بلوغ آبی اندیشه بودی
به نازک طبعی یک ریشه بودی
نمی داند کسی در هیئت سنگ
خیال نازک یک شیشه بودی
Printable View
بلوغ آبی اندیشه بودی
به نازک طبعی یک ریشه بودی
نمی داند کسی در هیئت سنگ
خیال نازک یک شیشه بودی
اهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد ازو بصیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ اهنی در سنگ
وفا با هیچکس کردست گیتی
که با ما برقرار خود بماند؟
چو میدانی که جاویدان نمانی
روا داری که نام بد بماند؟
سلام
دوستان لطفا به قوانيني كه بنده و همكار محترم زيرشاخه چندين بار يادآوري كرديم با دقتتر توجه بفرماييد و از قرار دادن n تا بيت كه مربوط به اشعار دنباله دار هستن و به تنهايي مفهوم واضحي رو نمي رسونن در عرض 30 ثانيه خودداري كنيد.
اين تاپيك تا اطلاع ثانوي و تا وقتي كه ويرايش بشه قفل باقي مي مونه.
موفق باشيد
سلام
اين تاپيك براي دومين بار ويرايش كلي شد و بازگشايي ميشه؛
فقط دوستان عزيزي كه در اينجا فعاليت دارن توجه داشته باشن كه بر طبق قانون و روال تاپيك اشعاري رو قرار بدن كه علاوه بر داشتن مفهوم و زيبايي ادبي در يك يا دوبيت معني كاملي رو برسونه و بخشي از دنباله ي اشعار نباشه كه بدون قبل و بعد خودش معني پيدا نكنه.
همين طور فقط به صورت اسپم وار و پشت سر هم و بدون توجه به مفهوم ابيات اونها رو در اينجا قرار نديد لطفا.
در صورت عدم رعايت موارد ناچارا تاپيك حذف ميشه.
از همكاري و زحمات همه ي شما عزيزان ممنونم و متشكر؛
هميشه موفق باشيد
آن پریشانی شب های دراز و غم یار
همه در سایه ی گیسوی نگار آخرشد
علي را ضربتي كاري نمي شد --- گمانم ابن ملجم ياعلي گفت
مگرخيبر زجايش كنده مي شد --- يقين آنجاعلي هم ياعلي گفت
صد قافله ناز در کمین اندازی
بر نقش خدا صد آفرین اندازی
زین عشوه و غمزه عاقبت میترسم
روی دل من تو بر زمین اندازی
عبدالرضا-م عاکف
صد خنده به لب جوانه زد با گل تو
از شدت عشق، چانه زد بلبل تو
خاموش ولی قیامتی بر پا شد
آنجا که دلم به شانه زد کاکل تو
دل میشکنی مگر تو سنگی ایدوست
صد رنگ شوی مگر زرنگی ایدوست
با خصم چه باشدت تفاوت بر گو
او تیغ کشد تو هم به جنگی ایدوست
و گـر مـیــل خـزان داری نگـاهـی جـانـب ما کـن اگر خواهی که گـُل بـیـنی رُخ خـود را تماشا کن
همچو گل ، ناف تو برخنده بريده ست خدا-------------- ليك امروز ، مها ، نوع درگر مي خندي
باغ با جمله درختان ز خزان خشك شوند ------------- زچه باغي تو كه همچون گل تر مي خندي ؟ " مولوي "
.به فراقی عاشقانه دلم از خودم گرفته
. وبه شوق عطر شانه، دلم از خودم گرفته
. دم در نگاه خود را به ره تو می کشانم
. تو بیا، بیا به خانه، دلم از خودم گرفت
حميد قاسمي
ی مروت شد تبر با ريشه ها
آنچنانکه خشم با انديشه ها
خصم جهل آلود بنیان برفکن
گردن ما میدهد بر تیشه ها
عبدالرضا-م عاکف
طبیب دردمی، درمان نخواهم
خراب عشقم و سامان نخواهم
هزاران دفعه با خود عهد کردم
به پای عشق حتی جان نخواهم
هميشه حرفهای ساده ای بود
هميشه حرف بود و وقت محدود
ولی وقتی که رفتی باورم شد
که ديگر آخرين فرصت همين بود
پريسا غضنفری
يک شب تو بيا سراغ بی خوابيهام
يک گريه بچين ز باغ بی خوابيهام
تنها تو شبی بياد من باش، همین!
تا شعله کشد چراغ بی خوابیهام
حس نفست، گرمی سرمای من است
لمس بدنت،وسعت گرمای من است
این روشنی چشم پر از رِوًيايت
فانوس غزل نمای شبهای من است
بی مروت شد تبر با ريشه ها
آنچنانکه خشم با انديشه ها
خصم جهل آلود بنیان برفکن
گردن ما میدهد بر تیشه ها
هر که او ارزان خردارزان دهد گوهری طفلی به قرصی نان دهد
چرا از مثنوی غافل شدی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
خنده ات در من نشات آورده است
زیرچشمی دیدنت یک زندگیست
دل به عشق گر نهم مجنون شوم
ترک کویت اوج یک دیوانگیست!
این کلبه چون آتشکده زندان من است
بیمارم و دیدار تو درمان من است
هرچند که تنها و غریبم اینجا
از عشق تو صد خاطره مهمان من است
غمگینم و دیشب ز غمت جانم سوخت
چون توبه نمودم همه ایمانم سوخت
تنها اثر از عشق تو در چشمم بود
افسوس که توفان شد و چشمانم سوخت
نگارا چه سازم دلم در گرفته
به مرگش غم و درد لشکر گرفته
دلم مدتی گشته بود رام رامم
ولی باز شور و تب از سر گرفته
شاعر حکمت حکیمی
.نمی دانم چرا تنهاتر از خورشيد شده ام
. برای رفتن وماندن پر از ترديد شده ام
. فصل گمانم هیاهوی نیست باغچه را
. نخواسته یک دم از تو نا امید شده ام
حسن ابراهیمی(پویا)
کشم آهی که گردون پر شرر شی .... دل دیوانهام دیوانهتر شی
بترس از برق آه سوته دیلان ..... که آه سوته دیلان کارگر شی
یکی برزی گرگ نالان درین دشت
بخون دیدگان الاله میکشت
همی کشت وهمی گفت اندریغا
بباید کشت وهشت و رفت ازیندست
درد غزلم، قصیده ی چشم تو بود
پای دل من رمیده ی چشم تو بود
یک قافله عاشق از ارادت میگفت:
بیچارگی از پدیده ی چشم تو بود
از بوی تو پر شود ز گل دفتز من
صد شاخه زند ترانه در باور من
مستت کنم از غزل،مرا مست کند
یک جرعه تبسم از تو در ساغر من
تابوت دلم کجا بَرد چشم تو باز
بگذار که بر مرده بخوانيم نماز
در سوگ من این نشستگان ميدانند
بیفایده شد به آسمان دست نياز
بلیل به هزار شیوه شیون میکرد
گل را ز هجوم غصه ایمن میکرد
من بودم و خاطرات دلباختگی
انگار به من،حکایت از من میکرد
از آن روزی که ما را آفریدی
به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت
ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی
آغوش در
دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست
خراج خواب
***********
شب افسانه پردازان گذشته اشت
خراج خواب بی پایان گذشته است
به سر پنداری از نو را به پرور
جهانی کهنه پنداران گذشته است
کوله بار جدایی
***************
به دوشم کوله باری از جدایی است
مرا با کوی هجران آشنایی است
بگوش من هنوز از دور و نزدیک
صدای گفتگو های جدایی است
بی صدایی
***************
به هرسویی صدایی بی صدایی است
دل درد آشنای من هوایی است
درین ویرانه رستای نگاهم
جهانی را هوای کد خدایی است
همدست جنون
*******************
صدایم خالی از رنگ و فسون است
اگر چه پای تا سر غرق خون است
به بیجان نسخه ی از آتش کین
به احساسی که همدست جنون است
شیشۀ هوش
****************
صدای حنده نوشم شکسته
به زیر بار غم دوشم شکسته
بکش پا را زمیدان نگاهم
که پُشت شیشۀ هوشم شکسته
غم رسوایی
**************
علاجی کو غم رسوائیم را
شرار شعله شیدایم را
نمی گیرد نگاه دل نشینی
سراغ جاده تنائیم را