بیهوده نگرد.
زیر این خاکستر٬
هیـــــــــــچ شعلهای پنهان نیست!
در گرمای ۴۰ درجه فقط میتوان تب کرد٬
برای کسی که روزی هزار بار برایت میمیرد
Printable View
بیهوده نگرد.
زیر این خاکستر٬
هیـــــــــــچ شعلهای پنهان نیست!
در گرمای ۴۰ درجه فقط میتوان تب کرد٬
برای کسی که روزی هزار بار برایت میمیرد
فاصله
فاصله را تو یادم دادی٬
وقتی با لبخند
دور شدی از من!
عکّاس بهتر از ما فاصله را میفهمید٬
تو در عکس نیستی
فاصله یعنی تو!
آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته ام
بیژن جلالی
به آسمان که چشم می دوزم
آسمان است
و در پشت آن چیزی را
نمی جویم
زیرا آسمان در آسمان
است
و من فقط چشم به آسمان
دوخته ام
بیژن جلالی
و بعد ... ناگهان باران باريد من خيس شدم
خيس
خيس
خيس
و کوچهای که به انتها نرسيد ...
چون دوستت می دارم
حتا آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
من می سوزم
پاییز از حوالی حوصلهات که بگذرد
من زرد می شوم
روسری زردت که از کوچه عبور میکند
عاشق می شوم
و تا کفش های رفتنت جفت می شوند
غریب میمانم
و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو
من سبز میمانم...
که نیلوفرانه دوستت می دارم
نه مانندهی مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که ارث بردهاند
با طعم غریزه نشخوار می کنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت می دارم
تمام حرفم این هست:
من عشق را به نام تو آغازکردم،
در هر کجای عشق که هستی ، آغاز کن مرا...
اي كاش
هزار تيغ برهنه
بر اندوه تو مي نشست
تا بتوانم
بشارت روشني فردا را
بر فراز پلك هايت
نگاه كنم
اينك
صداي آن يار بي دريغ
گل مي كند در سبزترين سكوت
و گلهاي هرزه را
در بارش مداوم خويش
درو مي كند
جنگل
در انديشه هاي سبز تو
جاري ست
رفتم بیاورمت رفتی
صبر از دستم رفت
رفتیم بمانیم رفتید
بیحوصله از کنارمان رفتند
دیگر برای آمدن کسی فال نمیگیرم
گیرم که آمدی
با رفتن من٬
ماندن تو صرف نمیکند!
فرض اوّل: (تو رفتهای)
تو هم که نباشی
این شعر ادامه مییابد
و رنگ پیراهنت
بر این صندلی
مرا امید میبخشد.
فرض دوم: (تو برگشتهای)
پرده را کنار میزنی
پنجره را باز میکنی
مرا نمیبینی
مرا که روی این صندلی سنگ شدهام.
فرض سوم: (من نیستم)
حقیقت دارد
من هیچوقت کنار تو نبودهام
و این صندلی چوبی
مثل دروغی وسط این شعر افتاده است.