ما که رازی شده ایم رزق مقرر شده را
نکشیم ناز گدایان توانگر شده را
مرسی
Printable View
ما که رازی شده ایم رزق مقرر شده را
نکشیم ناز گدایان توانگر شده را
مرسی
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
دلا ياران سه قسمند گر بداني
زباني اند و ناني اند و جاني
به ناني ، نان بده از در برانش
نوازش كن ز يار زباني
ولي كن يار جاني را نگه دار
به پايش جان بده تا مي تواني
یکی دختری داشت خاقان چو ماه
کجا ماه دارد دو چشم سیاه؟
به دنبال چشمش یکی خال بود
که چشم خودش هم بدان خال بود
از گوشه" رجز" با صدای شجریان!
در فروبسته ترین دشواری
درگران بارترین نومیدی
بارها بر سر خود بانگ زدم:
_ هیچت ار نیست مخور خون جگر
دست که هست!
بیستون را به یاد آر
دست هایت را بسپار به کار
کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار!
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
به کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ، ننمایی وطنم
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت ار وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
من دیوانه چو زلف تو رها می کردمنقل قول:
هیچ لایق ترم از حلقه ی زنجیر نبود
یا رب این آینه ی حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قدرت تاثیر نبود
دست در دست کسی
یعنی پیوند دو جان!
دست در دست کسی
یعنی پیمان دو عشق!
دست در دست کسی داری اگر دانی دست
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست!
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
حالا تو نیستی
کلاغ ها قار قار می کنند
و من به بخت سیاه خود
سنگ می زنم
درست روبه روی نیمکت آن روز
اینبار من تنها
خسته
با چشمانی که اشک مهمان این روزهایشان است
به فواره ها می نگرم
فواره هایی که حدیث عاشقیم را با من واگو می کنند ...
به اوج می روند
و درست در لحظه رسیدن
میهمان نامهربانی زمین می شوند
گیرم که علیک! شعرت کو محمد جان
تلفن را بردار/ شماره اش را بگیر / و ماموریت کشف خود را / در شلوغ ترین ایستگاه شهر / به او واگذار کن / از هزاران زنی که فردا پیاده میشوند از قطار/یکی زیبا / و مابقی مسافرند.
-------
سلام جلال جان
شعر که گذاشته بنده خدا
دلم گرفته ای دوست، هوای گريه با من
گر از قفس گريزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که ديده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من
سلام مژگان خانوم.
من که چیزی ندیدم. شوخی میکنید نه؟
نوبهار است ، گل به بار است .......... ابر چشمم ، ژاله بار است
.................. اين قفس چون دلم تنگ و تار است ..................
شعله فكن در قفس اي آه آتشين ..... دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه اي تازه گل از اين ... بيشتر كن ، بيشتر كن ، بيشتر كن
مرغ بي دل ، شرح هجران ............... مختصر ، مختصر كن ، مختصر كن
***
جلال لحنت قشنگ نبود.شعر هم گزاشتم
اواتور هم مبارک.
از بس شما هی د میدید به کمبود خوردم
نازنین با من مگو دل بر کن از تکرار من
گرتو تکرار منی جویای تکرارم هنوز
گرچه تن زخمی و خکی در رهت افتاده است
نیست بر ایینه دل هیچ زنگارم هنوز
---------
جلال جان اواتار و امضای جدید مبارک
اواتارتون منو یاده کتابهای صادق هدایت می اندازه
محمد هم شعر را به صورت یه کارت پستال گذاشته
ز من هرآن که او دور، چو دل به سينه نزديک
به من هر آن که نزديک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سويی، نه باده در سبويی
که تر کنم گلويی، به ياد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گويدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گريه با من ...
ممنون .
محمد لحنم بد بود؟ من فقط به دوستام میگم "علیک":46:
به خدا من چیزی نمیبینم. فکر کردم خالی گذاشتی.:41:
حالا چرا صادق هدایت مژگان خانوم؟
عمر حقيقت به سر شد ................. عهد و وفا بي اثر شد
ناله عاشق ، ناز معشوق ............... هر دو دروغ و بي ثمر شد
راسته و مهر و محبت فسانه شد ..... قول و شرافت همگي از ميانه شد
از پي دزدي ، وطن و دين بهانه شد .. ديده تر کن
O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O
شاید عکسش رو بد جایی اپلود کردم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] یه جا دیگه اپلود میکنم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نازنینم خداحافظ
تو خودت شاخه ای از فاصله را هدیه ام آوردی
تو خودت خواستی که دور از هم
شعله خاطره ها را به دست باد دهیم
و من میان بهت و غرور
حرف آخر را زدم ...
-
می دونید اولین کتابی که از هدایت خوندم که فکر کنم سایه های روشن یا همچین چیزی بود
جلدش قرمز و طرحی روش بود که رنگ امیزی با رنگ جلد
مثل اواتاره شما بود(شرمنده نکنه منتظر دلیل خیلی منطقی بودید..ببخشید)
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهی خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بخود شدی
گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هوشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
نه. دلیل ضعیفی هم نیست.
یه جورایی حس خودم هم همینه.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/
راستی جلال قضیه این اخطاره چیه؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [پ]
عکس هم عوض کردم
آن زمانی که بهانه تمام ماندن بود
من فقط جوشیدم
همه حرفی تازه بودند و
من فقط خندیدم
ببخش من را گر هرچه که می آمد با من ، گفتم ...
نازنینم خداحافظ
من تو را می بخشم
اگر باور نکردی آنچه با من بود
اگر حتی ندیدی قطره ای را که برای تو بروی گونه ی تنهایی ام خشکید
یا حتی نفهمیدی چگونه دوستت داشتم ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به جون خودم به کمبود شعر خوردم
شاعر كه شدم
مي آيم كنار كوچه ي كبوترها
تاريخ يادگاري ديوار را پررنگ مي كنم
و مي روم
شاعر كه شدم
مشق شبانه ي تمام كودكان جهان را مي نويسم
ديگر چه فرق مي كند
كه معلمان چوب به دست
به يكنواختي خطوط مشق هاي شبانه
شك ببرند يا نبرند ؟
خوبه قشنگن همشون
نمیدونی تو محمد؟
از مژگان خانم بپرس [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوست دارم حرفهایم خیس باشد
بوی باران با ترانه ،
می روم آهسته آهسته
تماشا می کنم من آسمان را
مست مست از بارش بی وقفه رویا
تو چتری را برایم می گشایی
و می گویی به من قدم هایم کمی کند است
باید رفت تا خانه ، پشت شیشه لذت برد
جدایم می کنی از هرچه می بارد...
-
جلال جان
من از کوجا بدونم ایا؟
دردها
بغض ها
حسرت ها
اشک ها
همه را به یاد او سر می کنم
و به یاد تو
مهتاب شب های تارم
خدانگهدار ...
تو تاپیک تبریک به مافیا. یادتون نیست؟
وی اون نيمکت آبی گوشه پارک که میشينم
تو رو مثل اون قديما کنار خودم می بينم
تو کجایی که من تنهای تنهام
تو کجایی من اون روزا رو می خوام
با يه بارونی کهنه توی مه ميرم و ميرم
از همه مردم تهرون سراغ تو رو می گيرم
------
یادمه شوما پست داده بودی
اما ربطش را به اخطار نمی دونم
مخالف
سپيده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم كه سير ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها كه داشتيم و دگر نداريم
خبر نداريم
خوشا كزين بستر ديگر ، سر بر نداريم
برگشت
در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه آبم نبرده باز
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم ...
خب همون پست گفتن توهینه.
من در آن
قرمز مستی
سینه جنگ سراب
سبزی خاطره عاطفه
را می بینم
زردی نفرت یک
قرن فراق
قصه ما و شما
ناگهان از گذر سرد زمان
در شب مستی این بی خبری
غم همدردی یاران
در دل برف سپید
رنگ خکستری فاصله را می گیرد
او که زد رنگ
به این بی رنگی
چونکه از جور خزان گذرش
این سپیدی
همه جا زرد نمود
-------
متاسفم
كس ز فرط هاي و هوي گرگ و ميش
دل به هي هي شبان نمي دهد
جز دلت كه قطره اي است بي كران
كس نشان ز بي كران نمي دهد
عشق نام بي نشانه است و كس
نام ديگري به آن نمي دهد
جز تو هيچ ميزبان مهربان
نان و گل به ميهمان نمي دهد
تشکر
در سرای عاطفه
می کند مرا صدا
یک جوان فراتر از
قصه های آشنا
گویدم تو ای سحر
از اسارتم نویس
زخم درد این دلم
زهر تلخ باطنم
گشته ام در این دیار
همنوای درد هجر
آشنای آفتاب
عاشقی ، نصیب من
تازه از راه رسيدي...
ناشناسي تو هنوز
... تو فقط خنده ما را ديدي
...گر که چون ما پي نابودي خود مي گردي
...گر پي سوختني
...عاشق چشم به در دوختني
...با ما بمان...با ما بسوز...
تازه از راه رسيدي...
ناشناسي تو هنوز...
بشنو از ما اين نصيحت...
شعر رفتن ساز کن...
تا پر و بالت نسوخته شاپرک پرواز کن...پرواز کن
*
چقدر این فیلم بر باد رفته زیاده.خسته شدم
نگاهم در تعقيبِ اوست،
قلبم از پياش اُفتان است و او اينجا نيست!
شب درختان را سفيد ميکند!
ما در زماني ديگر سرگردانيم!
بيشک از اين پَس دوستش نخواهم داشت،
اما از خويش ميپرسم:
چگونه دوستش داشتي؟
باد صداي مرا به گوشش خواهد رساند!
از آن ِ ديگريست!
از آن ِ ديگري خواهد بود، چون بوسههاي من!
صدايش، اندام ِ درخشانش و چشمان بيبدلش!
شير در باديه عشق تو روباه شود
آه از اين راه که در وي خطري نيست که نيست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زير صد منت او خاک دري نيست که نيست
****
سلام
///
چرا این فیلمه تموم نمیشه.
تو را می خواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمالن صاف و روشن
من این كنج قفس مرغی اسیرم
.....
من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده !
من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم !
... دوست دارم به جاي سمفوني بتهون،
صداي ويولن نواز ِ كور خيابان ولي عصر را بشنوم!
دلم مي خواست كه حافظ
- اين همراه هميشه حافظه ام!-
يكبار به سمت ِ سواحل سادگي مي آمد!
مي خواستم كتابت او را
به زبان زلال نوزادان بي زنگار ببينم!
مي خواستم ببينم آن ساده دل،
با واژه هاي كوچه نشين چه مي كند!
هي! آرزوي محال!
آرزوي محال...
علیک دوباره!
لعلي از كان محبت برنيامد سالهاست
تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد
شهر ياران بود و خاك مهربانان اين ديار
مهرباني كي سر آمد شهر ياران را چه شد
**-*-*-*-*-*
جلال تو هم کنکور دادی؟