نگاهت
تخم کبوتر را می ماند
برای
زبان بسته
دلم…
Printable View
نگاهت
تخم کبوتر را می ماند
برای
زبان بسته
دلم…
نظرم تا به سر زلف تو دلدا ر افتد گذر این دل سودا زده بر دار افتد
چو گل از پرده به بازار شدی می ترسم راز سر بستهء ما بر سر بازار افتد
طرّه را پاس حریم حرم روی تو نیست نگذاری که به فردوس برین مار افتد
تو به محراب دو ابرو گذر و سبحهء زلف تا که از طاق کلیسا زر و زنّار افتاد
در سر زلف نگونسار تو حال دل من داند آنکس که چو من بخت نگونسار افتد
صحبت شمع به پروانه خوش افتد که مباد گذر یار پریچهر به اغیار افتد
گر فتادم به کوی تو آزرده مشو رسم این است که در دامن گل خار افتد
ای غنچهء خندان چرا خون در دل ما می کنی خاری به خود می بندی و مارا ز سروا می کنی
از تیر کجتابی تو آخر کما ن شد قامتم کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی
آتش پرید از تیشه ات امشب مگر ای کوهکن از دست شیرین درد دل با سنگ خارا می کنی
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می کنی
امروز ما بیچارگان امید فردا پیش نیست این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی
دیدم به آتش بازیت شوق تماشایی به سر آتش زدم در خود بیا گر خود تماشا می کنی
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا می کنی
باز هم در تب مهتاب٬ دگرباره می سوزم.بی تو در تنهایی؛ کلبه یی می سازم.باز به تو دل می بازم.شب؛ شب مهتاب است!چشم مه در خواب است.و من اینجا نگرانکه مبادا مهتاب، درد پنهان مرا در دل خود می جوید...
یه روز برفی از پیشم رفتی با چشات گفتی دوباره
واست بهارم دل و میزارم این تنها یادگاره
عشق تو شوک بود به قلب خستم ببین که بی تو شکستم
نکنه بمیرم تو رو نبینم یخ کنه دستای خستم
هنوزم آرزومه دوباره دیدنت آرزومه
کاش یه روز برسه لحظه ی رسیدنت آرزومه
همیشه پاییزه وقتی تو نباشی قلبم بی تو اینجا می گیره
بعد تو نه دریا نه طلوع فردا نمی تونه جاتو بگیره
کاشکی می شد نبض لحظه رو بگیرم تا پیشم بمونی عزیزم
بدون هر جا باشی یکی توی دنیا به یاد چشاته هنوزم
زهی چمن ساز صبح فظرت، تبسم لعل مهر جویت
زبوی گل تا نوای بلبل، فدای تمهید گفتگو یــــــت
سحر نسیمی در آمد از در، پیام گلزار وصــل در بر
چو رتگ رفتم زخویش دیگر ، چه رنگ باشد نثار بویت
هوای مشق انتظارم ، ز خاک گشتن چه باک دارم
هنوز دارد خط غبارم ، شکسته ی کلک آرزویت
به جستجو هر طرف شتابم، همان جنون دارد اضطرابم
به زیز پایت مگر بیابم، دلی که گم کرده ام به کویت
ز گلشنت ریشه ای نخندد، که چرخش افسرد گی پسندد
چو ماه نونقش جام بنددد، لبی که تر شد به آب جویت
به عشق نازددل هوس هم ، ببالد از شعله خار وحس هم
رساست سررشته ی نفس هم، به قدر افسون جستجویت
به این ضعیفی که بار دردم، شکسته در طبع رنگ زردم
به گرد نقاش شوق گردم، که می کشدحسرتم به سویت
اگر بهارم تو آبیاری، وگر خزانم تو شعله کاری
زحیرت من خبر نداری، بیارم آینــه رو برو یــت
کجاست مضمون اعتباری، که حمید انشا کنـد نثاری
بضاعتـم پیکر نزاری، بیفگنم پیش تار مویت
دل من حالش خوشه! اصلا بلد نیست بگیره
ولی خیلی تنگ میشه! گاهی میترسم بمیره
اما بازم به خودش میاد و سوسو میزنه
باز حیاط خلوت سینه م رو جارو میزنه
میگمش تا کی میخوای عاشق بشی و بشکنی؟
به روی خودش نمیاره! میپرسه با منی؟؟؟
با کیم! با تو ی عاشق پیشه ی سر به هوا
با توی دیونه ی در به در بی سرو پا
با تو که هرچی دارم میکشم از دست تو
با تو که. هر جا میرم مسیر دربست تو
کی میخوای دست از سر آبروی من برداری؟
کی میخوای عقلی که دزدیدی سر جاش بزاری؟؟
کی میخوای بزرگ بشی؟ سنگین بشینی سر جات؟
سر به راه بشی و دنیا رو نزاری زیر پات؟
دل من حالش خوشه! اصلا بلد نیست بگیره
ولی خیلی تنگ میشه! گاهی میترسم بمیره
آخرین شب گرم رفتن دیدمش
لحظه های واپسین دیدار بود
او به رفتن بود و من در اضطراب
دیده ام گریان دلم بیمار بود
"من نیز چو خورشید،دلم زنده بعشق است.
راه دل خود را،نتوانم که نپویم
هرصبح،در آئینه جادوئی خورشید
چون می نگرم،اوهمه من،من همه اویم."
من به دلم حق میدهم کهکه تو تنها عشق او باشیبه دلم حق میدهم کهتنها نام تواو را زیر و زبر کندبه دلم حق می دهم کهاز میان همه گلهای زیبافقط گل روی تو را بخواهدبه دلم حق میدهم کهبه هیچ چیز و هیچ کس جز تو نیندیشدمیدانی چرا؟وقتی فقط کمی از توفاصله احساس می کنمحیرانی و سرگردانی قلبم را فرا می گیردبهانهگیریهای عجیبش را می بینمو پروازش راپروازی رؤیاییبه هر آن کجا که تو هستی