جامه جانی که از آب دهانش شسته شد
تا چه خواهد کرد دست و منت دقاق را
...
آتش
Printable View
جامه جانی که از آب دهانش شسته شد
تا چه خواهد کرد دست و منت دقاق را
...
آتش
دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی
به ساقی گو که زود آخر هم از اول قدح دردی
جلوه
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
یار
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
دهقان
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد
دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی
هستی
مستی ده و هستی دهای غمزه خماره
تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره
خیال
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
سراب
از آن که هر که جز این آب زندگی باشد
سراب مرگ بود پشت بر سراب کنید
میگساران
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
فرخ
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
میوه