-
نکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي ما را به رخ ما بکشد
طعنه اي بر در اين خانه ي تنها زد و رفت
دل تنگش سر گلچيدن از اين باغ نداشت
قدمي چند به آهنگ تماشا ز د و رفت
کنج تنهايي ما را به خيالي خوش کرد
خواب خورشيد به چشم شب يلدا زد و رفت
خرمن سوخته ي ما به چه کارش ميخورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زدو رفت
-
اینجا
مهم نیست کجاست
بی تو
همه جا دور دست است..
-
باران می بارد امشب دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تودارم یادگاری سردیه این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را با تو ای عاشق ترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریا سینه من دشت غم ها
یادم آید زیر باران با تو بودم ، با تو تنها
زیر باران با تو بودم
زیر باران با تو تنها
باران می بارد امشب دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته ره می سپارد امشب
این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی از سفر اما نمیشه باور من
رفتنت را کرده باور التماسم را ببین در این نگاهم
زیر باران گریه کردم بلکه باران شوید از جانم گناهم.»
-
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست
خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست
شرح درمانگی خود به که تقریر کنم
عاجزم چاره ی من چیست چه تدبیر کنم
-
بگيد كه هفت شبانه روز شهرو سيا ببندن
عروسي عشق منه همه حنا ببندن
ترانه خون هيچي نگو توام بيا نگا كن
ترانه هاتو خط بزن دفترتو سيا كن
بگو خدا با ما نبود آدم بدا رو دوست داشت
گل يكي يه دونمو تو باغ ديگه اي كاشت
بگو همه خوب بدونن رز سيامو چيدن
ميگن غريبه اومده برق چشاشو ديدن
اي غريبه مواظب رز قشنگ من باش
نذار كه سختي بكشه بعدا بگي كه اي كاش
اي غريبه بگو براش قصر طلا ميسازي
بگو به پاي داشتنش هر چي داري ميبازي
قسمت ما دوري نبود خدا با ما چي كار كرد؟
ناله هاي ترانه خون عاشقا رو بيدار كرد
ميخوام برم سقاخونه شمعامو پس بگيرم
بگم كه قهرم با همه يه گوشه اي بميرم
-
فراموش کردنت
به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یاد می آورند..
-
الا ، اي رهگذر ! منگر ! چنين بيگانه بر گورم
چه مي خواهي ؟ چه مي جويي ، در اين كاشانه ي عورم ؟
چه سان گويم ؟ چه سان گريم؟ حديث قلب رنجورم ؟
از اين خوابيدن در زير سنگ و خاك و خون خوردن
نمي داني ! چه مي داني ، كه آخر چيست منظورم
تن من لاشه ي فقر است و من زنداني زورم
كجا مي خواستم مردن !؟ حقيقت كرد مجبورم
چه شبها تا سحر عريان ، بسوز فقر لرزيدم
چه ساعتها كه سرگردان ، به ساز مرگ رقصيدم
از اين دوران آفت زا ، چه آفتها كه من ديدم
سكوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باري كه من از شاخسار زندگي چيدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاك ، پوسيدم
ز بسكه با لب مخنت ،زمين فقر بوسيدم
كنون كز خاك فم پر گشته اين صد پاره دامانم
چه مي پرسي كه چون مردم ؟ چه سان پاشيده شد جانم ؟
چرا بيهوده اين افسانه هاي كهنه بر خوانم ؟
ببين پايان كارم را و بستان دادم از دهرم
كه خون ديده ، آبم كرد و خاك مرده ها ، نانم
همان دهري كه بايستي بسندان كوفت دندانم
به جرم اينكه انسان بودم و مي گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشيد و بكوبيدم به بد مستي
وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي
شكست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستي
كنون ... اي رهگذر ! در قلب اين سرماي سر گردان
به جاي گريه : بر قبرم ، بكش با خون دل دستي
كه تنها قسمتش زنجير بود ، از عالم هستي
نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا
در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا
همه بازيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا
پر و پا بسته مرغي در قفس بودم در اين دنيا
به شب هاي سكوت كاروان تيره بختيها
سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا
به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي
كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادي
-
بوی باران بوی سبزه بوی کوچه های خاکی بوی برهنگی عشق
های و هوی رعد و برق ، انتظار باران پشت پنجره ، بغض ِنشسته در گلو
خانه ء بی تو ، من ِ بی تو ، فردای بی تو
همه چیز آماده است برای یک باران شیرین تابستانی برای اندوه آخرین روزهای شهریور
برای قدم زدن با خیالت به باران می روم !!
-
رفتنت چقدر شبیه عصر جمعه بود
پس از تو
انگار شب شده است
آه! دیدارت دوباره طلوع نکرد
و چشمانم
به انتظار روز
تار عنکبوت بست!
-
هرروز جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی ست به افتادن سیبی
در غلغله ی جمعی و تنها شده ای باز
آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی
آخر چه امیدی به شب و روز جهان است
باید همه ی عمر خودت را بفریبی
چون قصه ی آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده ست نصیبی
آیینه ی تاریخ تورا درد شکسته ست
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی!
فاضل نظري