-
گاهـی دلــم می گيــرد
از آدم هايی كه در پس نگـاه ســردشان با لبخندی گرم...
فريبت می دهند
دلــم ميگيـرد از خورشيــدي كه گـرم نمی كند...
و نوري كه تاريكي مي دهد
ازكلماتي كه چون شيريني افسانه ها فريبت مي دهند...
دلم مي گيرد...!
از سردي چندش آور دستي كه دستت را مي فشارد
و نگاهي كه به توست و هيچ وقت تو را نمي بيند
از دوستي كه برايت
هديه ، دوبال براي پريدن مي آورد
و بعد ...
پرواز را با منفورترين كلمات دنيا معني مي كند
دلم مي گيرد از چشم اميد داشتنم به اين همه هيچ
گاهي حتي...
از خودم هم دلم ميگيرد...!
-
دوره ارزانیست ...!
و دروغ از همه چیـــز ارزانتــر !
آبــرو ...
قیمت یک تکـه نان !
و چه تخفیف بزرگـی خـورده ست ...
قیمت هر انســان ...!
-
ماییم و می مطرب و ایــن کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر دُرد شراب
فــارغ ز امیـــد رحمت و بـیـــم عذاب
آزاد ز خـــاک و بـــــاد و از آتــش و آب
-
زندگي را بد ساخته اند
كسي را كه كه تو دوستش مي داري تو را دوست نمي دارد
و كسي را كه تو را دوست مي دارد تو دوستش نمي داري
و كسي را كه تو دوستش مي داري و او نيز تو را دوست مي دارد
به رسم تقدير هرگز بهم نمي رسيد
و اين است رسم زندگي ....
-
یک روز ز بند عالم آزاد نی ام
یک دم زدن از وجود خود شاد نی ام
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار فلک هنوز استاد نی ام
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کوله بارت بربند !
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد
که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا را
و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم
می شود آسان رفت
می شود کاری کرد که رضا باشد او
ای سبکبال ، در این راه شگرف
در دعای سحرت ، در مناجات خدایی شدنت
هرگز از یاد نبر
من جامانده بسی محتاجم......
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MoBn
-
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
-
حرفی نگفته نیست ،
هر چه بوده گفته اند ،
به سهم ما زندگی هم کرده اند
دیگر باید اجازه ی سکوت بگیریم...
-
-
مرد بغض کرد و نه
مرد گریه هم نکرد
مرد،مرد و مرد و مرد
خسته بود از این سکوت
هق هقی که میرسد
جز تو هیچکس که نیست
این صدا صدای کیست؟
گریه مال مرد نیست!
مرد سطر آخر شعر را چنین نوشت:
همچنان که میگریست
گریه مال مرد نیست!