نقل قول:
یه بار من موقع غروب از بیرون اومدم خونه دیدم حیاط تاریکه و لامپها خاموشن رفتم سر کنتور دیدم فیوز پریده. دکمه سیاه فیوز رو زدم در همین لحظه صدای یه نعره وحشتناک از تو خونه اومد و بعدش هم صدای افتادن یه نفر ... بدو رفتم تو خونه دیدم پدرم ولو شده رو زمین و کنارش هم یه چهار پایه هست زیر لوستر.... خودتون بگیرید دیگه جریان چی بود... پدرم سه چار تا پیچ گوشتی و انبردست به طرفم پرت کرد که خوشبختانه جاخالی دادم و تونستم فرار کنم.
ته خنده بووود از اووون سوتی هایی که فقط خودت میتونی بدی و کار کس دیگه ای نیس
نقل قول:
FONT='Arial','sans-serif']ترم آخر که کار آموزی بهداشت بودیم , داشتم واسه چند تا سرباز واکسن میزدم . بعد یهو تعداد سربازا زیاد شد , منم هول کردم میخواستم زودتر کارشونا راه بندازم , همینجوری یه واکسن کشیدم پر از هوا !!! بعد به بازوی سرباز بیچاره تزریق کردم . اونقدر دردش گرفت که همه ی بدنش قرمز شد و از شدت درد داشت به خودش میپیچید !!! سرباز بیچاره به من گفت واسه همه اینقدر درد میاد ؟ گفتم نه این درد یه نوع حساسیت به مواد توی واکسنه , رفتی خونه یه شربت آبلیمو حتما بخور !!!!!!!!! بعد بچه ها گفتن : تو که پدر این بیچاره رو در آوردی ؟!!! منم گفتم : عیبی نداری , زیاد تابلوش نکنید تا استاد نفهمیده !!! بعدش دیدم استادمون داره همینجوری به من نگاه میکنه و میخنده !!!!!!!!![/font]