نقل قول:
قسمت چهل و هفتم : {{ عاقبت تاجر اسلحه }}
شب که میشه به سمت کاخ سلطنتی " Emilio " حمله می کنن و اول " Ezio " تمام تیر و کمان چی ها رو که بالای پشت بامهای اطراف بودند از میان برمیداره و سربازان " آنتونیو " جای اونها رو می گیرند ... اتزیو از بالای کاخ ، " امیلیو بارباریگو " رو می بینه که داره با یک مرد دیگه ای به اسم " کارلو گریمالدی " حرف می زنه و به او میگه که اصلا اطلاع نداشته که اساسین الان تو ونیزه ، " Carlo Grimaldi " که نزدیکترین فرد به " رودریگو بورجیا " هست او رو سرزنش می کنه که چرا باعث شده " اساسین " تا شهر " ونیز " ردپای اونارو تعقیب کنه ... بعد بهش میگه که " Rodrigo Borgia " ( رئیس ) به ونیز اومده و فردا می خواد همه مونو ببینه ، بعد که از او جدا می شه " اتزیو " از پشت بام می پره پائین و ترتیب " امیلیو بارباریگو " رو میده و صحنه سفید می شه " امیلیو " میگه : " من فقط احساس پشیمانی می کنم چون داشتم به مردم خدمت می کردم و تو جلومو گرفتی ! " اتزیو با آرامش جواب میده : " چه خدمت بزرگی ! واقعا مردم خیلی از دست تو راضی بودن وقتی می دیدن که ازشون مالیاتهای اضافه می گیری و محل کسب و کارشون رو داغون می کنی و اموالشونو می دزدی تا بتونی اسلحه ی بیشتری بخری و بفرستی به زادگاه من " فلورانس " بدی دست سربازهات تا سر مردم اونجا هم همین بلاها رو بیارن !!!" باز اتزیو براش آرامش آرزو می کنه و چشماشو میبنده ... حالا " ROSA " با برادرش " Antonio " وارد کاخ میشن و اموال و پولهایی رو که " Emilio " از مردم دزدیده بود برمی دارن ات به مردم برگردونن .