من رفتم
و تو فقط گفتی
برو به ...........
مدت هاست که بی تابم
بی تاب بازگشت و
کلام آخرت
راستی
"به سلامت "
بود یا
"به جهنم"
Printable View
من رفتم
و تو فقط گفتی
برو به ...........
مدت هاست که بی تابم
بی تاب بازگشت و
کلام آخرت
راستی
"به سلامت "
بود یا
"به جهنم"
بر شانه هایم زدی
تا تنهاییم را تکانده باشی!
دلت را به چه خوش كرده اي...
تكاندن برف از شانه هاي آدم برفي؟؟؟
قاب عكستو زدم جاي ساعت ديواري
از اون موقع به بعد تو شدي تمومه لحظه هام . . .
فکرشو کن یه شب با هم یه گوشه ای تنها باشیم با چهار تا دیوار و یه سقف جدا از این دنیا
باشیم من باشم و تو باشی و یه جفت دلهای بیقرا فرصت خوب انتقام از لحظه ای انتظار
فکرشو کن عروسکم به اون شب پر التهاب چشمهاتو روی هم بذار ، امشب به یاد من بخواب
فکرشو کن دستهای من رو قلب تو جون بگیره دل دل بیقرارتو، تو سینه آروم بگیره نه ساعتی
باشه که شب سر بره و تموم بشه نه هیچ کسی سر برسه ، ثانیه ای هروم بشه چشمهاتو
روی هم بذار ، امشب به یاد من بخواب .........
رفت وطاقت عشق من آوار شد
رفت وعشق دلم بر دار شد
رفت و گویی طاقتم را باد برد
یوسف امید من در چاه مرد
این هم از یک عمر مستی کردنم
باز هم شبنم پرستی کردنم
ای دل شوریده مستی میکنی
باز هم شبنم پرستی میکنی
من که گفتم این بهار افسردنیست
من که گفتم این پرستو رفتنیست
تقدیم به آنکه دارمش دوست
تقدیم به آنکه قلبم از اوست
در آشنایی امروز می نویسم تا در جدایی فردا
به یادم باشی...زیرا..
آشنایی یک حادثه است
وجدایی یک قانون
رفاقت قصه های تلخی است که من از نامش گریزانم
بیا قدر یکدیگر را بدانیم که ناگه ز یکدیگر نمانیم
درسکوت شب های من! حضور تو رساترین صداست
وجود تو حقیقتی انکار ناپذیر است
که روشنایی شب های دلتنگی است
آکنده از تمنا وسرشار از عشق دل را به تو
می سپارم....!
دلم را فقط به تو ای بهترینم می سپارم....!
"تقدیم به غریب آشنا"
امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر می کنم
تو رفته ای ورفتنت یک اتفاق ساده نیست
ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
به احترام رجعتت من نازکمتر میکنم
یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام
آنشب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم
صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا اخر از بر میکنم
گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم
زیبا خدا پشت وپناه چشمهای عاشقت
با اشک وتکرار و دعا راه تو را تر میکنم
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست؟
عشق کدام است؟
غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از اشیان جداست
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی اهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید پیش از این نپسندی به کار عشق ازار
این رمیده ی سر در کمند را
هنگامی که از جاده های شب عبور میکنی در این اندیشه مباش
که خورشید برای تو بیگانه طلوع خواهد کرد
و قلبی که به هوس گفت دوستت دارم
بدان هرگز معنی لغت عشق را نخواهد داشت
از ذهن ته كشيدهي فرهاد روزها
شيرين چه تلخ ميرود از ياد روزها
افتاده يا شكسته و يا لخته لخته سوخت
برگ خزان چشيدهام از باد روزها
هر چند كهنه ولي باز تازه است
اينجا سكوت زخم به فرياد روزها
اين چشمهاي يخزده غمگين دويدهاند ؛
تا انتهاي مصرع مرداد روزها
گفتي درست ميشود اما نميشود
كاشانه از خرابي آباد روزها
تنها دريغ و درد و اين تلخ ناگزير
ماندهاست در گلوي من از باد روزها
با من بخوان دوباره ولي با صداي گرم
با ناي دلشكسته و ناشاد روزها
تكرارهاي فاصله كمتر نمی شوند
در انحصار عادت بیداد روزها
فداکار
اگه روزی آینه ام بشکند
تنهاییم را قاب می گیرم