ببخش که گاهی بهانه ات را می گیرد ...
یادش میرود که رفته ای ...
دل است دیگر ...
هنوز هم تو را می خواهد!
ببخش که گاهی بهانه ات را می گیرد ...
یادش میرود که رفته ای ...
دل است دیگر ...
هنوز هم تو را می خواهد!
در خیال کودکِ درون من
بهشت بر شانههایِ ابرمردیست مجنونِ زنی شاعر
آشفته نکنید این بالغترین باورِ یک کودک را...
که زیبایی زن ، چیزی بیش از زیبایی تن اوست
تنهـا یک حرف مرا آزار میدهـد ...
حتی یک کلمـه هم نمیشـود !
تنهـا یک حرف مرا هر روز غمگـین تر میکنـد ...
همان یک "ن" که در ابتدای "بودنـت" نشسته است !
من نه عاشق هستم
ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و تنهایی یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزد
من خودم هستم و یک دنیا ذکر
که درونم لبریز
شده از شعر حقیقت جویی
من خودم هستم و هم زیبایم
من خودم هستم و پا بر جایم
من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم
عاری از عاطفه ها
تهی از موج سراب
دورتر از رفقا
خالی از هرچه فِراق
من نه عاشق هستم
نه حزین ِ غم ِ تنهایی ها
من نه عاشق هستم
ونه محتاج نوازش یا مهر
من دلم تنگ خودم گشته و بس
مَنِشینید کنارم
پیِ دلجویی و خوش گفتاری
که دلم از سخنان غم و شادی پر شد
من نه عاشق هستم
ونه محتاج ِ عشق
من خودم هستم و مِی
با دلم هستم و هم سازیِ نِی
مستی ام را نپرانید به یک جمله....«هی!»
همهء ما ذاتا درياچه اروميه ايم
شور
تلخ
تنها
خسته
و
رو به نابودي
.....
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هنر عاشقی من این بود
که یک عمر
بی تو
با تو بودم !!
هنگامی كه آوازه ی كوچت
بی محابا در دل شب می پيچد
سكوت…….
داغی است بر زبان سايه ها
باز هم يادت …..
شرری می شود بر قامت باران های اشک
اين جا ميان غم آباد تنهايی
به اميد احيای خاطره ای متروك
روزها گريبان گير آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گويم فراموشم نكن هرگز
ولي گاهی به ياد آور
رفيقی را كه ميدانم نخواهی رفت از يادش
خـُدايـ ا !
جايِ سـ وره اي به نامــِ "ع ش ق"در قُـرآنتــ خاليــ استــ كه اينـ گونهـ اغـ از ميگردَد. . .
و قسـ م به روزي كه قـَلبتــ را مي شكنند و جُـز خدايَـتــ مَرهَــمــ ي نخواهي يافتـــ !
امروز به همراه نسیمی که می آمد بوی پاییز را از دور دستها احساس کردم...
پاییز را به خاطر بادهایش و به خاطر برگهایش دوست دارم .
پاییز رنگ گذشته ها و خاطرات دور را می دهد.
پاییز را به خاطر رنگهایش دوست دارم....بوی پاییز می آید
...
او به چشم من نگاهی كرد،
دید اشكم را؛
گفت:
هان، چه خوب آمد به یادم، گریه هم كاری است؛
گاه این پیوند با اشک است، یا نفرین
گاه با شوق است، یا لبخند
یا اسف، یا كین
و آنچه زینسان، لیک باید باشد این پیوند؛
...