شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست
گر راهزن تو باشي صد كاروان توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندي بر آسمان توان زد
منم خوبم
Printable View
شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست
گر راهزن تو باشي صد كاروان توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندي بر آسمان توان زد
منم خوبم
در کلاس تو
_که به اندازه ی همه ی خوبی ها وسعت داشت_
می نشستم
و از پنجره ی نگاهت
آسمانی را می دیدم
که آرزوهایم را
چون خورشیدی روشن
در بر گرفته بود.
چه خوب بودی تو
چه ساده چه قدر مهربان !
و من در چشم هایت مهری را میدیدم
که بوی دامن مادر را میداد
وقتی که ریحان می چید
و بوی دست های پدر را
وقتی که خسته از کار بر می گشت
وضو می گرفت و در گوشه ی ایوان نماز میخواند
آن قمری قشنگ که همیشه پشت پنجره می نشست
و خبر های خوب کلاس را برای مادر ها می برد
هنوز هست!
و آن کلاغ پیر
که خبر چین بدی ها بود!
دير آمدي اي نگار سرمست
زودت ندهيم دامن از دست
بر آتش عشقت آب تدبير
چندان که زديم باز ننشست
از راي تو سر نمي توان تافت
وز روي تو در نمي توان بست
چطوری فرانک خانم؟خوبی
اقا جلال شما چطوری عزیز دل؟
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
ممنون
كفر زلفش ره دين مي زد و آن سنگين دل
در پي اش مشعلي از چهره برافروخته بود
دارد دهان زخم دلم بسته می شود
بازش به میهمانی آن نیشتر ببر
خود را غزل! به بال تو دیگر سپرده ام
هر جا که دوست داری ام امشب ببر ببر!
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
کام هر جويندهاي را آخـــــــــري است عارفـــان را منتهـــــــاي کـام نيست
از هزاران در يکــي گيرد سمـــــــــــاع زان که هرکس محرم پيغــام نيست
فعلا تا بریم شب بیایم
تاريخ يا جغرافي ؟
مي داني ؟
من دلم براي تاريخ مي سوزد
براي نسل ببرهايش كه منقرض گشته اند
براي خمره هاي عسلش كه در رف ها شكسته اند
گوش كن
به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگری نوشت
حق با تو بود
در خيال روزهاي روشنم كز دست رفتندم
من به روي آفتابم
مي برم در ساحت دريا نظاره
و همه دنيا خراب و خرد از باد است
و به ره ، ني زن كه دايم مي نوازد ني ، در اين دنياي ابراندود
راه خود را دارد اندر پيش .
شعر از حسین پناهی نیست؟
شهریست در خموشی و دیوارهای شهر
گشتند تکیه گاه من هرزه گرد مست
با خویشتن به زمزمه ام این حدیث را
یا هست آنچه نیست و یا نیست آنچه هست
راستش نمی دونم اما گمون نکنم
تو مانده و بغض من
از این چراغ مردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر
که شهر ، شهر یار نیست
سلام فرانک کم پیدایی چرااااا ؟؟؟
تيره بختي نفسي از طلبم غافل نيست
سايه دايم ز پي شخص روان ميباشد
سلام دوستان
به نظر مياد دعاي آفتاب خانوم داره مستجاب ميشه
در آينه از سر گرفته ايم
حمام خون
شماي تو در اغماء ست
فرصت نمي تراشدم
دستي كه تا گلوي تو
حمام ديگري
سيبي نچيده ام
ما پيش از آن كه رود
ماهي صحرا باشد
از رو به روي جهان سايه كنده ايم
پس مي تواني : از نگاه خويش فروكاهي
لختي شلال خيابان
آن چكمه هاي تيره بياويزي
گرد سرم
سلام افتاب جان
خوبی؟
یک کم سرم شلوغ بود همین
من مغرور
دشمن شاد
برای فتح شهر خون
تو را کم دارم
ای فریاد
فرانک جون مرسی خوبم
سلام پایان خوبی؟
دزد آنچه برده باز نياورده هيچ گاه
هرگز به اهرمن مده ايمان خويش وام
پروين اعتصامي
(چقدر قشنگه اين شعر ، به نظرم كار پروين اعتصامي خيلي درسته)
ممنون شما خوبي آفتاب خانوم؟
سلام فرانك خانوم حال شما؟
آقا جلال نيستيد؟
ماه پیشونی مال قصه ست
مرد من منو صدا کن
پایان من خیلی خوبم
آقا جلال هم رفته گل بچینه
نان فرو زن به خون ديده ي خويش
وز در هيچ سفله سركه مخواه
خوب ما هم بريم.......
شب خوش
همبازيان خوب تو
بي دانه ماندند
وان پير سائل از دم در
نااميد رفت
امروز
در خشت و سنگ خانه غربت غمناكي بود
و با تمام اشيا
ديگ و اجاق و پنجره و پرده اندوه پاكي بود
ظاهرا که دارین می رین اما سلام اقا پایان
ممنونم شما خوبید؟
ديگه نيستي اوني كه واسش مي مردم يه روزي
پشيمونم كه چرا دل به تو دادم يه روزي
تو مثل يه موج ساحل , من تو رو دريا مي ديدم
تو يه كلبه ي محقر , من تو رو خدا مي ديدم
با نگاهي توي چشمات, دنيا از چشمم ميفتاد
شايد اين گناه من بود تو رو اشتباه مي ديدم
اگه اون روز توي چشمات رقص نيرنگ رو مي ديدم
اگه آواي دروغو توي حرفات مي شنيدم
شايد هرگز تو خيالم بتي از تو نمي ساختم
شايد هرگز من ساده دلو آسون نمي باختم
ديگه نيستي اوني كه واسش مي مردم يه روزي
پشيمونم كه چرا دل به تو دادم يه روزي........
سلام
(جان من نگاه کن ما یه سال هم نمیایم هیشکی نمیگه ممد مرد زندس [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] .عوضش این خانوما چه نوشابه ای برا هم باز میکنن) [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] []
یادت هست نوشتی :ابر
باران بارید!
نوشتی: آب
سیراب شدم!
نوشتی :بهار
درخت ها بر خاستند!
نوشتی:رود
دریاها موج برداشتند !
و من فهمیدم که دانستن
آغاز توانستن است
خوبی محمد؟
تنها ماندم ، تنها رفتي
چو ن بوي گل به كجا رفتي؟
به كجائي غمگسار من
فغان زار من بشنو بازآ
راستش نه!!
آن بالا، ابرها چون کوه ها می ماندند:
دیواری در افق برکشیده، سیاه در دل کویر.
می دانی کویر چیست؟
در راه بازگشت،
در تمام راه،
آفتابی در کویری غروب می کرد.
می دانی دل چیست؟
----------
سلام ممد جان
چرا خوب نیستی برادر
تا از خيال گنگ رهايي رها شوم
بانگي به گوش خواب سکونم کشيد و رفت
شايد به پاس حرمت ويرانه هاي عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشيد و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجي به قدر کوچ کنونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت.
---
سلام مژگان خانومی
یه خورده خستم+یه خورده کلافم+یه خورده حالم میزون نیست.فقط برا همی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] []ن
تو که دستت به نوشتن آشناست..دلت از جنس دله خسته ماست
دل دریا نوشتی..همه دنیا رو نوشتی..دل مارو بنویس
-------------
امیدوارم خستگی جسمی باشه چون با یه استراحت تموم می شه
سخن عشق تو بي آن که بر آيد به زبانم
رنگ رخساره خبر مي دهد از حال نهانم
گاه گويم که بنالم ز پريشاني حالم
گاه گويم که عيان است چه حاجت به بيانم
گر چنانست که روزي من مسکين گدا را
به در غير ببيني ز در خويش برانم
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
انشالله.
چه میکنی با پرده نقره ای؟
مي مخور با همه كس تا نخورم خون جگر
سر مكش تا نكشد سر به فلك فريادم
حافظ
سلام مژگان خانوم حال شما؟
از وقتي همكار شديد ديگه تاپيكاي ديگه رو تحويل نمي گيريدا..........
اگه محمد بزاره بخوابيم :
شب خوش
مُشتهایش را باز نمود
کف دستش
قطره های اشکم بود
که روزی به او بخشیدم
به چشمهایم دست کشیدم
خشک بودند
-----------
کار بخصوصی نمی کنم
با کاسه تخمه نشستم پاش
سلام پایان جان
نه برادر مدتی نت درست حسابی نداشتم و کمی سرم شلوغ بود
خوبی خودت؟
رفتي حالا به کي بگم خيلي دلم تنگه برات؟؟؟؟
مي خوام يه بار ببينمت سر بذارم رو شونه هات
دوست داشتم با گلاي سرخ مي اومدم به ديدنت
نه اينکه با رخت سياه ،چشماي سرخ ببينمت
گل و پرپر مي کنم سر مزارت
تا ابد بارونيه چشماي يارت
رفتي و افسوس و نموند تو در دل خاک
از تو يادگاريه چشماي نمناک
پاييز غريب و بي رحم اون همه برگ مگه کم بود؟؟؟
گل من رو چرا چيدي؟؟؟ گل من دنياي من بود
گلمو ازم گرفتي تک و تنهام زير بارون
حالا که نيستي کنارم مي ذارم سر به بيابون
هنوزم بارون مي باره تو مياي انگار که من
خودتم بهتر مي دوني مثل بارونم مي بارم
پاييز غريب و بي رحم اون همه برگ مگه کم بود؟؟؟
گل من رو چرا چيدي؟؟؟ گل من دنياي من بود
یه دو تا فیلم جدید بگو ببینم.بلکه از این حال درام.دق کردیم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] م
دل را به تعطیلات برم
به زیر خورشید تابان
بگذارم فریاد زند، بِدَوَد
بدور از قانون و مجازات زمان
روح را رها کنم تا چرخی زند
چه باک
اگر نگاه نامحرمی
هوس بر اندامش زند!
------
تازگی یه فیلم دیدم مرد سیندرلایی..جدید نیست اما خیلی قشنگه
ببینش
دلم از تو چون نرنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گويي تو بدين شکر دهاني
*-*-*-*-*-*
مژگان جان شرمنده یه شمکل سخت افزاری پیدا شد تا حلش کردم طول شکید
دلم را همچون پرنده ای آزاد رها می کنم
شاید که به لانه ی عاشقی رسد
کلام مرا باز گوید
تا مترجم ضربان قلبم آن را برگرداند
سلام به همه دوستان به خصوص آقا محمد گل
شب خوش
سلام
...................
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
...
زشیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیدست کار
.... ....
الان من باز سلام کنم Saye میگه چی شد این دیگه چیه؟!!:11:
تمنانقل قول:
و
دل تمنايي مي خواهد
تمنايي به گستره ي دشت ها و افق ها
تمناي درك شدن ها
تمناي پذيرش ها
و
فهم ها
و تمناي يكي شدن ها
و
چه قدر تنهاست اين دل
تنها و بي كس
نه بود حادثه اي،
از تصادم لحظه هاي درك شدگي
نه وجود گوش شنوايي،
در انحناي واشده ي زمان
نور پنهاني بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابديت را مي بينم
بيش از اين سوي نگاهت نتوانم نگريست
اهتزاز ابديت را ياراي تماشايم نيست
كاش مي گفتي چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است ...
باز دل نامهربانی می کند
یاد ایام جوانی می کند
تا که شیدایم نماید ، دزدکی
با دو چشمانم تبانی می کند
گوییا باور ندارد پیری ام
کین چنین جفتک پرانی می کند
باز می لرزد ز تیر یک نگاه
می کشد در کوچه های سینه آه
بی اراده می روم دنبال او
گرچه می دانم که باشد کوره راه
هیچ کس در کوچۀ بن بست نیست
جز من و دل با دو تا چشم سیاه
سلام
هيچ لازم نيست دلهره ي آيينه
از روييدن باد را به رخم بكشي
من آن قدر طعم گس آيينه را چشيده ام
كه محرم ترين آشناي باران شده ام
آه ، عزيزم ، رايحه ات پيچيده
سلام. خوبید؟
هنگام بهارگلی همچون آن که از ساقه بریدیمخواهد روییدپس به نام زندگیهرگز مگو هرگز
زان بيشتر كه مرگ بگيرد سراغ من
گفتم مگر صفاي نخستين نگاه را
در ديدگان غمزده اش جستجو كنم
وين نيمه جان سوخته از اشتياق را
خاكستر از حرارت آغوش او كنم
چشمان من به ديده او خيره مانده بود
رخشيد ياد عشق كهن در نگاه ما
آهي از آن صفاي خدايي زبان دل
اشكي از آن نگاه نخستين گواه ما
ناگاه عشق مرده سر از سينه بركشيد
آويخت همچو طفل يتيمي به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آهي كشيد از سر حسرت كه : اين منم
باز آن لهيب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت ولي چه سود
ما هر كدام رفته به دنبال سرنوشت
من ديگر آن نبوده ام و او ديگر او نبود