آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم
Printable View
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم
آخرین قصه !
بیا ای بی وفای من
و امشب را فقط امشب
برای خاطر آن لحظه های درد
کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن
که من امشب برای حرمت عشقی
که ویران شد
برایت قصه ها دارم
تو امشب آخرین اشکم بروی گونه می بینی
و امشب آخرین اندوه من مهمان توست
بیا نامهربان
و امشب را کنار بستر تاریک من شب زنده داری کن
چه شبهایی که من تا صبح برایت گریه می کردم
و اندوهم همیشه میهمان گوشه و سقف اتاقم بود
قلم بر روی کاغذ لغزشی دشوار می پیمود
که من در وصف چشمانت
کلامی سهل بنویسم
درون شعر های من
همیشه نام و یادت بود
درون قصه های من
همیشه قهرمان بودی
ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر
تمام شعرهایم را به آتش می سپارم من
درون قصه هایم ، قهرمانهارا
به خون خواهم کشید آخر
و دیگر شعرهایم بوی خون دارد
ببخش ای خاکی خسته
اگر امشب به میل من
کنارم تا سحر بیدار ماندی
برای آخرین شب هم ز چشمت عذر می خواهم
که امشب میزبان
رنج من گشتی
خداحافظ
برای آخرین لحظه خداحافظ ....!؟
روی عکسا گرد وخاکه بیشتر دلا هلاکه
قحطی گلای پونه ست تقدیرا دست زمونه ست
عهد وپیمونا شکسته رشتۀ دلا کسسته تقویما رو ماه تیره
زندونا پر اسیره آدما یا همه مردن یا که مات ودل سپردن
عـصر ما عـصر فریبه عـصراسمای فریبه عـصر پژمردن گلدون
چترای سیاه تو بارون مرگ آواز قناری مرگ عکس یادگاری
تا دلت بخواد شکایت غصّه ها تا بینهایت دلای ادما تنگه
غـصّه هم گاهی قشنگه چشما خونه سؤاله
مهربون شدن محاله
حک شده رو هر دیواری که چرا دوسم نداری
خونه هامون پرنرده پشت هر پنجره پرده
تا دلت بخواد مسافرتا بخوای عاشق وشاعـر
شبا سرد وبی عـروسک دلای شکسته از شک
زلفای خیلی پریشون خط زدن رو اسم مجنون
شهری که سرش شلوغـه وعـده هاش همه دروغـه
چشمای خیره به جاده ادمای صاف وساده
رؤیاهای نرسیده عـشوه های نخریده
اسمونا پر دوده قلب عاشقا کبوده
گونه گلدونا زرده رفته وبر نمی گرده
امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر می کنم
تو رفته ای ورفتنت یک اتفاق ساده نیست
ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
به احترام رجعتت من نازکمتر میکنم
یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام
آنشب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم
صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا اخر از بر میکنم
گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم
زیبا خدا پشت وپناه چشمهای عاشقت
با اشک وتکرار و دعا راه تو را تر میکنم
تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزار نفر .
به تو فکر می کنم
در چشم های بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر می کنم
و هر روز
به تعداد تمام دندان هایم سیگار می کشم .
ما چون بارانی هستیم
که همدیگر را خیس می کنیم .
هرگاه کودکی می میرد
چشم اش در خانه می ماند
بر حلوایی که مادر می پزد
حباب های تنم
وول می خورند
روی لب هایی که تو را می خوانند
آسمان نه گانه ای می شود
وقتی می گشایم
برایت
دستهایم را
تو
همیشه سیب ها را دوست داشتی
و من
گندم ها را کال می خورم
گناه گناه است
از هر نوع که باشد،
ارزش عریانی ما را دارد
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی ؟
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
ای که بی تو تک و تنهام توی این غربت سنگی
می دونم بر نمیگردی شدی همرنگ دو رنگی
همه زندگی من اون نگاه عاشقت بود
چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود ؟
رفتی و ازم گرفتی اون نگاه آشناتو
واسه من باقی گذاشتی التهاب لحظه هاتو
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی
چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی
قشنگ ترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت
تا باز هم بدانی که عاشق ترین پروانه ات بودم
و مجنون ترین دیوانه ات هستم
hن خس و خاشاک تویی، پست تر از خاک تویی
شور منم نور منم، عاشق رنجور منم
زور تویی کور تویی، هاله ی بی نور تویی
دلیر بی باک منم، مالک این خاک منم