مهم نبود که چه کردی یا نکردی
آخر قصه فهمیدم
عشق تو بود که با من چه ها میکرد نه خود تو...
Printable View
مهم نبود که چه کردی یا نکردی
آخر قصه فهمیدم
عشق تو بود که با من چه ها میکرد نه خود تو...
چه روز قشنگی است آن روزی که تو پا به این دنیا گذاشتی...
تو پا به دنیای پر از رنگ گذاشتی و باعث شدی که من پا به دنیای عشق بگذارم...
چه دنیای قشنگی!پاییز فصل غم است ولی وقتی تو آمدی رنگ شادی را ب دیوار دلها پاشیدی.من آن لحظه رویایی نبودم ولی تصور می کنم وقتی چشم هایت را گشودی باران می بارید...
برای همین است که من عاشق بارانم!آری باران هم باتو در دنیا فرود آمد٫چه حس زیبایی! ای عشق آبانی من!چه زیباست که من هم آبانی ام و مطلق به پاییز٫فصل تو٫فصل من٫فصل ما...
و چه دل انگیز تر می شود اگر لحظه تلفیق روز من و تو باران هم ببارد...
ومن پشت پنجره با موسیقی باران برایت از عشق بخوانم و تو هم در آن سو با من همراه شوی٫حتی در هجوم فاصله ها...
دوست دارم حتی اگر با تو نبودم و حتی اگر با من نماندی ٫آن روزی که می روم هم پاییز باشد و چه بهتر که روز تو...
عشق من!در آن روز که دیگر نبودم لحظه ای که اولین برگ پاییزی به زمین فرود می آید به یاد من باش و درانتظار باران پشت پنجره بنشین که من روز های بارانی را با هیچ چیز عوض نمیکنم!دوستت دارم و این حس زیبارا به تو تقدیم می کنم....
نويسنده: بهناز بهزاديانفر
منبع:
کد:http://www.shereno.com/post-16446.html
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به كوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یكی ابر سیه آمد كه روی ماه تابان را بپوشانید ....
اي آسماني ترين ستاره ي هستي !
با تو ...
جرقه هاي عاشق شدن ، در آتشکده ي متروک قلبم شعله کشيد !!
و ..
ترانه هاي عاشقانه ام
با تو ...
به حقيقت رسيد !!
و با تو ...
و وجود گرم توست که ميخواهم بمانم ..
و تا هميشه و هميشه ..
در کلبه ي عشقم
ميزبان نفسهاي عاشقانه ات خواهم بود .. !!!
پولکهایش را پاک می کنم امشب شام ماهی داریم و یونس
من برای تو مرده بودم.عیسی مرا زنده کرد
طوفان هم که بیاید نوح من و تو را با خود نمی برد.ماهی ها بیرون کشتی زندگی می کنند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من در مهربانی بی دریغ جانم در عجبم
تو در انتظار چیزی نیستی
مگر کلامی که از اعماق سر برآورد
.
.
بگذار با خیالی آسوده بخوانمت
بنویسمت
من سالهاست میخواهمت به تازگی روز نخست
.
.
جای تو هیچ گاه خالی نبوده است
زیر نگاهت زنده میشوند اشیا...!
بیراه نرو
بیا من در تو بیدار میشوم و نفس میکشم
در آســـمانی که در ماست
تو خواهی بود ثابت و روشن.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من تـــو را قبل از تولـــدت میشنــــاختم
از زمانی که
از جوهــــر قلمـــم قابل تشخیص نبـودی
ذهن که پُـــرِباور شد، تـــو از جوهر تیره ی خودکارم زاییده شدی
و بر گهواره ی سپیدِ کاغذی ـَت غلتیــــــدی!
آنقدر خوب رشد کردی که همه تـــو را مخاطب دانستند ...
فاصله ی من و تـــو تنها قلم سیاهی ست، که مدام از جوهر، پُر و خالی می شود
و برایت خانواده ای میسازد!
روزی می رسد که از آن مــــن خواهی شد
زمانی که دست از قلـــم کشیدم
و همه گهواره های ســـپید را بـنـــام تـــو ثبت کــردم
آن زمان تـــو از آنِ من خواهی شــد ...
نـכا ...
.
من میگویم باید از بعضی زنها ترسید. من میگویم باید از آنها که مهربانتر هستند و بخشندهتر، بیشتر ترسید.
آنها که همیشه دستشان به نوازش است و چشمانشان یک جور خاصی نرم و پر لطف است.
آنها که برای اشتباهات مردشان، همیشه گنگ هستند؛ انگار که اشتباه طبیعیترین بخش زندگی است، انگار که بس که گیج میزنند، نمیبینند و نمیشنوند.
من میگویم باید ترسید از زنانی که همیشه میتوان محکم در آغوش کشیدشان.
باید ترسید از آنها که عصبانیتشان را فرو میدهند و چند دقیقه زمان کافی است تا دوباره لبخند بزنند.
باید ترسید از زنانی که وقف میکنند بودنشان را، خندهشان را، زندگیشان را و فراموش میکنند خودشان میخواهند کجا بروند و به کجا برسند.
باید ترسید از آنها چون وقتی خسته شوند، یعنی تمام لبخندهایشان تمام شده. تمام بخششهایشان ته کشیده. دیگر از لطف زنانه در چنته چیزی ندارند. وقتی از نفس افتادند یعنی که دیگر باید بروند سرشان را بگذارند یک گوشه و بمیرند. آنوقت هرچقدر هم که صبوری از شما باشد و عشق از شما باشد و لطف از شما، او دیگر تمام شده و رفته پی کارش.
باید از بعضی زنها ترسید، چون وقتی دیگر “نتوانند”، هیچ چیز نمیتواند زندگی را به آنها برگرداند. آنوقت باید بارتان را ببندید و زندگیتان را بردارید جای دیگر، در سایهسار دیگر
.
تـو خـلاصـہ مے شـوے בر فـنـجــاטּ اسپـرسـو و בوבِ مـارلبــرو...
و مــטּ...همــاטּ בرخــت تقـاطــع وصــال و بلــوار ڪشـاورزم! ڪـہ ریشـہ ڪرבـہ ست...
وقتے بــرگــــــ بـבهـــב.. گــــوבو حتـــمـا میــایــــב!
پی نوشـت : نمایشـنامه "در انتظــار گــودو "
.
دلم یك دوست می خواهد
كه خیلی مهربان باشد
دلش اندازه دریا
به رنگ آسمان باشد
كسی باشد پر از شبنم
پر از پروانه، آهو، آب
صدایش چكه ای آواز
نگاهش تكه ای مهتاب
كســـی باشد كه حرفـــم را
بفهـــمد با دل و جــــانش
پرستوی دلم راحت
بخوابد توی دستانش
دلم می خواهد او چیزی
شبیه برف و مه باشد
و جنس دست هایش از
هوای پاك ده باشد
همیشه صبح تا شب من
در این رؤیای شیرینم
تمام صورتم چشم است
ولی او را نمی بینم
" ناصر كشاورز"
.
.
حرمت اعتبار خود را
هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران
مشکن
که ما هر یک یگانه ایم.
موجودی بی نظیر و بی تشابه
و آرمانهای خویش را
به مقیاس معیارهای دیگران
بنیاد مکن
تنها تو می دانی که « بهترین » در زندگانیت
چگونه معنا می شود.
از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است
آسان مگذر
بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که
در زندگی خویش
که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را
از دست می دهد .
با دم زدن در هوای گذشته
و نگرانی فرداهای نیامده
زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد
و آسان هدر شود .
هر روز، همان روز را زندگی کن
و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای.
و هر گز امید از کف مده
آنگاه که چیز دیگری
برای دادن در کف داری.
همه چیز در همان لحظه ای به پایان می رسد
که قدمهای تو باز می ایستد.
و هراسی به خود را مده
از پذیرفتن این حقیقت که
هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد
تنها پیوند میان ما
خط نازک همین فاصله است .
برخیز و بی هراس خطر کن،
در هر فرصتی بیاویز.
و هم بدینسان است که به مفهوم " شجاعت "
دست خواهی یافت.
آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
عشق را از زندگی خویش رانده ای
عشق چنان است که
هر چه بیشتر ارزانی داری
سرشارتر شود
و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری
آسان تر از کف رود
پروازش ده تا که پایدار بماند .
رؤیاهایت را فرومگذار
که بی آنان زندگانی را امیدی نیست
و بی امید، زندگی را آهنگی نباشد.
از روزهایت شتابان گذر مکن
که در التهاب این شتاب
نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش
که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی
زندگی مسابقه نیست
زندگی یک سفر است
و تو آن مسافری باش
که در هر گامش
ترنم خوش لحظه ها جاریست.
نانسی سیمس / برگردان: دکتر مهدی مقصودی
.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حرف کمی نبود قرار ومدار عشق
اما چه فایده –
که نفهمیم یار را!
ای روح های ناب !
دوباره به پا کنید
قدری برای اهل زمستان
بهار را !
.
طرح مرا نریز
معماری ام نکن
مرا نساز
مرا بجوی , بگرد , کشف کن , مثل سیاره ای ناشناخته ...
مرا در کتابهایی که خوانده ای
در عکسهایی که دیده ای
در وصف هایی که شنیده ای جستجو نکن!
مرا در آنچه که هرگز نشناخته ای در من جستجو کن ...
ایلیا فراهانی
.
.
وقتي يك زن چيزي را مي خواهد، يعني آن چيز را حتما مي خواهد ،
یعنی برايش هم مهم نيست براي به دست آوردنش ممكن است ،
چه بهايي را بپردازد . . .
زن ها را نمی شود به زور پایبند چیزی کرد
باید دل شان با تــــو باشد
آنگاه حتی تا پای مرگ هم وفــــــادار می مانند . . .
.
.
.
آن تايلر
.
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
سخن گفتن با خدا مانند صحبت کردن با یک دوست پشت تلفن است... ممکن است او را در طرف دیگر نبینیم، اما می دانیم که دارد گوش می دهد...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با تو که هستم مدام برق چشمانم را می پوشانم...
سوال هایم از تو تمامی ندارد. با تو که هستم کودک می شوم. مدام چرا و چگونهمی بافم و در انتظار حرکت لب های دست نیافتنی ات تنها نگاه می کنم.
با تو کههستم مدام برق چشمانم رابا دو دست مضطربم می پوشانم تا مردمکِ کنجکاوِ نگاه های بی حادثه،خبرچینِ حادثه عاطفه ام نباشند.
تو که می دانی این ستارهبی مکان نیست که آبروریز من شده!
من به نگاه عاشقانه تو دلخوشم ولبخندسخاوتت…
ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ …
ﮔﻔﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ …
ﭘﺎﻣﻮ ﮐﻮﺑﯿﺪﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻔﺘﻢ …
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ …
ﺁﺭﻭﻡ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ ﺁﺧﻪ ﻗﻮﻟﺸﻮ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺩﻡ !
.
اگر کسی را دوست داری، به او بگو.
زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند.
جرج آلن
.
فــــــرهادها
را دربیستـــــون کشتیم
و درکتــــاب تاریخ از او به نیکی یاد می کنیم
تا ثابــــت کنیم حتـــی در
عشـــــــق
هم مــــــــرده پرستـــــیم...
:n27:
ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ
ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﻣــــــﻦ ﺑﺎﺷﺪ !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.
ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﯾﻌﻨﯽ:ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺑﻬﺖ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ
ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﯾﻌﻨﯽ:ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﮕﻪ ﺩﻣﻪ ﺩﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮﺗﻤﺎ
ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﯾﻌﻨﯽ:ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ بی ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﺕ ﮔﻞ ﺑﺨﺮﻩ
ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﯾﻌﻨﯽ :ﯾﻪ ﺑﻮﺱ , ﯾﻪ ﺣﺮﻑ , ﯾﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﺣﺲ ﺧﻮﺏ
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ
ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﻧﺪﺍﺭﻥ , ﺧﯿﻠﯿﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﻗﺪﺭﺷﻮ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻦ
ﻭﻟﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻭﺍﺭﻡ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻥ....
.
.
اگه قدش بلنده
اگه وقتی میخنده خوشگل تر میشه؛
اگه لباسش خیلی بهش میاد
اگه دست پختش خیلی خوبه
اگه خطش محشره
اگه صداش بی نظیره
اگه خوب شرایط ِ بحرانی رو کنترل میکنه
اگه بهتون آرامش میده
اگه میتونه غافلگیرتون کنه
اگه صدای نفساش آرومتون میکنه،
اگه دوست دارین سربه سرش بذارید که بهتون بگه دیوونه!
اگه مهربونه،
اگه ماهه،
اگه خوبه،
اگه دست هاشو دوست دارید...
بهش بگید .. خب؟ ..
بهش بگید .. دیر میشه هــا
.
مرا دوست بدار،
اندک ولي طولاني .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.
ﺯﻥ ﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎﻳﻨﺪ
ﺁﻧﻬﺎ ﻟﺐ ﻫﺎﻱ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﻐﻀﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺭﮊﻫﺎﻱ ﺳﺮﺥ ﺭﻧﮓ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ
ﮔﻴﺴﻮﺍﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺷﺎﻝ ﻫﺎﻱ ﻧﺎﺯﻙ
ﻭ ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﺯِ ﺳﺎﻻﺩ ﺷﺐ ﻛﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺷﻜﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ
ﺯﻥ ﻫﺎ ﺣﺴﻮﺩﻧﺪ
ﭼﻪ ﻛﻨﻨﺪ ﻃﻔﻠﻜﻲ ﻫﺎ
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﻲ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ
ﺯﻭﺭ ﻭ ﺑﺎﺯﻭ ﻛﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺟﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ
ﺯﻥ ﻫﺎ ﮔﺎﻫﻲ ﻏﻤﮕﻴﻨﻨﺪ
ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺍﻣﻨﻴﺖ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺩﻟﺸﺎﻥ ﻳﻚ ﺗﻜﻴﻪ ﮔﺎﻩ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺩﻟﺸﺎﻥ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ
ﺩﻟﺸﺎﻥ ﻳﻚ ﻣﺮﺩ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻪ ﻳﻚ ﻧَﺮ
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎﻳﻨﺪ
ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻪ ﺑﻠﺪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ
ﻓﻘﻂ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﻧﻖ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ
ﺍﺻﻠﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ
ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻏﺮﻭﺭﺷﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻜﻨﺪ
ﺍﺯﻣﺮﺩﺍﻧﮕﻲ ﺷﺎﻥ ﻛﻢ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻏﻴﺮﺗﻲ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺭﮒ ﮔﺮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ
ﻣﺎ ﻣﻲ ﻧﻮﻳﺴﻴﻢ ﻏﻴﺮﺕ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﻮﺍﻧﻴﺪ ﺣﺴﺎﺩﺕ!
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺩﺭﺩﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺪﻡ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ
ﺳﻴﮕﺎﺭﻱ ﺩﻭﺩ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ
ﺩﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﻛﭙﻨﺪ
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻳﻚ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﻳﻚ ﺑﻐﻞ ﺍﺯ ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﻲ ﺷﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ
ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻲ؟!
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻫﻴﭽﻲ ﻳﺎﺩ ﻧﮕﺮﻓﺘﻨﺪ
ﭼﻮﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ
ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ؟!
ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺜﻞ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻴﻢ
ﻓﻘﻂ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﻳﻢ
ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺎﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﻲ
ﺷﺎﻳﺪ ﻭﻗﺘﺶ ﺷﺪﻩ
...ﻛﻤﻲ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ...
.
تمام خاطراتمان را مرور کرده ام
زیر همه ی اشک هایم خط کشیده ام
همه ی صبرم را “حفظ” کرده ام
فقط دعایم کن که در “امتحان” نبودنت “رد” نشوم !
دل : عاشقم
عقل: عشق؟ یعنی چه؟
دل : مفهوم بودن
عقل : بودن ؟ بودن با که با چه؟
دل :با آن که میخوانمش
عقل : که چه؟
دل : که آرام بگیرم .که پرواز کنم
عقل : پرواز به کجا ؟
دل : به آسمان به اوج به آنجا که فقط من باشم و او
عقل : که چه کنی؟
دل: تا در آغوشش گیرم تا در زیر گوشش نجوا کنم
عقل: نجوا؟ نجوای چه ؟
دل :که دوستت دارم
عقل :دوست داشتن؟
دل : این را دیگر تو نمیفهمی
عقل: من عقلم میتوانم درک کنم
دل :دوست داشتن هر لغتش دریایی از معنی است
{ د } یعنی دل دادن؛ دل سپردن
بعد نوبت { و} که میشود: واحد یکتا نشان یک نفر
{س} سرسپردن در قبال قامت یار یعنی ستایش آن که میخوانمش
حال نوبت {ت }هست تا تجلی دوست را تکمیل کند
{ت} یعنی تمنای وصال یعنی تمنای آغوش یعنی تاراج دل توسط معشوق
حال نوبت داشتن هست
{د} یعنی دیوانگی یعنی جنون یار داغی قلب برای او
حال نوبت قامت بلند {آ } هست
{آ} آغوش یار؛ آغوش آن که { د } دیوانگی را ایجاد کرده است
حال نوبت {ش} شهد شیرین آغوش یار ؛شراب جا و تن ؛شکروجود و شوق پرواز
باز هم نوبت {ت } هست اما این بار فرق میکند
{ت} یعنی تن دادن و تن سپردن یعنی تهی شدن از خود در قبال معشوق
ودر آخر {ن} نماد عشق نشان عشق تا کامل کننده دوست داشتن شود تا نماد نجابت عشقی پاک شود
عقل: چه خوب من هم میتوانم در این پرواز با تو باشم ؟
دل : نه تو بال های این پرواز را نداری
عقل :کدام بال ها ؟
دل ؟ بال های {ع} {ش} {ق}
من جايِ تمام كساني كه
دلتنگ نمي شوند برايت
من جايِ تمام كساني كه
بي تابِ چشمهايت نيستند
من جايِ تمامِ كساني كه
گفتند دوستت دارم و تو ماندي
و آن ها نماندند
من جايِ تمامِ بوسه هاي
نيمه راه
آغوش هايِ جا مانده
جايِ تمامِ - يادم تو را فراموش - ها
من اصلا جاي خودِ خدا هم
دلم برايت تنگ شده
بگذار مردم بگويند كفر مي گويد
گفتم مردم ؟
اصلا من را چه به مردم
من را همان خدا كه چشمانِ تو را آفريد
تا من ديوانه ات شوم
كافيست !
همه چيز زيرِ سرِ همين خداست
كه تو را بي هيچ دليلي انقدر
برايِ دلِ من عزيز كرده
كه حتي به وقتِ دلگيري
دلتنگت باشم
همين خدايي كه
مي داند تو گذرت هم اين حوالي نمي خورد
اما باز كلمات را
مجبور به نوشتن براي تو مي كند
من
جاي تمام كساني كه كنارت هستند
جاي تمام كساني كه تو را مي بينند
جاي تمام كساني كه در قابِ چشمانت
جا دارند
جاي تمام كساني كه تو هرروز از حواليِ شان
گذر مي كني
دلم برايت تنگ شده
وقتی نیستی . . . خاطره هایت مرا به نابودی می کشاند!
خاطره تمام کافه های این شهر که با هم نرفتیم!
خیابان هایی که با عشق زیر باران، بدون چتر گز نکردیم!
ارتفاعاتی که برای جیغ زدنهای دو نفره فتح نکردیم!
سواحلی که رد پای ما را کنار هم نکشید!
قایق هایی که ما را به مرز غروب بهاری دریا نرساند!
تولدهای دو نفره که هرگز متولد نشدند!
هواپیماها، قطارها، متروها، اتوبوس ها، جاده هایی که هیچوقت برای ما دو نفر جا نداشت!
اتاق کوچکی که ظرفیت من کنار تو را نداشت!
رختخوابی که عطر تو را به خود نگرفت!
شب هایی که با تو صبح نشد!
. . .
برگرد به اول داستان،
وقتی تو نیستی ...
خاطره نبودن های همیشگی ات مرا به دیوانگی می کشاند!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
می ترسم
می ترسم روزی بیاید که دیگر دلی برای لرزیدن نباشد .
می ترسم روزی بیاید که هیچ واژه ای ازته دل نوشته نشود .
دیگر هیچ عاشقی از سر عشق بوسه ای
برگونه ی معشوقش نزند .
می ترسم دیگر دلتنگی رهایمان نکند
شانه ها دیگر مرحم هیچ دردی نباشد
عشق افسانه شود .
حتی
می ترسم سیگار روح بی قرار هیچ مردی را
آرام نکند
و
من هیچ جایی در نوشته های تو نداشته باشم .
وای برمن!
که باوجود اینهمه ترس هنوز
به ستاره ی روی
گل سری خیره مانده ام که تو
در هیچ شعری
ننوشتی اش...
.
.
.
پریساسمیعی
ﺑـﺮﺧـﯽ ﻭقـﺖ ﻫـﺎ ﻣـﺎ ﺁﺩﻡ ﻫـﺎﻳـﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺭﻳـﻢ ﻛـﻪﺩﻭﺳـﺘـﻤـﺎﻥ ﻧـﻤـﯽ ﺩﺍﺭﻧـﺪ ،ﻫـﻤـﺎﻥ ﮔـﻮﻧـﻪ ﻛـﻪ ﺁﺩﻡ ﻫـﺎﻳـﯽ ﻧـﻴـﺰ ﻳـﺎﻓـﺖ ﻣـﯽ ﺷـﻮﻧـﺪ ﻛـﻪﺩﻭﺳـﺘـﻤـﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧـﺪ، ﺍﻣـﺎ ﻣـﺎ ﺩﻭﺳـﺘـﺸـﺎﻥ ﻧـﺪﺍﺭﻳـﻢ .ﺑـﻪ ﺁﻧـﺎﻧـﯽ ﻛـﻪ ﺩﻭﺳـﺖ ﻧـﺪﺍﺭﻳـﻢ ﺍﺗـﻔـﺎﻗـﯽ ﺩﺭ ﺧـﻴـﺎﺑـﺎﻥ ﺑـﺮ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺭﻳـﻢ ﻭﻫـﻤـﻮﺍﺭﻩ ﺑـﺮ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺭﻳـﻢ ،ﺍﻣـﺎ ﺁﻧـﺎﻧـﯽ ﺭﺍ ﻛـﻪ ﺩﻭﺳـﺖ ﻣـﯽ ﺩﺍﺭﻳـﻢﻫـﻤـﻮﺍﺭﻩ ﮔـﻢ ﻣـﯽ ﻛـﻨـﻴـﻢ ﻭﻫـﺮﮔـﺰ ﺍﺗـﻔـﺎﻗـﯽ ﺩﺭ ﺧـﻴـﺎﺑـﺎﻥ ﺑـﻪ ﺁﻧـﺎﻥ ﺑـﺮ ﻧـﻤـﯽ ﺧـﻮﺭﻳﻢ . . ." ﺷﻞ ﺳﯿﻠﻮﺭ ﺍﺳﺘﺎﯾﻦ "
خواب ديدم بيداری
من در برابر چشم های زيبايت و نگاه معصومانه ات هميشه کم آوردم.
گفتی زيبا بنويس
اما من معنی انديشه های ترا کم دارم.
ميدانم که هنوز هم مهر بانی ...
دستهای مهربانت کجاست؟
بیا گاهی به خودت دروغ بگو...
چند دروغ ساده؛
مثل:
من خوبم...
آرامم، خوشحالم...
بیا گاهی اشتباه کن، اشتباه بنویس...
خواهر، خواستن، خواهش را بدون "واو" بنویس...
ترس را با هر "ط/ت" که دوست داشتی بنویس...
و ببین که آب از آب تکان نمی خورد!
که زندگی راه خودش را می رود!
که چرخ زندگی با اشتباه تو نمی ایستد!
اصلا بیا گاهی خودت را به کوچه علی چپ بزن...
توی کوچه علی چپ قدم بزن...
راه برو، سوت بزن...
نگو یکبار باختم، تعطیل!
دیگر بازی نمی کنم!
زندگی با این باختن ها،
این افتادن ها،
این زمین خوردن هاست که زندگی می شود!
خطر کن بی پروا...
سر چیزهای بزرگ زندگی!
کارت، اعتبارت، جانت حتی...
این همه احتیاط که چه؟!
که خط نیفتد روی شیشهء دلت؟!
بیا یک بار بی هدف، بی نقشه، بی قطب نما راه بیفت...
بی توشه حتی...
برو بباز!
نترس! بازی کن...
آن قدر تا چیزی برای باختن نماند!
تا از دست دادن عادت شود و باختن پالایش روح...
باور کن زمین خوردن جزیی از زندگیست!
بازی کن...
ساده است. دیوارها را که برداری سقف میریزد. دو ضربدر دو مساوی چهار. چطور انتظار داری که هیچ دیواری بین آدم ها نباشد؟
این همه نزدیک شدن به آدم ها، ویرانی رابطه است.
هندسه بخوان، ریاضی رابطه را بلد باش، گیرم که خودتان ستون باشید بی نیاز از دیوار، اما محاسبه کن، فکر کن، فاصله ها را بشناس....
خودم پراندمت نازنين
وقتي با حرف هايم بهت بال دادم
حالا رنگ آسمانه اي ديگر را به رخم من مي کشي؟
دارم امید به راه فردا
راز دنیا
باشدش روز و شب در کنارم
او را بینمش در دل عاشقانه
پیمانه در پیمانه فشانم
سوی فردا
راه زیبا
باشدش در راه او گل فشانه
گام به گامش شوم من عاشقانه
یک دم
پاک و زیبا
بینمش او را من در جماعت
بهر او جان دهم هر زمان عاشقانه
خوانم او را
پاک و زیبا
بینمش او را من عاشقانه
بر سرای راه جاودانه .
اسماعیل شجاعیان
این کاغذ ها را ببین
همه خالی مانده اند
نمی دانم چرا همیشه فکر می کردم یک دنیا حرف برای گفتن دارم
یک دنیا حرف های ناگفته که تا به حال نشنیده ای
همیشه فکر می کردم اگر روزی قرار باشد از تو بنویسم،
تمام این کاغذ ها سیاه میشود.
اما امروز که شروع به نوشتن کردم،دیدم حتی یکی از آنها هم پر نشده اند.
پس این همه حرف که روی دلم سنگینی میکند چیست ؟
دلم پر است
پر است از حرف هایی که دوست دارم فقط تو بدانی
اما راستش نه به زبان می آید و نه می توانم بنویسم آنها را
بیا این کاغذ ها را جمع کن
تازه فهمیدم دلم لبریز از حرف نیست
لبریز از یک حس است
حس دلتنگی ..
حالا من مانده ام و یک دنیا حرف که نه گفتنی است و نه نوشتنی
بیا این کاغذ ها را جمع کن
من چیزی برای نوشتن ندارم …
دلم برای کسی تنگ است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
میلیون ها و میلیارد ها آدم توی این دنیا هستند و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند،
آخر من بدبخت چرا نمیتوانم؟
رومن گاری / خداحافظ گری کوپر
وبلاگ حوض نقاشی
آن اوایـل، می تـرسیـدم
مثـل سنـگ شـده بــودم
فکــر می کـردم وقتــی کنـارم نباشــی،
نمی تـوانـم رنـده بمانــم
اما شـب هـای زیـادی را پشـت سـر گذاشتـم
و دربـاره ی ایـن که چگونـه مـرا به اشتبـاه انـداختـی، فکـر کـردم
پـس از آن، قـوی شـدم
و یـاد گرفتـم چگـونه تنهـا بمانـم
و وقتـی از دوردسـت ها برگشتــی
آمــدم تا تـــــــو را ببینــم
ولـی با نــگاه غمگینـت مواجـه شـدم
آن قفـل های لعنتــی را بایـد عــوض می کــردم!
باید کلـــید هایـت را می گرفتــــم!
بـرای یـک بـار هـم که شـده، بایـد می دانستـم کـه
برگشتــه ای تـا آزارم بـدهـی
همیـن حـالا بـرو بیـرون
همیـن حالا بـرگـرد
چـون این جـا دیـگر کسـی به تـو خـوش آمـد نمی گویـد
تــــو همـان کسی هستـی که می خواسـت با خـداحافـظی، به مـن صدمـه بزنـد
فکـر می کنـی فـرو ریختـه ام؟
یا که فکـر می کنـی ( بـدون تـــو ) مــرده ام؟
نــه! زنــده می مانــم
از زمــانی که یــاد گرفــته ام چگــونـه عشــق بـورزم،
می دانــم که زنــده خواهـــم مانـــد
تمـــام هستی ام را وقـف زنــدگی کـرده ام
با تمــام وجــود عشـــق ورزیــده ام
و زنــده خواهــم مانـد
بـرای ایـن که از هم گسســته نشــــوم،
تمـام زورم را زدم
سخــت تـلاش کــردم
تا قلــب شکســته ام را مــداوا کنــم
و شــب هـای زیــادی را ســپری کــردم
در حــالی که بـرای خـودم تاسـف می خــوردم
عــادت داشتـــم گریـــه کنـــم
امـا حـالا ســرم را بالا می گــــیرم
و تـو مــرا می بینــی
که تغییــر کــرده ام
مــن آن فـــرد مقیــد و محقـــر نیستـــم
که همچنـــان به تــــــو عشـــق می ورزد
و حـــالا احســاس می کنـــی که رهـــا شـــده ای
و از مــن انتظـــار داری که با کـــس دیـــگری نباشـــم
ولـــی مــن تمــــام عشقـــم را برای کســی نــگه داشـــته ام،
که عاشقـم باشد
همیـن حـالا بـرو بیـرون
همیــن حـالا برگـرد
چــون ایـن جــا دیــگر کســی به تـــو خـوش آمـــد نمی گویـــد
تو همـاان کسـی هستـی که می خواسـت با خـداحـافـظی، به مـن صدمــه بزنــد
فکـر می کنـی فـرو ریختـه ام؟
یا که فکـر می کنــی ( بـدون تــو ) مــرده ام؟
نـه! زنــده می مانــم
از زمــانی که یــاد گرفتــه ام چگـونــه عشــق بــورزم،
می دانــم که زنــده خواهــم مانــد
تمــام هستـی ام را وقــف زنــدگی کــرده ام
با تمــام وجــود عشــق ورزیــده ام
و زنــده خواهـــم مانـــد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
محتوای مخفی: متن اصلی