فکر کردی من مرد جادهام
و عاشقم شدی.
من مرد جاده نیستم٬
من گم شده بودم!
Printable View
فکر کردی من مرد جادهام
و عاشقم شدی.
من مرد جاده نیستم٬
من گم شده بودم!
ردیفی سپیدار با برگهای درخشان٬
جادهای تا بینهایت
و چکهای مهتاب
برای من بس است٬
حتا اگر تو هم نباشی.
به هزار وعده ی تو،
من فقط
يک دل دادم
و تمام
...
پای کدام چشمه
یک لاقبایِ شعرم جا ماند؟
حالا چطور صدا کنم تو را؟
...
تقصیر من نیست که چشمهایم نوک انگشتهایم اند
تقصیر ماه نیست
تقصیر تو بود که گفتی: تماشا کن!
تو آئینه را می زنی می شکنی
من دلگیر می شوم ...
تو در همین خرده آئینه ها تکرار می شوی !
من می خندم
می گویم :
" تو همیشه ناشیانه ماهرانه ترین کارها را انجام می دهی ! "
می خندی ....
من عاشق خندیدنت می شوم
من اشتباه نمی کنم که آئینه را دست تو می سپارم
یا دل به تو می بندم ....
ذره ذره خودی نشان می دهد
وقتی تو آن قدر کم پیدایی که
سنگینی روزگارم را
مورچه ها به کول می کشند و
من تماشایشان می کنم!
حضور مبهمت
لکه ی سیاهیست
بر خاطرات سپیدم
یا شاید
تنها تو سپیدی
در سیاهی من ...
به هر حال
رنگمان بهم نمیخورد!
لباس هایم تنگ میشد
میبخشیدم...
دل تنگم را حالا
چه کسي مي خواهد ؟
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم
این شعر تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
نه
دستفروش!
این همه چسب و باند
حریف زخمهای دست من نمیشود
دستم را بفروش.