چاره ای نیست به باریدن برف
آدم برفی باید شد...
Printable View
چاره ای نیست به باریدن برف
آدم برفی باید شد...
بیهوده تلاش میکنی
این صخره
پژواکی هم نمیدهد
به دنبال چشمه نگرد ...
از حرف ها خسته شده ام
کوهی به من بده
و فرصتی برای فرهاد شدن ...
به من می گویند:
همه ی رنگ ها را در دست داری
چرا فقط سیاه را در نقاشی هایت به کار می بری ؟
شاید این تنها رنگیست که سپیدی او را خوب جلوه می دهد !!
شاعر : خودم
قرار گذاشتیم همیشه در کنار هم باشیم
پس چرا در کشتی ات
من را قرار ندادی تا
از طوفان سهمگین زندگی در امان باشم پیامبر من ؟؟
شاعر : خودم
جنین خاطراتم
ذره ذره
فضای رحم را سنگین می کند
آبستن کدام حادثه شده ام؟…
جادو گران
در گوی های شیشه ای
شکارچیان
در جنگل ها
قمار بازان
در تاس ها
بیهوده دنبال تو می گردند
تو در قلب منی
تو در قلب منی
تو در قلب منی
دست هایم
به موهای تو چسبیده اند
یا موهایت را به من ببخش
یا دست ها را از من بگیر
یا عاشق شو
اگر لاک پشت بودم
چه قدر خوش بخت می شدم
می توانستم
به آرامی از تو دور شوم
به آرامی
هیچ تجربه ای برای یک آفتابگردان
تلخ تر از هرزگی آفتاب نیست !
خسته ام از روزهایی که
به دنبال خورشیدی که نبود
در سر به هوایی گذشت ...