كه چه كج فهميم ما انسان كيست غير ازين است كه او ناداني است...
Printable View
كه چه كج فهميم ما انسان كيست غير ازين است كه او ناداني است...
تا چه باشد علم !
محک خویش بگو
که همان گونه سخن راندند تا امروز
که تو را و مرا
و هر انکس که ساده ، ساده
پی نادانی آدم باشد
به همان ره برسد
که خودش میخواهد
ندانستن بنده حق از آن جهت ميباشد×××كه خود تمام علم عالم باشد...
دایره ی سخن من با تو
همچو این هستی ، گردان است
تو پی آویزه ی خود
من پی تو میگردم ! !
مگر كه شود اسان خود شناس×××كه رود راهي كه شود خدا شناس...
سایه ی حرف تو را بر تک تک اشیائ دیدم
لیکن آنگونه که خود میگویی
ساکن راه سعادت هستی
گو چرا ، پس که چرا
تا امروز
هدف خویش به مقصد نرساندی ؟ !؟
هدفم اين بوده كه به فنا في الله رسم كه خدايم ببينم در همه وجود خود...كه خدايم به دلم شاهد ناظر هست و خود ميداند كه بايد چه كند...
دانش ما هم اکنون به فنا فی الله آمد
لیکن نه از آن راه که تو پیمودی !
ما ز راه خطر و داد و فغان
ما ز راه سخن و علم و توان
و ز راه آخر
که همان علم خداست
به همان جا رفتیم . !
علم خدا علم لدني باشد كه بدان راهي نيست تو خودت پنداري كه آگاه هستي ....
یک نظر با من باش !
که همان علم لدن
که سخنش را راندی
همه از کسب سوال انگیز
یکنفر آدم بود ، که کنون
سخنش را به زبان من و تو
این چنین آسان است !