نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید
Printable View
نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید
در سينه ام نهال غمش نشاند عشق
باري گرفت شاخ غم و خوب هم گرفت
تا بگذرد ز كوه غم عشق او حميد
دستي شكسته داشت به پاي قلم گرفت
تبه گردد آن مملكت عن قريب
كزو خاطر آزرده آيد غريب
نمانده صبري كه كنم سودايي×××اين دل شده غم زده از غوغايي...
باز باران باز هم حس عاشقي×××لحضه هاي ماندني در شاهدي...
توجه توجه
يكي نام نيكو ببرد از جهان
يكي رسم بد ماند ازو جاودان !
نكند اين دل ما عاشقي را ببرد از يادش×××كه چنين روز بيايد نكنم هيچ فرجام...
ملك در دل اين راز پوشيده داشت
كه قول حكيمان نيوشيده داشت !
(نيوش رو خيلي وقت بود نشنيده بودم )
توانا بود هرکه دانا بود-----ز دانش دل پیر برنا بود
تاز بهاران گل خود كاشته×××عاشقي از جان ز خود افراشته....