تو گر خشم بر وي نگيري رواست
كه خود خوي بد دشمن در قفاست
Printable View
تو گر خشم بر وي نگيري رواست
كه خود خوي بد دشمن در قفاست
تا به امروز سخن کوتاه کردیم اما
آن نبودش ثمرم
آنگونه که او میخواست .
ترا ناديدن ما غم نباشد
كه در خيلت به از ما كم نباشد
من از دست در عالم نهم رو
وليكن چون تو در عالم نباشد
دود شد
همه ی آن غمها
دود شد !
نگرانم انگار
نگران دل خود
ناگزیر از غم فرداها
که به چه سان میآید
سرنوشت تا خورده ی من !
نه بر باد رفتي سحر گاه و شما؟
سرير سليمان عليه السلام
مي زند بر آن سايه,
از ملال يك پائيز,
از غروب يك لبخند.
انتظار يك مادر,
افتخار يك مصلوب,
اعتماد يك سوگند.
دل اندر صمد بايد ايدوست بست
كه عاجزترند از صنم هر كه هست
تا زمانی که خدا اجلم را بدهد
به خدا ، زان که خدا
از پی خلقت من
پی چه میگشته !
شاکی ی رسوایم .
متشكرم از همه دوستان ...
--
مرو اي دوست مرو اي دوست بنشين با من و دل
كه منم زنده به بوي تو به گل روي تو ...
وامانده در قفس
جامانده در دلم
انکار روی تو
اجبار خوی تو
حسرت ، هوس چه بود
آمد سراغ ما ؟ !