دلم همین نزدیکیا
مثل ماهی تو برکه ها
چند سالیه گیر افتاده
دلم همین نزدیکیا
مثل پری تو قصه ها
به دست تقدیر افتاده
بهش می گم عزیزکم
قشنگتر از شاپرکم
Printable View
دلم همین نزدیکیا
مثل ماهی تو برکه ها
چند سالیه گیر افتاده
دلم همین نزدیکیا
مثل پری تو قصه ها
به دست تقدیر افتاده
بهش می گم عزیزکم
قشنگتر از شاپرکم
ما هردو ، در اين صبح طربناك بهاري
از خلوت و خاموشي شب ، پا به فراريم
ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبيعت
با ديده جان ، محو تماشاي بهاريم
ما ، آتش افتاده به نيزار ملاليم ،
ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم ،
بگذار كه – سرمست و غزل خوان – من و خورشيد
بالي بگشاييم و به سوي تو بياييم
سلام
مثل یه تنهای غریب
یه گوشه تکی افتاده
کاش اونکه این نزدیکیا
بی خبر از احوال ما
میاد ، میره ، بی اعتنا
خبر می شد چی می گذره
تو این دل عاشق ما
کاشکی یکی پیدا می شد
---------
سلام جلال جان
روز بخیر
دل پیشواز ناله رود ارغنون نواز
نازم غمی که ساز و نوا میدهد به دل
این غم غبار یار و خود از ابر این غبار
سر میکشد چو ماه و صلا میدهد به دل
ای اشک شوق آینهام پاک کن ولی
زنگ غمم مبر که صفا میدهد به دل
کی میتونه "ل" بده؟
لحظه هر لحظه عذابه
لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو
وَ چشم هام، که چشم انتظار تو هستند!
( اگر چه منجمدند و نمی کنند نگاه)
وَ بغض می کُند آن جا جنازه ی من که
« تو »را همیشه « نَفَس »می کشید و« خود »را« آه » !
چقدر شب که تو را من مرور کرده ام وُ
رسیده ام به غزل، گُل، شکوفه، دریا، ماه !
بدون تو، همه ی عمر من دو قسمت شد :
« دقیقه های تکیده» ، « دقیقه های تباه»
با آن که آفریده شدست از جنون سرم
تندیسی از سکوت و صبوریست پیکرم
دارند سادگی مرا داد می زنند
تصویر تار آینه های برابرم
هرگز مرا شبیه به یک دخترک نبین
تا پرده ها کنار رود من کبوترم
پس از کدام سمت به من می رسد بهار
من که شبیه باد به هر سو شناورم
من باز سردم است مرا هم ببر فروغ
دارم به فصل سرد تو ایمان می آورم
ممنون اقا جلال
شما خوبید؟
می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.
ممنون فرانک
رؤیای آتشِ زرتشت
در طپشِ
فواره های دود
خکسترِ وجود
در هوسِ
موجِ گنگ رود.
یک مستِ هوشیار
و یک
جامِ بی شراب
مخمورِ هفت سالهِ این کوزهِ تهی
گمگشته در خرابی میخانه ای خراب
افسونِ چشمهِ می
در نگاهِ دشت
با دستهای سربی افسانهِ سراب
چون نقشه های زندگی
آب
شد بر آب.
باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
در دو طاقچه رو به رويم شش دسته خوشه زرد گندم چيده ام
با آن گيس هاي سياه و روز پريشانشان
كاش تنها نبودم
فكر مي كني ستاره ها از خوشه ها خوششان نمي آيد ؟
كاش تنها نبودي
آن وقت كه مي تواستيم به اين موضوع و موضوعات ديگر اينقدر بلند بلند
بخنديم تا همسايه هامان از خواب بيدار شوند
قشنگهنقل قول:
...كاش تنها نبودم ...
...كاش تنها نبودي...
درست روبه روی نیمکت آن روز
اینبار من تنها
خسته
با چشمانی که اشک مهمان این روزهایشان است
به فواره ها می نگرم
فواره هایی که حدیث عاشقیم را با من واگو می کنند ...
به اوج می روند
و درست در لحظه رسیدن
میهمان نامهربانی زمین می شوند
دور فلکی يک سره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معيشت مکن انديشه باطل
*-*-*-*-*-*
سلام ملت
این هم ل جلال جان
لولی که زرش نبود مال پدرش نبود
دزدی نکند گوید پس ما چه خوریم آخر
ما لولی و شنگولی بیمکسب و مشغولی
جز مال مسلمانان مال کی بریم آخر
سلام
رفتي حالا به کي بگم خيلي دلم تنگه برات؟؟؟؟
مي خوام يه بار ببينمت سر بذارم رو شونه هات
دوست داشتم با گلاي سرخ مي اومدم به ديدنت
نه اينکه با رخت سياه ،چشماي سرخ ببينمت
گل و پرپر مي کنم سر مزارت
تا ابد بارونيه چشماي يارت
رفتي و افسوس و نموند تو در دل خاک
از تو يادگاريه چشماي نمناک
پاييز غريب و بي رحم اون همه برگ مگه کم بود؟؟؟
گل من رو چرا چيدي؟؟؟ گل من دنياي من بود
گلمو ازم گرفتي تک و تنهام زير بارون
حالا که نيستي کنارم مي ذارم سر به بيابون
هنوزم بارون مي باره تو مياي انگار که من
خودتم بهتر مي دوني مثل بارونم مي بارم
پاييز غريب و بي رحم اون همه برگ مگه کم بود؟؟؟
گل من رو چرا چيدي؟؟؟ گل من دنياي من بود
*-*-*-*-*-*-*
جلال چهارمیش هم مبارک
ایشالله 6 تاییاش
در من که توم بنگر خودبین شو و همچین شو
ای نور ز سر تا پا از پای مگو وز سر
چون در بصر خلقی گویی تو پر از زرقی
ای آنک تو هم غرقی در خون دل من تر
ار زانک گهر داری دریای دو چشمم بین
ور سنگ محک داری اندر رخ من بین زر
آن شیر خدایی را شمس الحق تبریزی
صیدی که نه روبه شد او را به سگی مشمر
نه بابا. 2 روزه که مواظب بودم 999 تا بمونه نشد!!
از عنوانش خوشم نمیاد.
رسم عاشق كشي و شيوه شهر آشوبي
جامه اي بود كه بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود مي دانست
وآتش چهره بدين كار برافروخته بود
گرچه مي گفت كه زارت بكشم مي ديدم
كه نهانش نظري با من دلسوخته بود
كفر زلفش ره دين مي زد و آن سنگين دل
در پي اش مشعلي از چهره برافروخته بود
/\\//\\//\\//\\//\\//\\//\\//\\//\
میخوای بیا یوزرامون عوض؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در بسته به روی من یعنی که برو واپس
بر بام شده در پی یعنی نمطی دیگر
سر را تو چنان کرده رو رو که رقیب آمد
من سجده کنان گشته یعنی که از این بگذر
نه بابا. من لایق "فعال" بودن نیستم که [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رشك برم كاش قبا بودمى
چون كه در آغوش قبا بودهاى
زَهره ندارم كه بگويم تو را
بى من بيچاره كجا بودهاى
\//\\//\\//\\//\\//\\//\\/
جلال جون این حرفا چیه شما سروری [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل
آن جا که خیال حیرت آمد
ممنون محمد جان
دجله به دجله يم به يم
چشمه به چشمه جو به جو
از پي ديدن رخت
همچو صبا فتادهام
خانه به خانه در به در
كوچه به كوچه كوبه كو [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
یک مستِ هوشیار
و یک
جامِ بی شراب
مخمورِ هفت سالهِ این کوزهِ تهی
گمگشته در خرابی میخانه ای خراب
افسونِ چشمهِ می
در نگاهِ دشت
با دستهای سربی افسانهِ سراب
چون نقشه های زندگی
آب
شد بر آب.
به سوگ من نشسته اي
ولي نمرده ام هنوز
به آن ديار گمشده
تو را نبرده ام هنوز
اگر نبود ترس تو
از اين مسير بي بلد
خرابتم نمي شدم
چه از ازل چه تا ابد
به خواب من نيامدي
که بي اراده بگذري
تو را نميدهم به تو
به هر کجا که ميروي
تو اتفاق ساده اي
براي خود نبوده اي
تو آخرين دل مرا
به دست من ربوده اي
سپرده ام به چشم تو
تمام آنچه ديده ام
هنوز هم نگفته اي
ولي بدان شنيده ام
***
سلام بر مهربانان
میانِ واحه سرسبزی از نگاهِ کویر
من و سکوت و مرگ
وشاخه ای ازسدر
سه روز رقصیدیم.
سکوت می خندید
و مرگ
درطپشِ بی قرار و تند نفس
سه بار بوسه به لبهای خنده او زد.
و من سه بار تمام
سوار گیسوی سیالِ سکرِ عطرِ سدر
به نکجا رفتم.
---------
من چون مهربانم می گویم
علیک سلام
ميگن دسـت از سرش بـردار، نـميشه آخــه عــاشق شــدن كه دست ما نـيـســــت
لالالالا نخـــواب تـنـها مـــيمـــونـــــم كـمـك كــــن قـــدر چــــشمـات رو بــدونـم
چـــــرا چـــشمات پـر خـشم عــزيزم؟ مـــگه مـــن مـــثل اون نـــــــامـــهربـونـم؟
***
بابا مهربون [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من و سکوت
سه سال است
درخیالِ کویر
تمام شنها را
به جانِ خار قسم می دهیم ، ردی از
نگاهِ مرگ
و عطرِ غریبِ شاخه سدر
نشانمان بدهند.
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من تویی ای بینشان بیمن مرو
سلام و علیک بر همه
و مرگ
درطپشِ بی قرار و تند نفس
سه بار بوسه به لبهای خنده او زد.
و من سه بار تمام
سوار گیسوی سیالِ سکرِ عطرِ سدر
به نکجا رفتم.
------------
سلام و دو صد سلا
من دل به سادگي كسي دادم
از تاج وتخت نقره گريزانم
بانوي خانه هاي گلي بودم
در چارسوي قصر نچرخانم
پيراهن حرير، تنم را كشت
حس ميكنم عروسك عريانم
نزديك سفرهات چه نشينم تلخ؟!
يخ بست بين شير و عسل نانم
ديدي كه حال و روز دلم خوش نيست
تصويري از پرنده و بارانم
خون من است در همه سو جاري
هر شام روي شيشه نرقصانم
می روم
نرم و سبک
تا شهرِ حریرِ موی شبرنگ او
ناگاه درونِ چینِ زلفِ سیهش
گم می شوم وبجای روزِ چشمش
در درهِ یک شبِ سیه می افتم.
باروحِ مسافرِ پرستوی بهار
از کوچه مشتاقِ سفرمی گذرم.
از پنجه بازِ پر طلایی خزان
با عشقِ بهار
می گریزم
ميان مهربانان کی توان گفت
که يار ما چنين گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تير چشم آن ابروکمان کرد
کی مهربان بود؟!
در حملهِ تند بادِ وحشی کویر
از خاطره واحه سپر می سازم.
با سحرِ نگاهِ مارهای تشنه
می پوسم و
در قمار
با خارِ بزرگ
آن خاطره های سبز را می بازم.
بر سینه دخترِ شفق روی افق
پستانِ سپیدِ ابر را می بویم.
------------
مهربانم
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
در نیمهِ مستورهِ ماهِ عریان
بر مرگِ شهاب های شب
می گریم.
با ساقه سبزِ سبزهِ های بی دشت
از رنگِ نگاهِ روزها
می گویم.
موقع خداحافظی
دوش به دوش
چشم به زیر ...
دل بهونه نگیر
فردا می بینیمش
نه ...
آره ، آره فردا می بینیمش ...
خداحافظ ...
خداحافظ ...
چند قدم جلوتر ...
سیگار ...
سکوت ... سکوت ... سکوت ...
تمامِ چشمه های تشنة این دشتِ بی رؤیا
بسان ِچشمِ خونینم
ز قبرِ خک می جوشند.
شبی خفاشهای شب
به قعرِ غارهای خود
ز بیمِ روز می پوسند.
شبی شب
کوچه هایش را
به پیشِ پای روزی نو
با چشمِ هزار اختر
چراغان می کند , اما
کدامین شب؟
بازآ ببين در حيرتم
بشکن سکوت خلوتم
چون لالهء تنها ببين
بر چهره داغ حسرتم
اي روي تو آيينه ام
عشقت غم ديرينه ام
بازآ کنون در اين بهار
سر را بنه بر سينه ام
123456789123456789123456789
سلام دوستان.فکر کنم پایان دیگه نیاد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امروز سه شنبه است
سه شنبه ها شبیه برف اند
حتی اگر نبارد مخمل چشمهایت
برفها را پس می زنم
: وای ! پنجره ای ست آنجا
قبری ست که نام شاعره ای بر آن حک شده است
------------
چرا نیاد؟
کام سنگینی از سیگار نیمه سوختش می گیره ...
صدای گیتاری که از اسپیکرش به گوش میرسه ...
ترانه ایی که زمزه میکنه ...
" ... خودش می گفت یه روز میزاره میره ... "
اتاق نیمه روشنی که دود غلیظی از اون می گذره ...
سلام. آره سی چه؟