نقل قول:
یکی از سوتی های خجالت آورمو تعریف میکنم:
دیروز تو راه پله بودم داشتم میرفتم خونه.
همسایمون یک بشقاب (از بشقاب بزرگ تر بود. فکر کنم سینی بود) دستش بود که حدودا 30 تایی شیرینی دانمارکی روش بود.
بعد رو به من گرفت و گفت بفرمایید.
من هم کل سینی رو گرفتم داشتم میبردم خونمون. همینطوری تو دلم میگفتم چه همه داد دستش درد نکنه.
یهو این بد بخت که دیده بود شیرینی هاش در خطره بهم گفت:
برا خانواده هم ببرین بقیشو بدین من همینجا واستادم.
منو میگی یهو همچین خجالت کشیدم که عرق کردم و عرقام آلاسکا شد.
ولی بهترین راه دیدم روش نیش تا بناگوشه و با خنده دور زدم و سینی رو پس دادم و گفتم فکر کردم همش مال مایه.
اونم خندید هیچی نگفت.
این هم از اون معدود داستانایی بود که اسم سوتی میشه روش گذشت بقیه سوتی نیستن اتفاق جالبن