?you said Ohara disappeared from the next map, didn't you
?can you see humans when looking from above on a map
!It's because you are looking upon the world this way, that's why you can do such a horrible thing
One Piece
Printable View
?you said Ohara disappeared from the next map, didn't you
?can you see humans when looking from above on a map
!It's because you are looking upon the world this way, that's why you can do such a horrible thing
One Piece
Wreck-It Ralph
I am bad and that is good, I will never be good and that's not bad, there's no one I'd rather be than me
من بد هستم و این خوبه، من هیچوقت خوب نمی شم و این بد نیست. دلم نمیخواد هیچ کسی به غیر از خودم باشم.
(جمله الهام بخش انجمن شخصیت های بد!)
+ چرا اینطوری مثل دله دزدا از میدون فرار کردید؟!
- چرت و پرت نگو! مگه نمیدیدی جلوی چه جمعیتی داشتیم میجنگیدیم؟ اگه میموندیم احتمالاً مثل قهرمانا باهامون برخورد میکردن. حتی فکر کردن بهش تن و بدنمو میلرزونه.
+ مگه قهرمان شدن چیز خوبی نیست؟
- بذار روشنت کنم... قهرمان کسیه که مشروبش رو با بقیه تقسیم میکنه، اما من دلم میخواد همشو تنهایی بخورم! :n09:
+ این کجاش تعریف قهرمانه! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وان پیس _ One Piece
یه سكانس-دیالوگ بامزه از فیلم بادامزمینیها The Peanuts Movie (2015) جایی که چارلی برای مشاوره رفته پیش لوسی:
لوسی: چارلی بروان. چی شده اینقدر دیروقت اومدی اینجا؟
- چارلی: من به توصیهات درمورد دخترا احتیاج دارم، لوسی
تو هم یه دختری، درسته؟ بزار اینطور بگیم که یه دختری هست که میخوام تحت تأثیر قرارش بدم
ولی اون یه چیزیه و من هیچی نیستم
اگه من یه چیز بودم و اون هیچی نبود، میتونستم باهاش حرف بزنم
یا اگه اون هیچی نبود و منم هیچی نبودم، میتونستم باهاش حرف بزنم
ولی اون یه چیزی هست و من هیچی نیستم،
واسه همین اصلاً نمیتونم باهاش حرف بزنم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو خیلی احمقی، چارلی براون. چرا که چیزای زیادی داری که از خودت نشون بدی
- اون صورت خوشگلی داره و خوشگل بودن منو مضطرب میکنه
صورت خوشگل؟ خوشگل؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من یه صورت خوشگل دارم! چطور شده که صورت من تو رو مضطرب نمیکنه؟
چطور شده که میتونی با من حرف بزنی، چارلی براون؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ?Charlie Brown. What brings you out here so late in the day
.I need your advice on girls, Lucy
.You're a girl, right? Let's just say there's this girl I'd like to impress
.But she's something and I'm nothing
.If I were something and she was nothing, I could talk to her
.Or, if she was nothing and I was nothing, I could talk to her
.But she's something and I'm nothing
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] so I just can't talk to her
.You're being ridiculous, Charlie Brown. Why, you have much to offer
.She has a pretty face and pretty faces make me nervous
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ?Pretty face? Pretty face
?I have a pretty face! How come my face doesn't make you nervous
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ?How come you can talk to me, Charlie Brown
محتوای مخفی: ادامهی سکانس
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﻰ: ﺩﺭ ﭼﻪ ﺭﻭﺯﻯ ﻫﺴﺘﯿﻢ؟
ﭘﺎﺗﺮﯾﻚ: ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﺍﻭﻩ... ﺭﻭﺯ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼقهام!
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ ﺻﺪﺍمو ﻣﯽﺷﻨﻮﯼ؟
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﻧﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺎﺭﯾﮑﻪ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پاتریک (وقتی مغزش تکون خورد و دانشمند شد): دانش هرگز نمیتونه جای دوستی رو بگیره... من ترجیح میدم یه احمق باشم!
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﯾﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ میخریم
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ نمیتونه ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﻪ
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯾﻢ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺭﻭی ﻣﺎ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﻣﻦ ﺯﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﺩﯼ نمیخورم!
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﭼﺮﺍ به دﺭﺩ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ، ﺑﺎﻋﺚ میشی ﺑﻘﯿﻪ نسبت ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ حس ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﭼﯽ ﮐﺎﺭ میکنی؟
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﺻﺒﺮ میکنم ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ
پاتریک: من یه دزد دریایی واقعیام، سه هفته است حموم نرفتم.
باب اسفنجی: ما فقط چند ساعته دزد دریایی شدیم.
پاتریک: میدونم!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پاتریک: من سالهاست بیدار میشم، میخورم، میخوابم. حس میکنم به استراحت نیاز دارم!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اختاپوس: حیف که باب اسفنجی اینجا نیست تا از نبودن خودش لذت ببره!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خرچنگ (به پاتریک): تو اخراجی پاتریک
پاتریک: اما آقای خرچنگ من برای شما کار نمیکنم که!
خرچنگ: خوب از الان استخدامی
پاتریک: واقعا؟!
خرچنگ: حالا اخراجی!!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ژان والژان: مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم. این دیگر چه دنیاییست!
بینوایان
از فصل اول سیمپسون ها / the simpsons S01
هومر داره خونواده خودشو با بقیه مقایسه میکنه و پی میبره که خونوادش نرمال نیستن
هومر: متاسفم مارچ٬ ولی گاهی وقتا فکر میکنم ما بدترین خانوداه این شهریم
مارچ: شاید باید بریم به یه شهر بزرگتر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.The more you take, the less you have
Oogway: هر چقدر بیشتر بگیری داشتههای کمتری خواهی داشت.
.If you only do what you can do, you will never be more than you are now
Shifu: اگه فقط کارهایی که میتونی رو انجام بدی، هیچ وقت از چیزی که الان هستی فراتر نمیری.
.Sometimes, we do the wrong things for the right reasons
Mr. Ping: بعضی وقتا به دلایل درست کارای اشتباه ازمون سر میزنه!
.Okay, pay attention because I'm only gonna go over this 10 more times
Po: خیلی خب، خوب توجه کنید چون 10 بار دیگه بیشتر توضیح نمیدم!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
:دی
این خیلی بده که آدما تا وقتی که دیگه خیلی دیر شده از هم نمیپرسن چه حسی دارن.
-----------
یه پیرمرد لاغر با ویلچر میاد تا ببیندش،
مردی که ده ساله که اونجا بوده ولی کم پیش میومد ملاقاتی داشته باشه
هیچ کدومشون یادشون نمیاومد که چرا اونجان یا اینکه دقیقا طرف مقابلشون کیه
ولی اونها نشستن و با هم یه برنامهی ورزشی دیدن
و وقتی که موقع رفتن بیل رسید، وایساد و یه جملهی زیبا به مرد گفت:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
"تو بخشیده شدی."
و هیچ کدوم نفهمیدن منظورش چیه
ولی پیرمرد به هر حال زد زیر گریه
و دیگه هیچ وقت همدیگه رو نخواهند دید...
تصور کرد که انگار مشکل تنفسی داره و توی یه اتاق با آدمای نگران بیدار میشه
کل عمرش از مرگ میترسید
و به همون اندازه ای که سعی می کرد بهش فکر نکنه،
مرگ همیشه پشت سرش بود، توی هر گوشهای، شناور توی هر افقی.
اون از مرگ توی موقعیتهای مختلف میگریخت،
اما توی دورهی جاهلیت جوانی این اتفاقها به شکلی انتزاعی، براش محال به نظر میومد
اما با گذر هر دهه، دورههایی که گذرونده بود رو ارزیابی میکرد
و توی چهل سالگیش که به نظر نصف عمرشو گذرونده بود،
تو بهترین حالت، فقط اومده بود که فقط یه چیز رو بفهمه:
تو فقط پیر خواهی شد.
چیز بعدی که میفهمی اینه که به جای اینکه به جلو نگاه کنی، به عقب نگاه میکنی
و حالا، بعد از گذر اون همه سال نگرانی، شبهای بیخوابی و انکار،
بیل بالاخره فهمید با مرگ چشم تو چشم شده.
توسط آدمایی که دیگه نمیشناسه احاطه شده و دیگه احساس نزدیکیای با هزاران خویشاوند قدیمیش نمیکنه.
همینطور که خورشید به سمت غروب پیش میرفت
بالاخره داشت متوجه این چیز گنگ و مسخره میشد که
چقدر منتظر این لحظه تو تمام زندگیش بوده
این لحظهی مزخرف و بیلطافت مرگ
که با تهاجم به بسیاری از روزها و پریشان کردنشون
استرس و اتلاف وقت زیادی رو ایجاد کرده.
ای کاش می تونست به عقب برگرده و کمی از عقل و خردش
برای دورهی جوانی خودش استفاده کنه.
ای کاش حداقل می تونست اینو به جوانهای توی اتاق بگه.
یه دستشو بالا برد و خیلی غیر روشن گفت:
«انگار بوی خاک و نور ماه میاد».
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
"It smells like dust and moonlight"