از پير عشق و سماع مولانا بشنويد صداي سخن عشق را
هرچه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل گردم از آن
گرچه تفسير زبان روشن گر است
ليك عشق بي زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن مي شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
چون قلم در وصف اين حالت رسيد
هم قلم شكست و هم كاغذ دريد
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از وي رو متاب
عشق از نگاه عارف آينه و آب سهراب عزيز اين چنين است : ا
مسافر
چرا دلت گرفته مثل آنكه تنهايي
چقدر هم تنها
خيال مي كنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستي
دچار يعني
عاشق
و فكر كن كه چه تنهاست
اگر كه ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بي كران باشد
چه فكر نازك و غمناكي
و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است
و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست
خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه آنهاست
نه ! وصل ممكن نيست
هميشه فاصله هست
اگر چه منحني آب بالش خوبي است
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر
هميشه فاصله هست
دچار بايد بود
وگر نه زمزمه حيرت ميان دو حرف
حرام خواهد شد
وعشق ،سفر به رشني خلوت اشياست
و عشق
صداي فاصله هاست
صداي فاصله هايي كه غرق ابهامند
نه
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مشوند كدر
هميشه عاشق تنهاست
و اما عشق از نگاه عارف قرن جبران خليل جبران چنين است
عشق
شما را همچون بافه هاي گندم براي خود دسته مي كند
مي كوبد تان تا برهنه تان كند
سپس غربالتان مي كند تا از كاه جداتان كند
آسيابتان مي كند تا سپيد شويد
آنگاه شما را به آتش مقدس خود مي سپارد تا براي ضيافت مقدس خدا ، ناني مقدس شويد
عشق
رازي است مقدس
براي كساني كه عاشقند ، عشق براي هميشه بي كلام مي ماند
و چند جمله زيبا از طنين خوش آهنگ وجدان بشر رابيندرانات تاگور
in love , i pray my endless debt to thee for what thou art
در عشق زير دين بي پايان تو هستم ، به خاطر آنچه كه توهستي
love is a endless mystery , for it has nothing else to explain it
عشق رازي است بيكران ، زيرا جز عشق چيزي ندارد تا با آن عشق را توصيف كند
while the rose said to the sun ," I shall ever remember thee " her petals fell to the dust
در همان هنگام كه گل سرخ به خورشيد گفت : " هميشه در يادم خواهي ماند" گلبرگ هايش يكي يكي بر خاك افتادند