نمیـــاد از توشـــون بیـرون
.....
یه آوازه یـــــــــه آوازه یــــــه آوازه
یه آوازه که تــــــــو ســــــــینه م شده انــــبار
یــــــــه اشکیـــــه که می چــــکه روی گیـــــــتار...
یــــــــه چراغه میــــــــره رو به خاموشــــــــــی ...نگردد شعله ور...بیـــــهوده میـکوشــــی..
خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای باز برای بدرقم با اون لباس گلدارت
و دل خوشم کنی با یه دروغ مصلحتی که میشه شاید بازم بیام برای دیدارت
ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت
میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمینوشی بمونه این آخرین غزلم واسه افطارت
شکسته میرم و خاطرات سبز تو رو به یادگار میبرم امشب خدانگهدارت...
توی جادهای كه انتهاش معلوم نيستـــــ
پياده يا سواره بودن فرقی ندارهـــــــــ
اما اگه يه همسفر داشته باشیـــــــــ
بیانتها بودن جاده برات يه آرزو ميشه ...
برقص
گويا هرگز كسي تو را نميبيــــــند.......
عاشق شو،
گويا هرگز كسي دلت را نشكســـــــته.......
و زندگي كن،
گويا كه بهشت اينجــــــــاس.......
دلمـــ به بهانه همیشگیـــــــ گریست...
بگذار بگریـــ ـــد و بداند
هر آنچه خواست همیشه نیست...!!!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت
چاه دیگر در رهش جا مانده پنهان برنگشت
پیرهن بر تن دریده زد به آتش بال و پر
وارهید از بند تن دیگر به زندان بر نشگت
سرزمینی بی بهار اینجا و باغی پر قفس
رفت از این ویرانه آن مرغ غزلخوان بر نگشت
دور گردون شد به کام سفله گان دوره گرد
آن عزیز پاک ما ناکام دوران برنگشت
آنکه خار ره به پایش می شکست اما ز مهر
بوسه می زد بر لب خار مغیلان برنگشت
وقت رفتن بال قرآن بر سرش گسترده بود
رفت و تا اوج فلک با بال قرآن برنگشت
سیل غم گو تا بکوبد زورق تهایی ام
رفته کاکایی کجا همراه توفان برنگشت
تاج گل بود و سبدهایی ز گل بر جای او
کلبه احزان ز گل پر شد گلستان بر نگشت
مثل شبنم تازه بود و ساده چون آب زلال
ابر پاکی شد ولی با ناز باران برنگشت
یوسف یعقوب اگر حافظ ز کنعان رفته بود
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت
آرزو دارم كه بميرم ....
سالهاست كه به اميد مردن زنده ام
دلم ميخواهد كه مرگ ......فقط مرگ به سراغ من بيايد .......
اما از بخت بدم مرگ هم براي من ناز ميكند......
بچه بودم بادبادکای رنگی
دلخوشی هر روز و هر شبم بود
خبر نداشتم از دل آدما
چه بی بهونه خنده رو لبم بود ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
صداي قديم ها تو گوشمه ... انگاري جار ميزنه ...
غم هاي قديم ها تو خونمه ... داره فرياد ميزنه ...
هر سايه اي يه نوري داري ... هر شب يك ستاره اي / تنها منم !! تنها منم !! بي نور و بي ستاره !
مردن کاری را حل نمیکندنقل قول:
چرا که وقتی مردی
وارد جمع مردگان میشوی
و از دیوانگان جدا میمانی
اینجا فقط دیوانگی کن
همین...
من این روزا یه حال دیگه ایی دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم چونکه
خدا با ما نشسته چای می نوشه
خدا با دست من دستاتو میگیره
تو از چشم خدا حالم رو می پرسی
نه اینکه بی خیال مزرعه باشم
دیگه از باد پاییزی نمی ترسم
نگو این آسیاب از پایه ویرون شد
خدا با ماست از چیزی نمی ترسم...
بــــــــــاران بیهوده می بارد !
رد ِ پــایتـــــــ بر دلـــم
هنوز پاکــــ نشــدِ
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نوازشم کن،
نترس، تنهايي واگير دار نيست...
کساني مي روند
کساني باز مي گردند
پل عبور مهيا است
ليک ،
پاها وقتي بي حوصله اند
فعل رفتن
با هيچ زماني صرف نمي شود
من تنهابه افق مي نگرم
به قفس
که امنيت غريبي است
وقتي
پرنده آسمان را از خاطر برده است
چرا؟؟
چرا هيچکس
با آسمان جمله اي نمي سازد !!؟
ای خدا،حالم خراب است…
حسی دارم شبیه حس شیطان …
وقتی که از درگاهت رانده میشد….
من بازنده ی بازیی شدم که خودم هم بازیگرش و هم داورش بودم
نــــتــــــرس از هــــجـــــوم حـــضــــورم ...
چــــیزی جــز تـــنـــهایی با من نیــــست ...
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود
دلــــــم اسیر تیر تقدیر شد...
در اوج جوانی پیــــــر شدم...
دلــــــم عجیب از این زمانه گرفته...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
بزن باران به نام هرچه خوبیست
به زیر آوار گاه پایکوبیست
مزار تشنه جویباران پر از سنگ
بزن باران که وقت لای روبیست
بزن با...ران سپندان فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران و شادی بخش جان را
بباران شوق و شیرین کن زمان را
به بام غرقه در خون دیارم
به پا کن پرچم رنگین کمان را
بزن باران که بیصبرند یاران
نمان خاموش! گریان شو! بباران!
بزن باران بشوی آلودگی را
ز دامان بلند روزگاران
بزن باران سپندان فصل خون
بزن باران که صحرا لاله گون است
اشک سرخی به رخ و چهره ی زردی دارم
نالم از درد و ندانم که چه دردی دارم
دل خوشی ها
به من بگویید زیر پاهایم سنگی وجود ندارد
دل خوشی ها
به من بگویید در طیف زندگیم سیاهی وجود ندارد
دل خوشی ها
به من بگویید در دریای دلم کوسه ای وجود ندارد
دل خوشی ها
به من بگویید در بیابان خاطراتم خاری وجود ندارد
دل خوشی ها
به من بگویید در مکتب امیدم زنگی وجود ندارد
دل خوشی ها
به من بگویید در آبروی وطنم ننگی وجود ندارد
دل خوشی ها
ای تنها دلیل بودنم
به من بگویید بالا تر از سیاهی رنگی وجود ندارد ..
همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.
دیشبــــ حوالی خوابـــ هایمـــ عجیبــــ سرد بود
و من تنهـــا تن پوشیــ کـه داشتمـ
رویای هر شبـــِ تو بـــود !
صبح رد پایتـــــ را کنــار بیـداریــ ام دیدمــ
بوِی عطرتــــ هنوز در تختــــِ خوابـــمـــ جــا مـانـد بود ...
من تموم قصه هام قصـه توست ،اگه غمگينه اون از غصـه توست
:45:
برای شادی روحم
فشردی دست بی روحم
ندیدی دل کف دستم
شکستی قلب مجروحم
کاش می دانست
بعضی از واژه ها مانند درد
کشیدنیست نه نوشتنی ..
می خواهم
بدون اسارت دوستت بدارم
با آزادی درکنارت باشم
بدون اصرار ، تورا بخواهم
با احساس گناه ترکت نکنم
باشی و اگر تو نیز با من چنین
یکدیگر را غنی خواهیم کرد
خون ِ سرخی که به دل بود، ره دیده گرفت
آسمان، رنگ شفق، از دل رنجــــیده گرفت
ای خدای مهربون ...
دلم گرفته
با تو شعرام همگی رنگ بهاره
با تو هیچ چیزی دلم کم نمیاره
وقتی نیستی همه چیم تیره و تاره
کاش ببخشی تو خطاهامو دوباره
نــــــه ... نـــه.. نه! گریـــه نمی کنـــم ،
یکــــ چیزی رفتـــه توی چشمـــم ، فکر کنـــم .. یک خاطــــره ست ..
در دلم اندوهی است
گلها می دانند
درختان نیز از گلها شنیده اند
همسایه ی ما گلهای رازقی دارد
دلم برای آن گلها می تپد:40:...
روزی دل را به دریا سپردم
چشمانم را به آسمان بخشیدم
و دستانم را در پناه زیبایی گلهای رازقی
گلی را چیدم و در پناه قلبم فشردم
و همسایه از من نپرسید : تو را چه به گل؟!
خشمگین نشد.
ولی گفت : من تنهايم!
...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که ما هر دو عاشق زاریم و کارمان زاریست